کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

شبه عقل

در نگاشته قبلی چنین عرض شد که دو پایه استناد صحیح به آیات و روایات (مبانی اعتقادی زیربنائی توحیدی و دینی) و (قواعد عقلایی فهم و استنباط از متن) می باشد چنانچه مبانی عقیدتی فرد، مبتنی بر بنیان های اصیل عقیدتی نباشد و تحت تأثیر افکار خیال پردازانه عرفانی یا مبانی توهمی شبه فلسفی یا هر انحراف دیگری باشد یا روش استنادش به متون، درست و علمی نباشد شدیداً در معرض بدعتگذاری است همانطور که در جریان عمروعاص دیدیم استناد به آیات و روایات لزوماً ما را به یک نتیجه صحیح نمی رساند و ای بسا دو نفر هر دو مدّعی استناد به آیات و روایات باشند اما دو نتیجه کاملاً متناقض بگیرند ای بسا هر دو هم فکر کنند به برداشت درستی رسیده اند در حالی که مسلماً یکی درست است و دیگری در جهل مرکب بوده و صرفاً خیال می کند درست برداشت کرده در حالی که تحت تأثیر شیاطین قرار گرفته *(و انّهم لیصدّونهم عن السبیل و یحسبون انّهم مهتدون)* الزخرف آیه37

 

یکی از انحرافات عقیدتی که موجب می شود فرد در استنباط و نتیجه گیری از متون دینی دچار خطاهای سخت و بدعت شود تفکر رایج و بی پایه ای است که تحت عنوان (کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع) مطرح می گردد.. این جمله که نه آیه است و نه حدیث، متأسفانه در لسان عده ای نادان تا حد وحی مُنزَل قرآن بالا رفته و رایج شده و بدون دقت در حدود و ثغور آن مداماً برای فرار از تسلیم در برابر نص دین، مورد استناد قرار می گیرد این خبط واضح تا جایی پیش رفته که هر بی سر و پایی که حتی از اولیّات احکام الهیه هم بی خبر است به خود حق می دهد به استناد آن قاعده خیالی، نصوص معتبر دین را نفی و انکار کرده یا تأویل نماید... به کسی گفته می شود چرا نماز نمی خوانی میگه عقل من میگه من که یاد خدا هستم کافیه، دیگه نماز لازم نیست چون فلسفه نماز، یاد خداست!

 

به این افراد نادان باید گفت احکام الهیه، تعبّدی هستند و ملاک و مناط و به اصطلاح، فلسفه آنها قابل وصول برای عقل بشر نیست احکام الهیه با نظر به ملاکات سعادت و شقاوت اخروی تشریع شده است نه ملاکات مصلحت های متداوله بشری.. اگر گفته اند طلا برای مرد حرام است معنی آن این است که استفاده از طلا، موجب عذاب و عقاب در آخرت می گردد نه اینکه استفاده از آن برای بدن مرد فلان ضرر را دارد! (گرچه ممکن است آن هم باشد اما ملاک تشریع احکام، ذاتاً مصلحت های اخرویه می باشند) و از آنجا که این مصلحت ها و مناطات قابل درک برای عقل نیستند فلذا عقل در آن ها اصلاً حکمی ندارد که بعداً بخواهیم به استناد (کل ما حکم به العقل...) آن را به عنوان حکم شرع بیان کنیم و با ذهنیت خیالی خود، بدعتی تازه در دین بگذاریم

 

اساساً درک بشری راهی به فهم ربط عذاب و ثواب آخرت با اعمال دنیوی ما نداشته و برای فهم این روابطِ بین دنیا و آخرت، مجرایی وجود ندارد جز بیان شرع و نصوص دین، بنابراین فلسفه بافی برای احکام و گفتن جملاتی نظیر اینکه (فلسفه فلان حکم، چنین است و فلسفه بهمان حکم، چنان) مسخره و بیجا است عقل سلیم در این موارد سکوت می کند و سخنی از فلسفه و حکمت تشریع نمی گوید و در برابر بیان شرع کاملاً تسلیم می گردد چون می داند راهی به فهم مناطات احکام ندارد همانطور که ائمه(ع) هم مکرراً ما را متذکر کردند که انّ دین الله عزّوجلّ لایصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقاییس الفاسدة و لایصاب الا بالتسلیم (دین خدای عزوجل با عقلهای ناقص و آراء باطل و مقایسه های فاسد درک نمی شود و برای رسیدن به آن، راهی جز تسلیم نیست) اکمال الدین الصدوق ص324   

 

حقیقتاً مسخره است که کسی سلایق خود را به عنوان حکم عقل مطرح نموده و سپس کلّ ما حکم به العقل.....! اگر کسی دقت نظر داشته باشد می تواند در برابر هر فلسفه ای که برای یک حکم گفته می شود چند فلسفه متناقض آن پیدا کند و در مقابل هر وجه شبه عقلی و استحسانی و قیاسی که مطرح گردد چند وجه شبه عقلی در ردّ آن بیان کند چرا که مصلحت ها و منافع بشری حد معینی ندارد و برای هر کدام می توان چیزی بافت و به استناد آن، حکمی ساخت و همه این خطاها از اینجاست که کسانی ابلهانه فکر می کنند احکام برای مراعات مصلحت های دنیوی طرح شده و با تغییر مصلحت ها می توان آنها را تغییر داد نکته دیگر اینکه اگر قرار باشد تحت عناوینی نظیر حکم عقل و حکم فطرت و... احکام الهیه تعطیل گشته یا مقید به قیود وهمی گردد چرا این کار، ناقص و ناتمام باشد؟ خب مرد باشند و تا آخرش بروند! یکباره بگویند کلاً دین، تعطیل و تمام خوب و بدها را از بررسی های بشری و مصلحت های لیبرالی اخذ کرده و در جامعه اعمال کنیم؟ بهتر نیست؟

 

کسی می گفت تعدّد زوجات حرام است چون موجب آزار زن می شود و آزار هرکسی هم به حکم فطرت، بد است و... این نادان نمی فهمید اولاً تعدد زوجات به نص صریح قرآن، مباح است و قید نشده که اگر آزار بود چنین و اگر آزار نبود چنان! ثانیاً آزار عمدی و با قصد آزار، حرام است نه اینکه کسی کاری کند بدون قصد آزار دیگری ولی دیگری به دلیلی آزرده شود ثالثاً در ادلّه استنباط حکم از متن دین، چیزی به اسم حکم فطرت نداریم! حکم، حکم خداست که در نص شرعی (کتاب و سنّت) به ما می رسد و اگر چیزی در سلیقه افراد -که به دروغ به اسم فطرت مطرح می گردد- بد باشد لزوماً در دین و عندالله بد نیست رابعاً بر فرض که چنین باشد و بتوان براساس این امور «من درآوردی» حکم صادر کرد ممکن است کسی دقیقاً متناقض آن را بیان کرده و مثلاً بگوید حق آن مرد در تمتّع بیشتر و آن زن دوم که بی شوهر مانده مقدّم است بر حق زن اوّل و فطرت! می گوید که آزار ندیدن دو نفر، مقّدم بر آزار ندیدن یک نفر است..... اصلاً بهتر نیست رأی بگیریم و خوب و بد را از آراء عموم اخذ کنیم؟ چرا بسان متحجران بر نصوص دین پافشاری کرده و متصلب شویم!؟

 

ببینید تا کجا می رود این قیاس پردازی ها و ذهنیت سازی ها!؟ اینها ناشی از آن است که بعضی افراد، جای اموری را با هم جابجا کرده اند کسانی در اصول دین و مبانی توحیدی شان که ذاتاً جای تمسک به عقلیات و بنیانهای تعقلی است به جای تعقل و دقت، به خیال بافی و عشق و عاشقی و عرفان و... روی می آورند اما همین ها وقتی به احکام می رسند که ذاتاً جای تعبّد و تسلیم و فراتر از درک عقل است یک دفعه عقلی! شده و احکام خدا را زندانی سلایق خود می خواهند... این هم از عجائب آخرالزمان است و اهالی حقیقت در این عرصه جز تأسف، کاری نمی توانند بکنند چرا که بعضی جهل ها با سخن گفتن و تذکر دادن و... درست نمی شود بلکه باید ضربت صمصام مهدوی (عجّل الله فرجه) آن ها را اصلاح نماید... این المنتظر لاقامة الامت و العوج؟

تفسیر به رأی

معروف است که در جنگ صفین بر سر زبان ها افتاده بود پیامبر(ص) فرموده اند: عمّار را گروهی تجاوزگر خواهند کشت؛ همین موجب شده بود لشگر شام و لشگر کوفه مداماً در این فکر باشند که اگر عمّار(رض) در همان لشگر علی(ع) بماند و به دست لشگر معاویه کشته شود معلوم می شود معاویه تجاوزگر است و اگر هم عمّار(رض) به لشگر معاویه بپیوندد و توسط یاران علی(ع) کشته شود معلوم می شود معاویه بر حق است

 

جریان به همین منوال پیش می رفت تا اینکه یک روز در حین جنگ، ندایی برخاست که ایهاالناس! عمّار کشته شد... بله عمّار(رض) که در لشگر علی(ع) بود در جنگ با لشگر معاویه به درجه شهادت رسید... ولوله ای در لشگریان شام افتاد که وای بر ما! طبق گفته پیغمبر(ص) ما تجاوزگریم و علی(ع) بر حق است... معاویه تاج و تخت خود را در خطر دید و طبق معمول متوسل به نیرنگ باز زمانه، عمروعاص شد عمروعاص دستور داد در لشگریان ندا دهید عمّار را ما نکشتیم! عمّار را علی کشت که او را به میدان جنگ آورد و موجب شد کشته شود!

 

آنچه عرض شد یک مصداق از "تفسیر به رأی" است تفسیر به رأی هم در راستای همان بحث بدعت، قابل تحلیل و بررسی است ذیل این نقل تاریخی، نکات مهمی از بحث بدعت و تفسیر به رأی می توان ذکر کرد:

 

1.بدعتگذار اگر اندکی زیرک باشد هیچ گاه نمی آید بدعت خود را به خود منتسب کند هیچ گاه نمی گوید من چنین می گویم و شما چنین کنید بلکه می گوید فلان نص دین چنین می گوید بدعتگذار اساساً اگر بگوید من چنین می گویم ای بسا مطلبش بدعت تلقی نشود چون حرف او قاعدتاً به حساب دین گذاشته نمی شود بنابراین اگر بخواهد حرف او نزد اهل دیانت، مقبول افتد چاره ای ندارد جز اینکه مطالب بافتنی خود را مزین به آیات و روایات کرده و معنای مورد نظر خود را از دهان آیات و روایات بیرون بکشد بنابراین اگر کسی مطلبی گفت و آن را به آیات و روایات مستند کرد این کفایت نمی کند که بگوییم بدعت نیست... ای بسا بدعتگذاری که به آیات و روایات، استناد کند و بسان عمروعاص، مدّعی تفسیر کلام معصوم(ص) هم باشد

 

2.حال که نمی توان به صرف "مقرون بودن مطلبی با آیات و روایات" مطمئن شد مطلب مورد نظر، بدعت نیست باید دنبال ملاک و معیار دیگری بگردیم که نشان دهد کدام استناد به آیات و روایات، بدعت نیست و کدام بدعت است این ملاک قاعدتاً در "روش" استناد به آیات و روایات است در واقع، استناد "روشمند" به آیات و روایات است که بدعت و غیر بدعت را از هم جدا می کند وگرنه اگر قرار به استناد روشمند نباشد می توان علی(ع) را براحتی قاتل عمّار(رض) کرد و با استناد غلط به روایات، او را بر باطل دانست این روشمندی را "مبانی اعتقادی زیربنائی توحیدی و دینی" و همچنین "قواعد عقلایی فهم و استنباط از متن" به ما می دهند و متکفل تبیین این قواعد عقلایی، علمی به نام علم اصول است که در واقع علم حجّت شناسی و تعیین روش صحیح استناد به متون دینی است

 

3.نسبت به مورد اول (مبانی اعتقادی زیربنائی توحیدی و دینی) می توان مثال زد به اعتقاد به حکمت بالغه الهیه و ابدیت احکام و نقش حکمت الهی در تشریع آنها... ما با این اعتقاد می گوییم که احکام خدا برای زمان خاصی نیست و طبق حکمت بالغه ابدیه الهیه برای همه زمانها و مکانها تعیین گردیده و عواملی مانند آداب و رسوم فلان قبیله یا شرایط فلان ملّت و قوم، ذاتاً تأثیری در این جهت نداشته و ندارند بنابراین کسی که می گوید فلان حکم، مال فلان زمان بوده و الان حکم خدا تغییر کرده و چنین و چنان شده، در کار او شبهه بدعت وجود دارد نسبت به مورد دوم (قواعد عقلایی فهم و استنباط از متن) هم مناسب ترین مثال، همین جریان عمروعاص است که نشان می دهد اگر به "ظهورات عرفی و موازین عقلایی ادبیات" توجه نشود تا چه حد می توان معنای کلامی را برعکس کرده و در دهان گوینده گذاشت

 

4.بی توجهی به ظهور کلام که منجر به تأویلهای غیرمستند می شود یکی از بزرگترین جنایات افراد بدعتگذار، در حق دین و دینداری است بعضی بدعتگذاران، زمانی که با مطلبی در نصوص دینی مواجه می شوند سعی بلیغی می کنند که آن را به معنایی نزدیک به ذهنیت خود تفسیر کنند و اگر در این جهت موفق نشوند و معنای مورد نظرشان خیلی دور از ظاهر آن کلام باشد و هیچ راهی برای تقارب بین این و آن نباشد تلاش می کنند مطلب را به مذبح تأویل برده و مفاد آن را روز روشن! و جلوی چشم همه، قربانی اباطیل خود کنند

 

این حرکت رذالت بار، آنجایی اوج می گیرد که کسانی با جدا کردن ظاهر از باطن و ادعای اینکه هر متن دینی، ظاهری دارد و باطنی و آن باطن هم تا فلان تعداد، پیش می رود و مفاد آن باطن هم چیزی غیر از ظاهر متن است برای خود مفرّی درست کرده اند که از دلالت صریح آیات و روایات شانه خالی کرده و خود را راحت نمایند! این در حالی است که باطن در راستای همان ظاهر و "ریشه دار تر شده" و "پخته تر شده" و "عمیق تر شده" هموست نه چیزی غیر از آن (مگر در مواردی که معصوم(ع) در تفسیر عبارتی از کتاب خدا و روایات سایر معصومین(ع) تصریح کند به معنای خلاف ظاهر) در استفتائی که از مراجع معاصر درباره تفسیر به رأی مطرح شده، همه مراجع مورد پرسش، ملاک "تفسیر به رأی نبودن" را انطباق با ظاهر کلام دانسته اند (استفتائات قرآنی ص127)

 

5.با همه این اوصاف، پیش کسوتان بدعت که نام خود را به دروغ، عارف گذاشته اند یکی از مبانی متداول خود را بر همین تفسیر به رأی، مبتنی کرده اند... در مکتب عرفان، تأویل کردن آیات و روایات و تفسیر آنان به معانی «من درآوردی» و خیال پرستانه یک اصل است و کتب عرفا، مشحون است از تأویلات مزخرف و بی سر و ته آیات و روایات... گاهی چنان در این امر، افراط کرده اند که گویا قرآن هیچ معنای ظاهر ندارد و از اول تا آخر همه رمز است و اشاره و وظیفه رمزگشایی آن هم بر دوش اهالی بیمار مکاشفه قرار گرفته! وقتی به آنها گفته می شود فلان حرف شما دقیقاً خلاف ظاهر کتاب خداست با کمال بی شرمی می گویند (ما ز قرآن مغز را برداشتیم . پوست را بهر خران بگذاشتیم)

 

در تخیّل آن الاغ های ملحد، باطن قرآن یک چیزی است که راه همگان به آن بسته است الّّا کسی که با ریاضت، مغز خود را نابود کرده باشد و با قدسیان آسمان، هر شبی یا هو زند! بقیه هم همه اهل ظاهر و خشک و متحجر و سطحی نگر و قشری و دارای جمود فکری و چنین و چنان هستند و اگر هم حرفی بزنند حتماً از خودراضی و مغرور و مستکبر و فلان و بهمان بوده و علم شان برای شان حجاب شده! با اینکه قرآن، اهالی تأویل بی مبنا را تخطئه کرده (آل عمران آیه7) با این حال نام تفسیر خود را "تأویلات" می گذارند (مثلاً عبدالرزاق کاشانی) و در تفاسیر خود نیز صریحاً به امور خلاف شرع و خزعبلات ذهنیتی، تفوه کرده اند (مثلاً اباطیل ابن عربی درباره جریان حضرت موسی و حضرت هارون سلام الله علیهما در خصوص موضوع گوساله پرست شدن بنی اسرائیل) 

 

...ظاهراً یک نوشتار دیگر هم لازم است تا به بقیه نکات بدعت برسیم...

گوسفند بافنده

زمانی که بعد از من، اهل ریب و بدع (کسانی که در دین، شبهه افکنی کرده و به معارف دین، امور جدید و ساختگی اضافه می کنند) را دیدید تنفر از آنان را آشکار کنید و زیاد به آنان فحش بدهید و زیاد پشت سرشان سخن بگویید و آبروی آنها را ببرید که طمع نکنند دین را خراب نمایند و مردم هم از آنان دوری کرده و بدعتهای شان را یاد نگیرند با این کار، خداوند ثوابها برای تان می نویسد و درجات اخروی شما را بالا می برد... از کلام رسول خدا(ص) روایت شده با سند صحیح (الکافی ج2 ص375)

 

این یک نمونه است از چندین نص دین که در آنها اولیاء دین به ما دستورهای غلیظ و شدید داده اند در واکنش مقابل بدعت و بدعتگذار، همان موضوعی که برادری ذیل یکی از پستها درباره آن پرسیده بودند و خواستند یک پست در این زمینه بنویسم... براستی چرا فحش دادن به اهل بدعت، موجب کمال معنوی و رشد درجات اخروی انسان می شود؟ چرا درباره زناکار و شرابخوار و امثالهم چنین تعبیر عجیبی وارد نشده است؟ (فحش بدهید ثواب ببرید!) چه خطری در بدعت نهفته است که تا این حد باید نسبت به آن حساسیت نشان داد؟

 

در جواب می توان جهات مختلفی را بررسی کرد اما ظاهراً یک جهت، علت عمده حساسیت اولیاء دین (سلام الله علیهم) به این مقوله است آن جهت، عبارت است از افترا بر شارع و حرف گذاشتن در دهان دین و از جانب خدا حرف زدن بدون حجّت مشروع... گاهی اینور و آنور، جملاتی می شنویم که حاوی این عبارات است (خوب دقت کنید) : از نظر شرع، فلان کار حرام است! فلان کار، دستور دین است! فلان چیز، نامشروع است! از نظر اسلام برای فلان امر، بهمان شرط وجود دارد! شرعاً فلان کار رو باید اینجور انجام داد! فلان حکم، مال فلان زمان است و الان حکم خدا طور دیگری است! خدا کاری نداره به این حرفها، دلت پاک باشه! دین خدا اینقدرها هم سخت نیست که شما میگید، خدا مهربونه و می بخشه! و...

 

خداوند خطاب به اینها که در امر دین و خدا از خودشان نظریات صادر می کنند می فرماید (آیا خدا به شما اجازه داده که حکم صادر کنید یا در واقع دارید به خدا افترا می بندید؟) یونس آیه59 و به قول خودمانی تر خطاب به این افراد می گوید: جناب! محترم! سرکارعلّیه! جنتلمن! شما خدایی؟ پیغمبری؟ امام معصومی؟ جبرئیلی؟ میکائیلی؟ لوح محفوظی؟ آخه تو کی هستی که از جانب خدا حرف می زنی گوسفند! خب دوست داری حرف جدید بزنی بزن! دوست داری ببافی بباف! چرا به نام دین می فروشی بافتنی ات رو؟ چرا از نام دین خرج می کنی؟ چرا از آیات و روایات مایه می گذاری؟

 

در جای دیگری می فرماید (چه کسی ظالم تر است از کسی که کذبی را به خدا ببندد) الاعراف آیه37 براستی اگر شما خواننده محترم در جایی مهم و برای کسانی که حرف شنوی از تو دارند سخنی بگویی و در آن سخن، چیزی را خوب و چیز دیگری را بد بدانی و بنامی سپس ببینی در یک جایی مثلاً یک روزنامه، حرف شما تحریف شده و غیر آنچه شما بیان کرده ای در دهانت گذاشته اند و از قول تو چیزی که بد می دانی را به عنوان خوب و بالعکس مطرح کرده اند و دوستدارانت هم به خطا افتاده اند و دقیقاً برعکس نظر تو رفتار می کنند چه حالی به تو دست می دهد؟

 

بدعت یعنی نوآوری و در لغت عرب به چیز نو "بدیع" گفته می شود نوآوری اگر در هر چیزی خوب باشد در امر دین بسیار ناپسند است چون اوامر و نواهی دین، ابدی و لایتغیر می باشند (الکافی ج1 ص58) بنابراین نوآوری در دین، ملازم است با اینکه چیزی که در دین نیست را در آن داخل کنیم (البدعة ادخال ما لیس فی الدین فی الدین) و هرچه هم در این جهت ببافیم و بسازیم و بگوییم صرفاً بر گناه خویش افزوده ایم چون دین خدا با سلیقه ما تنظیم نمی شود

 

خطر بدعتگذاری قاعدتاً دامنگیر قشر غیرمذهبی و لاابالی نمی شود آنان به لاابالی گری خویش مشغول اند و کاری به کار دین ندارند خدا خیرشان دهد که دست از سر کچل دین خدا برداشته و آن را با نظریات «من درآوردی» خود آلوده نکرده اند... مغرورانه بر مسند دین شناسی ننشسته اند و از جانب خدا و در لباس دین سخنان یاوه بر زبان نمی آورند... هر کاری می کنند می گویند هوسمان مجبورمان کرده این کار را بکنیم و نام دین بر آن نمی گذارند... مرد هستند و دین خدا را بازیچه نکرده اند

 

کاری اگر می کنند نمی گویند وظیفه شرعی من چنین است! شاید شرمنده هم باشند از کارشان و معترف به بد بودن سیره شان... خدا خیرشان دهد و توفیق توبه، اما وای به حال اهل بدعت که چشم در چشمت می دوزند و لجوج و مغرور از چنین و چنان دین سخن می گویند و شرم نمی کنند از اینکه مفاد هوس خود را به نام دین مطرح می نمایند؛ بدترین معصیت را مرتکب می شوند اما خیالی ندارند و ای بسا گمان کنند کار نیکو می کنند (الکهف آیه104) و به همین جهت امید چندانی به هدایت شان نیست همانطور که توفیق توبه، چندان درباره آنان متصور نیست (علل الشرائع ج2 ص492)   

 

ان شاء الله در نگاشته بعدی به زوایای دیگری از مقوله بدعت خواهیم پرداخت

آیت اللات والعزّی!

ایامی که گذشت، اولین سالگرد رحلت مرجع اعلی شیعه مرحوم آیت الله العظمی تبریزی (رحمة الله علیه) بود... براستی چند نفر متوجه این موضوع شدند؟ در جایی که برای بزرگداشت هشتصدمین سالگرد یک مضلّ ملعون به نام مولوی (لعنة الله علیه) این همه بوق و کرنا نواخته شده و این همه صدای عرعر در مدح و ثناء از «اعیان نجسه» از زمین و زمان به گوش می رسد آیا کسی هم گفت الان سالگرد رحلت یک فقیه فرزانه از فقهای مکتب اهل بیت(ع) است و بابت خدمات او به تشیع، شایسته است بزرگداشتی بگیریم؟

 

با شما هستم ای مسئولین فرهنگی! ای کسانی که کوچکترین سخن شما گاه تأثیرات وافری روی تربیت و فرهنگ مردم می گذارد و سخن شما به غلط به عنوان سخن نخبگان و خواص مطرح می گردد گرچه اهل فن می دانند که چقدر از معارف الهیه سرتان می شود! کمی هم خدای را یاد کنید... البته منظورم «الله» سبحانه و تعالی است نه *(انداداً یحبّونهم کحبّ الله)* البقرة آیه165

 

علماء به بزرگداشت شما نیاز نداشته و ندارند این شما و عوام سرسپرده شما هستند که باید آگاه شوند و بفهمند قدر عالِم دین چیست بفهمند عالِم کیست و فرقش با عارف و عاشق و کلب و حمار چیست... این بزرگداشت برای خودتان خوب است! آیا در نظر گوهرنشناس شما، قدر و قیمت عالِمی عامل از فقهای شیعه، کمتر از فلان شاعر و بهمان بازیگر است که پوسترهای بزرگداشت شان بر دیوارهای خیابان های اصلی قم می درخشد! و بیلبوردهای یادمان شان، میادین شهر فقه و اجتهاد را مزین! نموده است؟  

 

جایی خواندم قبر شمس تبریزی را گلباران کرده اید! آیا فکر کردید زباله دانی با گلباران، گلستان می شود؟ آیا تبریزی فاسق در نظر شما با تبریزی مؤمن برابر است؟ *(افمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لایستوون)* السجدة آیه۱۸ 

 

کسی می گفت وقتی دیدید ترکیه و افغانستان بر سر تملّک مولوی رقابت می کنند یک دفعه تصمیم گرفتید بدوید که سرتان بی کلاه نماند مبادا سهم شما از مرداری بدبو ناقص آید! چقدر دویدید که سند مالکیت جیفه بت پرستان عرفان زده، شش دانگ به نام شما ثبت شود اما نشد! اخیراً هم ترکمنستان ادعا کرد ابوسعید ابوالخیر مال ماست لابد فردا برای او هم همایش می گیرید مبادا این گوهر قیمتی! از دست تان در برود! نقل است قشیری صوفی گفته بود در ره عرفان {ما پیلیم و بوسعید پشّه} ... همایش بگیرید و از بیت المال مسلمین خرج کنید که ثابت کنید پشه ای هموطن شما بوده است!

 

و اما یادی از مرجع راحل عظیم الشأن:

 

سال 84 چند شب از شبهای ماه مبارک رمضان، در وقت سحر، توفیق یافتم خدمت کریمة اهل البیت سلام الله علیها مشرف شوم؛ بارها آن بزرگوار مشاهده شد در حالی که تک و تنها و متواضع و مخلص و بدون هیچ محافظ و همراهی و سوار! بر پای پیاده خویش از یکی از کوچه های خیابان ارم بیرون می آمد و پس از طی مسافت وارد صحن حرم می شد سوز سرمای سحر آبان ماه قم او را می آزرد اما این مانع نمی شد که ثواب عبادت سحرگاهی و برکت زیارت دختر موسی بن جعفر سلام الله علیهم را از دست بدهد...

 

می آمد و در گوشه ای می نشست و مشغول عباداتش می شد... یکبار مزاحمش شدم و گفتم بزرگوار! دعایی بفرمایید! بزرگوارانه دعایی نمود و در همین حین، فرصتی دست داد که بوسه ای از چهره نورانی اش برگیرم... یکبار عباداتش که تمام شد قبل از مراجعت به منزل، بر سر قبر علماء مدفون در مسجد بالاسر حرم آمد... بر سر قبر بسیاری از علماء ایستاد و فاتحهء جداگانه خواند تا قبر مرحوم اراکی اما به قبر آن عارف واصل! که کنار مرحوم اراکی دفنش کرده اند اعتنایی ننمود و برگشت

 

رحمة الله علیه ثمّ رحمة الله علیه ثمّ رحمة الله علیه 

خیال اخلاق

یکی از دوستان، در ذیل پست قبلی چنین نگاشته است

 

به دلیل اینکه عادی ترین و شاید ساده ترین عمل دینی که معرف دینداری شخص است همانا نماز (همین نماز خودمان) است بطوریکه هر پدرسوخته ای میتواند آنرا انجام دهد و انجام می دهد! بنابراین سوال از نماز (که بصورت یک عادت روزانه در آمده است) جای تعجب ندارد و چه بسیار حدیثها و روایات که برای ارزشهای نماز (همین نمازی که می خوانیم) ساختند تا مردم را (بیشتر) با راز و نیاز (گفتن همین الفاظ عربی) با خدا مشغول کنند تا از مسائلی همچون رحم - گذشت - ظلم - عدالت و ... دور و به مسائلی همچون تکرار تلفظ صحیح ولاالضالین و شک در رکعات یک و دو و دو و سه و .... رهنمون کنند!

 

از طرفی به آن رسول گرامی (ص) نسبت دادند که در جایی بنام غار حرا شب را تا صبح به نماز و ذکر مشغول بوده (بنظرم بیشترش را عایشه روایت کرده!!) و یا آن معصوم(ع) به نمازهای هزار رکعتی مشغول بوده و ..... و خلاصه آنقدر نماز خواندن (همان نمازی که اصلا خداوند به آن هیچگونه احتیاجی ندارد) اهمیت و پاداش دارد که نگو و نپرس و هر کس و ناکسی با خواندن آن بهشتی میشود!

 

هیچ کجا نیامدند بگویند که اگر رحم نداشته باشی یا اگر گذشت و مروت نداشته باشی این نمازها هیچ فایده ای ندارد و باید اول آدم بشی و بعد نماز بخوانی و نه اینکه نماز بخوانی تا آدم بشی ! و اگر این آدم شدن تا آخر عمرت هم طول بکشد اشکالی ندارد!

 

نکاتی در ذیل این نوشتار، می توان طرح کرد:

 

1.نماز، ساده ترین عمل دین نیست خداوند در قرآن می فرماید *(و انّها لکبیرة الّا علی الخاشعین)* البقرة آیه45... نماز یک عمل عبادی است که روزی پنج بار و حداقل چند دقیقه، انسان را در یکسری محدودیت ها و الزامات قرار می دهد نمازگزار، ملزم است در چند دقیقه رو به یک جهت خاص بایستد و حرکاتی انجام داده و اذکار معینی بر زبان آورد اگر در این چند دقیقه روی از قبله برگیرد یا ذکری را ناقص -ولو در حد یک حرف- بگوید یا حرکتی را نادرست انجام دهد دیگر نمازی در کار نخواهد بود و این کار برای قلبهای غیرخاشع، بسی صعب و دشوار است

 

2.بنابر آنچه در بالا گفته شد کسی که نمازگزار باشد مجبور می شود خود را در کنترل درآورد و روی رفتار و گفتارش نظارت بیشتری داشته باشد همین نوعی تمرین می شود که در سایر امور زندگی هم کنترل بیشتری بر خود داشته باشد و امر و نهی خدا را بهتر و بیشتر ملتزم شود شاید از این روست که خداوند می فرماید *(انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر)* العنکبوت آیه45... (نماز، انسان را از فحشا و منکر باز می دارد)

 

3.آدم شدن اگر به معنای ملتزم شدن به امور اخلاقی «من درآوردی» و خوب و بدهای ذهنیتی و خیال پردازانه است این اخلاقیات هیچ ارزشی نزد خدا ندارد و نسبت دادن آن به دین، جزء بدعتهایی است که عرفا سردمداران اصلی آن بوده اند و تحت عناوین اختراعی (طریقت، اخلاق) بساطی در کنار بساط دین (شریعت، فقه) برپا کرده اند بعضی شان هم به هر دو بساط معتقد شده اند! (لعنة الله علی اهل البدعة) اما اگر منظور از آدم شدن، همان ملتزم شدن به واجبات و ترک محرمّات باشد (و ایضاً التزام به مستحبّات و ترک مکروهات) یکی از مهمترین عوامل رشد این التزام در انسان، همین نمازها و دعاها و امثالهم می باشد که با تقویت یاد خدا در انسان، مانع غلبه شیاطین بر اراده انسان می گردد

 

4.اگر کسی در جهاتی از جهات دین کوتاهی کند بازهم مجاز نیست نمازش را ترک کند نماز، واجب مهمی است همانطور که ترک معاصی، واجب مهمی است و نمی توان به بهانه نقص در یکی، دیگری را هم ناقص یا ساقط نمود تعیین ارتباط یک موضوع شرعی با یک موضوع شرعی دیگر و کیفیت و کمیت آن رابطه هم فقط با نص شرعی است ولاغیر.. بنابراین نمی توان مثلاً گفت چون تو رحم نداری پس نمازت باطل است! باید به نصوص دین رجوع کرد و دید که چه چیزی و تا چه حدّی در صحت و بطلان و ردّ و قبول نماز، مؤثر است و اینجا عرصه خیال پردازی عارفانه نیست

 

5.دین برخلاف عرفان، دنبال این نیست که به هر قیمتی و به هر شکلی انسان را به خدا وصل کند ولو از طریق بتها! دین برای «مطلق وصل کردن» نیامده که هیچ آدابی و ترتیبی جسته نشود و هرچه دل تنگ خواهد بگوید! طریق دین یک طریق واحد و مشخص است و تنها همان یک راه، موجب وصول به سعادت ابدی می گردد و سایر طرق، باطله و منتهی به جهنم هستند (الانعام آیه153) بنابراین آنچه برای عاقل (نه عاشق) باید مطرح باشد پیمودن آن تک راه است که در نهایت به ابدیت سعادتمند می رسد با لحاظ همه پیچ و خمهای آن راه.. اگر گفتند باید پایت را در وضوء مسح کنی مسح می کند و نمی گوید اینها جزئیات است و مهم نیست؛ دلت پاک باشد! همه اوامر الهیه را مهم می داند و به همه آنها ملتزم می شود اگر گفتند حکم شک بین دو و سه، فلان چیز است می گوید چشم و چون و چرا نمی کند؛ عمل می کند چون می خواهد به سعادت ابدی برسد و می داند که راه سعادت از خیالات او نمی گذرد بلکه تابع نص دین و تعبّد به آن است

 

6.ارزش نماز، مطلبی نیست که فقط در روایات آمده باشد و بتوان به راحتی به آن برچسب "جعلی و ساختگی" زد اولاً آیات فراوانی در قرآن، ناظر به ارزش نماز است که جای هیچ تردیدی در این امر باقی نمی گذارد ثانیاً تعیین اینکه از بین روایات، کدام معتبر است و کدام غیرمعتبر، با علم رجال است نه با خیال پردازی و ذهنیت سازی... راه عقلایی واضح دارد و آن هم رجوع به سلسله سند روایت و بررسی احوال روات آن است که در چه حدی از وثاقت بوده اند و بی تردید، بسیاری از روایات مربوط به ارزش نماز و سیره ائمه(ع) در این خصوص، از روات ثقات نقل شده است لازم به ذکر است احادیثی که از طرق مشخص به ما رسیده اند و مثل خیالات عرفانی از سطل عاشقال!های مشرکین نشت نکرده اند قابل بررسی سندی می باشند و تعیین میزان صحت سند آنها برای متخصص علم رجال، امری است ممکن

 

7.ملاک دین، احتیاج خدا نیست که بگوییم خداوند به فلان چیز احتیاج ندارد پس بی ارزش است ولی به فلان چیز احتیاج دارد پس ارزشمند است اساساً خداوند به هیچ چیز نیاز ندارد و این نیاز ماست (به سعادت و نجات از عذاب) که ما را به اطاعت وا می دارد و تعیین کننده ارزشها و ضدارزشهاست همچنین ملاک ارزشها این نیست که با خوشایند ما بسازد یا خیر! رحم و گذشت و مروّت و... در جایی ارزشمند است که خداوند آن را در مسیر سعادت ابدی ما توصیه کرده باشد وگرنه رحم و گذشت و... در جایی که خلاف امر خدا باشد هیچ ارزشی ندارد (مثلاً در اقامه حدود... النور آیه2)

مهم نیست

1. نماز را در دو طرف روز بخوان و همچنین در پاسی از شب (هود آیه114) = "مهم است" نماز عشاء با نماز مغرب جمع نگردد و در وقت فضیلت اش خوانده شود


2. روایت شده کسی از امام صادق(ع) پرسید: آیا وقتی که خورشید به حد زوال (ظهر) برسد انسان می تواند نماز ظهر و عصر را بخواند؟ حضرت(ع) فرمود: بله ولی دوست ندارم این کار را هر روز انجام دهد (التهذیب ج2 ص247) = "مهم است" نماز عصر با نماز ظهر جمع نگردد و در وقت فضیلت اش خوانده شود


3. روایت شده امام سجاد(ع) در دعای ورود در ماه رمضان، چنین دعا فرمود: خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را در این ماه مبارک، بر انجام نمازهای پنج گانه در اوقاتی که خود تعیین کردی موفق بدار... طبق اوقاتی که بنده و فرستاده تو -صلی الله علیه و آله- سنت نمود (صحیفه سجادیه دعای44) = "مهم است" که نمازها در پنج وقت خوانده شود


4. ده ها روایت از ائمه اهل بیت(ع) در همین مضمون... (وسائل الشیعة ج4) = "مهم است" نمازهای پنج گانه در پنج وقت خوانده شود گرچه در سه وقت هم صحیح است


5. و اما روایتی از امام بهاءالدینی(!؟!): کسی از او پرسید خواندن نماز در پنج وقت بهتر است یا جمع کردن بین آن ها؟ در پاسخ گفت: این موضوع از جزئیات است و زیاد "مهم نیست" (سلوک معنوی ص124) شاید آنچه که از دیدگاه او "مهم است" این است که در نماز، خم ابروی کسی در یاد آید یا طول موی اش یا تاب مژگان اش یا رنگ ماتیک اش!


..... و اما در پاسخ یکی از دوستان که سؤالاتی کرده بودند درباره اوقات نماز و تطبیق آنها با محاسبات نرم افزاری، عرض می کنم:


1.در اواخر شب، یک سپیدی در افق شرق پیدا می شود که به صورت عمودی است به این سپیدی، فجر اول (کاذب) می گویند و به لحاظ فقهی اهمیت چندانی ندارد مدتی بعد، یک سپیدی دیگر در افق شرق پیدا می شود که برخلاف فجر اول، افقی است و در افق بصورت عرضی پهن می گردد وقتی این سپیدی در افق پهن شد و یک خط سپید، ایجاد کرد فجر دوم (صادق) شده و اذان صبح می باشد از این زمان، وقت نماز صبح شروع می شود و تا زمانی که آفتاب طلوع کند ادامه دارد در مورد اینکه زاویه تحت الافق خورشید، در لحظه طلوع فجر صادق چقدر است اختلاف وجود دارد و از ۱۹.۵درجه گفته اند تا 15درجه... مثلاً سعودی زاویه ۱۹.۵درجه تحت الافق، را زاویه اذان صبح می داند و دانشگاه علوم اسلامی کراچی پاکستان 18درجه را و رسانه های ایران ۱۷.۸درجه را و بعضی مؤسسات نجومی ایران 16درجه را و بعضی مؤسسات نجومی مسلمین خارج نیز 15درجه را به عنوان زاویه اذان صبح اعلام می کنند!


اگر از نرم افزار استفاده شود معمولاً علاوه بر پرسش مکان، این را هم می پرسد که فجر (اذان صبح) طبق کدام ملاک، محاسبه گردد و توصیه می شود برای نماز شب و سحری خوردن و... ملاک محاسبه روی ۱۹.۵گذاشته شود و برای نماز صبح روی 15درجه قرار داده شود که از هر دو طرف، یقین حاصل شود که عمل درست واقع شده است مخصوصاً اگر توجه کنیم که تا یقین بر دخول وقت، حاصل نشده باشد نمی توان نماز را شروع کرد بنابراین باید برای نماز صبح، آخرین ملاک، اخذ شود و با این حساب، وقت نماز صبح در شش ماه دوم سال در ایران، حدوداً 15دقیقه بعد از اذان صبح رسمی خواهد بود و همین که این 15دقیقه گذشت و بر دخول وقت صبح، یقین حاصل شد بهتر است همان اول وقت، نماز صبح خوانده شود


2.وقتی خورشید به بالاترین نقطه حرکت ظاهری خود در آسمان می رسد و شروع می کند به پایین آمدن، اصطلاحاً می گوییم زمان "زوال آفتاب" و این زمان اذان ظهر است و اختلاف خاصی بین مسلمین در این زمینه وجود ندارد و محاسبات نرم افزاری هم بدون مشکل خاصی ظهر را محاسبه می کند در این مورد هم همان لحظه که یقین به ظهر شد بهتر است نماز ظهر خوانده شود و می توان نماز عصر را هم خواند اما درباره وقت فضیلت نماز عصر دو ملاک در فقه ارائه شده است ملاک اول این است که وقتی مقدار اضافه شده سایه اجسام بعد از ظهر، برابر طول آن اجسام شود وقت فضیلت نماز عصر است و معمولاً نرم افزارها طبق همین ملاک، وقت فضیلت عصر را محاسبه می کنند (چون مبنای مشهور اهل تسنن همین است) لکن ملاک دوم که از نظر این جانب، اقوی است و بعضی فقهای عظیم الشأن نیز به آن فتوا داده اند این است که آن مقدار اضافه شده سایه اجسام، همین که به دوهفتم طول اجسام برسد وقت فضیلت عصر است این زمان برای ایران معمولاً یکساعت و نیم الی 2ساعت بعد از اذان ظهر است


3.وقتی سرخی مشرق که بعد از غروب آفتاب ایجاد شده از بین برود طبق نظر همه فقها، زمان مغرب شرعی شده و بازهم مستحب است همان اول وقت، نماز مغرب خوانده شود اما پایان وقت فضیلت نماز مغرب و آغاز وقت فضیلت نماز عشاء این است که سرخی طرف مغرب هم از بین برود زاویه تحت الافق این پدیده هم مورد اختلاف است اما آن زاویه که بنده آن را در محاسبات وقت عشاء لحاظ می کنم زاویه 13درجه تحت الافق است و با این حساب در شش ماه دوم سال در ایران، حدوداً یکساعت بعد از غروب، زمان فضیلت عشاء است و این زمان، تا گذشتن یک سوم از شب هم ادامه دارد (در ایران حدود سه چهار ساعت بعد از غروب، متغیر در فصول مختلف سال)


4.وقت نماز شب از نیمه شب تا فجر صادق (اذان صبح) است با همان توضیحی که در مورد شماره یک عرض کردم وقتی فجر صادق دمید دیگر شب تمام شده و نماز شب صحیح نیست ولی می توان آن را قضا کرد (چه قبل طلوع و چه بعد آن)


5.و اما دو روایت:


الف. از حضرت رسول(ص): هر نمازی که وقتش می رسد فرشته ای ندا می دهد که ای مردم بیایید به سوی آتش هایی که بر دوش خود روشن کرده اید و با نمازتان آن را خاموش کنید (من لایحضره الفقیه ج1 ص208)


ب. از حضرت صادق(ع): بنده خدا اگر نماز را در وقت فضیلتش بخواند و آن را محافظت نماید نمازش سفید و روشن بالا می رود و به او خطاب می کند مرا حفظ کردی خدا تو را حفظ کند اما اگر در وقت فضیلتش نماز را نخواند و آن را محافظت ننماید نمازش سیاه و تاریک بالا می رود و به او خطاب می کند مرا ضایع کردی خدا ضایعت کند (من لایحضره الفقیه ج1 ص209)


حالا معلوم شد چرا گاهی در زندگی، کارمان گره می خورد؟ آیا وقتی مخلوقی نورانی چون نماز، ما را نفرین کند آیا نفرین اش نمی گیرد؟

غیرت پاسداران حقیقت

ذیل پست قبلی انتقادی از جانب یک خواهر محترم واقع شد که نهایتاً به اینجا انجامید: (اگه ممکنه چند تا از روایاتی که در اون ائمه با توهین با مخالفین و گمراهان روبرو شدند رو بیان کنید) مقدمتاً عرض می کنم که در فرهنگ اهل بیت(ع) توهین به هر مخالف گمراهی صحیح نیست بلکه شرایط و حدودی وجود دارد که با احراز و اثبات آن شرایط و تعیین حدّ و نوع و شدّت گمراهی فرد، توهین و تحقیر و تذلیل او مجاز گشته و در مواردی هم مورد توصیه و تشویق دین می گردد جای تفصیل دقیق این مطلب اینجا نیست و از طرفی آنچه مورد سؤال واقع شده هم حکم تفصیلی و دقیق فقهی این مطلب نیست بنابراین به نقل بعضی موارد که یک نمای کلی و اجمالی از آیات و روایات مرتبط با این موضوع را به دست می دهد اکتفا می کنم  

 

1.ای پیامبر! برای مردم بخوان خبر آن کسی را که نشانه های هدایت خود را به او دادیم اما او خود را از آنها عاری کرد سپس در پیروی شیطان، از گمراهان گشت.. و از هوای نفس خود پیروی کرد حکایت او حکایت سگ است که چه کار به او داشته باشی و چه نه، در هر دو حال، زبانش آویزان است! (فرقی نمی کند به او چیزی بگویی یا نه؛ در هر صورت پارس می کند و پاچه می گیرد) این مثال گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند پس تو بر آنها این حکایات را تعریف کن تا مردم فکر کنند (الاعراف آیه175و176)

 

2.حکایت کسانی که کتاب خدا، تورات، بر آن ها تکلیف شد اما به تعالیم آن ملتزم نشدند حکایت الاغ است که بار کتاب و صحیفه برداشته حمل می کند چه زشت است حکایت کسانی که آیات خدا را تکذیب کردند (الجمعة آیه5) جالب اینجاست که این آیه و دو آیه قبلی در خصوص کسانی نازل شده که ابتدائاً عالِم و روحانی امّت خود بوده اند و ملبس به لباس دین امّا به جای پیروی از نشانه های هدایت، پیرو شیطان شدند و توحید خدا را بازیچه امیال خود کردند

 

3.نقل است روزی امیرالمؤمنین(ع) بر منبر سخن می گفتند به یک مطلبی رسیدند که اعتراض اشعث را برانگیخت و گفت ای امیرالمؤمنین! این مطلب که گفتید علیه شماست نه له شما! امیرالمؤمنین(ع) نگاه تندی به او افکندند و فرمودند: تو چه می فهمی که چه چیزی علیه من است و چه چیزی له من؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد... ای منافق فرزند کافر... (نهج البلاغة خطبه19) توجه داریم که اشعث نه شاخ داشت و نه دم! و یک انسان عادی بود مثل همه و ادعای مسلمانی هم داشت و در نماز جماعت امیرالمؤمنین(ع) هم شرکت می کرد و ای بسا مثل ابن ملجم، اهل تهجّد و عرفان و عشق مجازی و... بود 

 

4.روایت شده کسی از اصحاب امام هادی(ع) می گوید در مسجد مدینه نزد حضرت هادی(ع) نشسته بودم جماعتی از عرفان مسلکان، وارد مسجد شده و مشغول اذکاری شدند حضرت(ع) فرمود: به این نیرنگ بازان توجه نکنید آنان نمایندگان شیطان و خراب کنندگان بنیان دین هستند برای راحتی تن خود اهل زهد شده اند و برای شکار چهارپایان، نماز شب می خوانند برای بارکشیدن از الاغها، گرسنگی را ریاضت می کشند و برای فریب مردم ذکر می گویند... فراوان از عشق، سخن می گویند و به این شکل، ساده لوحان را به دام می اندازند {سلام خدا بر امام معصوم(ع) که چه نیکو ماهیت حیوانی و چهارپایی مریدان شخصیت پرست بتهای بزرگ عرفانی را ترسیم می نمایند}

 

...جز سفیه، کسی پیرو آنها نمی شود و جز احمق، کسی به آنها معتقد نمی گردد هرکس به دیدار آنها رود به دیدار شیطان رفته و بت پرستان را زیارت کرده و هرکس آنان را یاری کند مثل کسی است که یزید و معاویه و ابوسفیان را یاری کرده؛ کسی از اصحاب پرسید: حتی اگر از معترفین به حقانیت شما و شیعه باشد؟ حضرت(ع) با خشم فرمود: کسی که معترف به حقانیت ما باشد در مخالفت و سرپیچی از امر ما وارد نمی شود... آنان نصارا و مجوس این امت هستند و در خاموش کردن نور خدا تلاش می کنند اما خداوند، نور خود را کامل خواهد کرد ولو کافران را خوش نیاید! (الاثناعشریة الحرّالعاملی ص29) 

 

5.روایت شده خادم امام کاظم(ع) می گوید: مولایم وقتی مرا برای خرید سبزیجات می فرستاد می فرمود: چقدر احمق هستند کسانی که فکر می کنند در جهنم، سبزیجات می روید! (الکافی ج6 ص368) این حدیث، اشاره به عقیده بعضی عرفاست که می گویند عذاب جهنم در یک زمانی تمام می شود و آتش خاموش گشته و در قعر جهنم، سبزیجات می روید! خوش خیال ها! *(فلا یخفّف عنهم العذاب و لا هم ینصرون)* البقرة آیه86

 

6.روایت شده کسی به امام عسکری(ع) اعتراض کرد که چرا در مرگ پدرت فلان رفتار را کردی؟ کجا دیدی که کسی از ائمه این کار رو کرده باشد؟ امام(ع) فرمود: ای احمق! تو چه می فهمی؟ حضرت موسی(ع) در مرگ هارون(ع) چنین کرد (بحارالانوار ج79 ص85)

 

7.روایت شده کسی به امام هادی(ع) نامه نوشت: آقای من! ابن حسکة ادعا کرده که شما "اوّل قدیم" هستید (خدا هستید) و او از اولیاء و پیامبر شما می باشد و گفته که شما ایشان را به این امر دعوت کرده اید و معتقد است نماز و زکات و روزه و حج، همگی معرفت شما می باشد... و کسی که به این مقام برسد نماز و روزه و حج از او برداشته است اگر ممکن است پاسخی بفرمایید که موالیان شما از هلاکت نجات یابند حضرت(ع) در پاسخ نوشتند: ابن حسکة دروغ گفت و لعنت خدا بر او باد و همین کافی است که من او را در موالی خود نمی شناسم... ما اوصیاء پیامبر(ص) بندگان خدا هستیم و به او شرک نمی ورزیم اگر اطاعت کنیم رحمت مان می کند و اگر عصیان کنیم عذاب مان می نماید... من از کسی که آن حرفها را زده اعلام نفرت می کنم... شما نیز آنها را ترک کنید لعنت خدا بر آنها (معجم الرجال الخویی ج12 ص344)

 

این مشت نمونه خروار بود و کسی که در احادیث اهل بیت(ع) تفحص کند ده ها مورد مشابه همین چند مورد خواهد یافت ائمه ما (سلام الله علیهم) گرچه در مسائل شخصی شان صبور بودند و ظلم و آزار و توهین دیگران را با بزرگواری و کرامت خود پاسخ می دادند اما در باب مسائل عقیدتی بسیار حساس بوده و غیرت دینی شان شدید بوده است آن بزرگواران نسبت به کسانی که عقائد مردم را بازیچه غرور و لجاجت و نفسانیات خود قرار می دهند و آنها را دانسته و عالماً عامداً و به نام دین گمراه می کنند در مواردی، خیلی تند رفتار کرده اند تعابیری که ائمه ما (سلام الله علیهم) درباره اهل غلو و بدعت و ضلالت به کار برده اند تند و موهن بوده و بعضاً حاوی لعن و تکفیر هم می باشد از دیدگاه اهل بیت(ع) کسی که فی المثل می رود زنا می کند یا شراب می خورد یا هر فسق و فجوری انجام می دهد ابداً با کسی که در لباس دین، مردم را گمراه می کند یا آنها را به سمت شرک و بدعت و... سوق می دهد یا مبانی دینی آنها را در برابر بت عرفان قربانی می کند یکی نیست

 

این نکته را هم اضافه کنم که اخیراً یکی از دوستان در کامنتها از بنده درخواست کردند درباره "بدعت" یک پست مستقل بنویسم ان شاء الله در پستی که به زودی در این خصوص خواهم نگاشت به این موضوع هم خواهیم پرداخت که رفتار با اهل بدعت باید چگونه باشد و امر اولیاء معصوم ما (سلام الله علیهم) در این مورد چیست

سطل عاشقال!

داشتم به زباله مزبور! و کوتاهی شهرداری مدینه در انجام وظایف خود فکر می کردم که از گذاشتن حتی یک عدد Recycle Bin برای شهر مدینه امتناع کرده و با سهل انگاری خود، موجب بروز کلی مشکلات بهداشتی و عقیدتی برای عموم شده بود و... که یک دفعه یاد حکایت «موسی؟و شبان» افتادم! خب البته ممکنه سؤال بشه که چه ربطی بین این حکایت چرند و سطل آشغال وجود داره که البته عرض می کنم:

 

یکی از مهم ترین نکاتی که در عقائد عرفانی وجود دارد این است که بسیاری از آن عقائد، بر مبانی بی اصل و نسب و احادیث بی سند و جعلی و روایات ساختگی و بی ریشه مبتنی شده و مستند معتبری در معارف الهیه و منبع اصلی آن (کتاب و سنت موثق) ندارد در پست عشّاق بی سند چند نمونه را عرض کردم و نمونه های دیگری را هم قبلاً در وبلاگ سابق اشاره کرده بودم (مثلاً حکایت مضحک کوزه گری حضرت نوح(ع) و همچنین حدیث ساختگی اسماعیل دولابی درباره مخلوط شدن خدا با انسان)

 

نکته جالبی که در همه این حکایات، مشترک می باشد این است که نه در کتاب خدا درباره آنها چیزی یافت می شود و نه در روایات مستند و موثق، اثری از آن ها هست کتب اصلی حدیث -که در قرن4و5 تألیف شده است- را ورق می زنیم لکن خبری از آنها نیست با این حال می بینیم از قرن6و7و8 بعضی احادیث غیبیه! که تاکنون مستور بوده و کسی از آن ها خبر نداشت یک دفعه از زیر بوته، سبز شده و بسان گندآب چرکین زباله دانی، از سطل آشغال های عرفانی به عرصه فکری مردم نشت کرده و بر زبان معتقدان به مکتب عاشقالهی! جاری می شود... مثل جلد «دوم به بعد» قرآن که همه روزه بر بعضی قلب!ها نازل گشته و متعاقباً دین خدا، آن به آن، به ورژن جدید خود UpDate می گردد!

 

-حکایت «موسی؟و شبان» یکی از این نمونه هاست حکایتی شیطانی که در تعارض صریح با توحید و اصل عصمت انبیاء(ع) و منافی اوامر خدا درباره نهی از منکر است همان حکایت آلوده به شرک و تشبیه که بر زبان ملعونی گمراه به نام جلال الدین بلخی رومی معروف به مولوی (علیه اللعنة) جاری شده بدون اینکه کوچکترین اثری از آن در کتاب خدا یا احادیث معصومین(ع) باشد! مضاف بر اینکه اگر به آیات138تا141 سوره اعراف بنگریم ردّ این حکایت مضحک را هم می بینیم

 

-حکایت «کوزه گر» هم حکایت جالبی است از عشق خدا به بندگان کافرش که از طرفی بخاطر کفرشان آن ها را غرق دریای عذاب کرده و بلافاصله آن ها را وارد نار می کند و از طرفی در فراق شان می گرید و به نوح(ع) عتاب می کند که چرا هولم کردی تا عزیزان نازنینم را بدست خود در آتش افکندم!؟ این چه جور خدایی است که غضب کرده جفتک می زند سپس بر مضروب جفتک خود ناله عرعر سر می دهد!؟ من نمی دانم این چه خدایی است اما اینقدر می دانم که در گزارش قرآن از جریانات طوفان نوح(ع) خداوند، مکرراً ایشان را {نوح} خطاب می کند و نام ایشان بعد طوفان و کوزه شکنی آن فرشته، تبدیل به نوح نشده است! این نکته مهمی است که جاعل محترم! داستان، ظاهراً در حین ساختن حکایت، از آن غافل شده اند

 

-من گنجی پنهان بودم سپس خوشم آمد که شناخته شوم بنابراین مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم! (کنت کنزاً مخفیاً.....) مطلبی بی اصل و نسب درباره علّت خلقت، نشت کرده از سطل آشغال عرفان... خدایی که سالها یک گوشه نشسته و از تنهایی سماق مکیده و از بس کسی به خواستگاری اش نیامده و نزدیک به ترشیدن بوده ناگهان تصمیم گرفته خلق کند بلکه کسی از هند تا به سر کوی او بیاید و در آغوشش کشد و به این شکل از تنهایی درآید!

 

-راههای به سوی خدا به تعداد نفس های خلایق است!! (الطرق الی الله.....) لابد بخاطر همین بود که انبیاء الهی (ع) تا توانستند بت شکستند و خلق را به طریق واحد عبودیت خدای واحد سوق دادند! و یقیناً به همین جهت است که قرآن به تفرّد راه حق و تعدّد راههای باطل تصریح کرده است! (انعام153)

 

-هرکس عاشق من شود من هم عاشق او می شوم سپس حجاب را از بین خود و او بر می دارم!!! (..عشقنی عشقته...) آیا کسی می داند خدای این عرفا، هنگام عشق بازی تا چه مقدار از حجابش را در می آورد!؟

تأویلات شیاطین باطنی

به پاسخ سؤالات دوستان می پردازیم:

 

پرسش: اگر سوره های قرآن را بر حسب تاریخ نزول کنار هم قرار دهیم می بینیم که سوره قدر در هنگامی نازل شده که هنوز ماه رمضانی در کار نیست و روزه واجب نشده است! (سوره قدر در شش ماه اول و یا دوم سال اول نازل شده) بنابراین تمام احادیثی که می گویند شب نوزده و یا بیست و یکم و یا بیست و سوم ماه رمضان شب قدر است دچار تزلزل می شوند و انسان شک می کند که ممکن است اصلا شب قدر به آن مفهوم زمانی ما نباشد بلکه یک اصطلاح خاص زمانی دیگر است (مثلا ممکن است آن زمانی را که خداوند انسان را شکل می دهد باشد و طبیعتاً قبل از آن زمان برای همه موجودات و از جمله انسان حکم شب را دارد که هنوز هیچ چیز معلوم نیست و همه جا تاریک است و ناپیدا)

 

خوب طبیعی است که جواب این سوال را با احادیث منقول از معصومین دادن یک راه حل است که می گویند شب قدر در ماه رمضان است ولی به نظر می رسد که برای نسل جستجوگر فعلی و آینده نقل احادیث آنهم احادیثی که چندان به صحت ۱۴۰۰ساله آنها (حتی با علم رجال شناسی و تواتر آنها!) نمی توان اعتماد داشت پاسخی عقلانی لازم است در مورد سوره کوثر نیز اگر مطالعه ی قرآن را به همان روش بالا (روش ترتیب نزولی سوره های قرآن) انجام دهیم می بینیم که در زمان نزول آن سوره مکرم، هنوز حضرت فاطمهء زهرا (سلام الله علیها) به دنیا نیامده اند! پس تمام احادیثی که سوره کوثر را در ارتباط با آن حضرت می دانند دچار سؤال میشوند

 

-پاسخ: در مقام رفع این نقاط ابهام، باید به این نکات توجه کرد:

 

1.بررسی مفاد قرآن براساس روش های مبتنی بر دخالت بی رویه عنصر زمان از قبیل مهم دانستن بیش از حد شأن نزول و زمان نزول و امثال آن، کاری غیرعلمی و روشی بی پایه است این مطلب از آن روست که اولاً مطالب قرآن برای همیشه نازل شده است و بررسی های مبتنی بر زمان به هیچ عنوان نمی تواند مبیّن حقیقی و کامل مطالبی قرار گیرد که برای ابدیت گفته شده و محدود به زمان خاصی نیست و تا قیامت و بعد آن، معتبر است همچنین نمی توان از مفاد آن (اطلاق و عموم و ظهور) دست برداشت به استناد اینکه در فلان زمان، بهمان مطلب واقع شده یا نشده است

 

ثانیاً گزارش هایی که درباره شأن نزول و ترتیب نزول سوره ها و امثال آن وارد شده است معمولاً به لحاظ سند، ضعیف است و قابل اعتبار نیست ما چطور می توانیم بگوییم فلان روایت که مثلاً درباره شب قدر وارد شده و چند سند دارد و تک تک روات اسنادش هم موثق هستند فقط به دلیل مرور 1400ساله، قابل اعتبار نیست ولی فلان روایت ضعیف مربوط به ترتیب نزول سوره ها که منقول از طرق اهل تسنن و مثلاً مرسل یا منقول از امثال معاویة و ابوهریرة است قابل استناد است!؟ جالب است بدانیم بسیاری از روایات مربوط به شأن نزول ها و... به همین نحو هستند و قابل اتّکا نیستند

 

2.علم رجال اساساً برای تعیین روایت معتبر از غیرمعتبر بنا شده و متکفل تمییز روات ثقه از روات غیرثقه است اگر نتوان به نتیجه آن اطمینان کرد اصلاً برای چه درست شده است!؟ این حکم واضح عقل است که نمی توان هر روایتی را به معصوم(ع) نسبت داد همانطور که نمی توان انتساب هر روایتی به معصوم(ع) را انکار کرد بلکه باید به طریق نقل آن توجه کرد و سند آن را بررسی نمود واضح است که دین، عرصه خیال بافی جاهلان نیست بلکه عرصه تعالیم معصومان(ع) است و تمییز بیانات واقعی معصومین(ع) از بیانات ساختگی و جعلی که به آن بزرگواران نسبت داده شده نیز امری نیست که بتوان با بوییدن و چشیدن! روایت و انطباق آن با مذاق شخصی این و آن، تعیین گردد بلکه مطلبی تخصصی است که با طریق عقلایی {تعیین وثاقت روات از روشهای متداوله بین عقلا} روشن می شود

 

3.ماه رمضان یک مطلبی نبوده که با اسلام، زاده شده باشد بلکه در فرهنگ زمان جاهلیت هم ماه رمضان، شناخته شده بوده لکن حرمت آن پاس داشته نمی شده... حتی در بعضی روایات بیان شده که ماه رمضان برای انبیاء سابق(ع) هم مطرح بوده و نزول بعضی از کتب آسمانی بر انبیاء عظام(ع) در این ماه بوده است (الکافی ج4 ص157) و در اسلام هم حداقل از 13سال قبل از هجرت (که واقعه بعثت در 27رجب آن سال واقع شده است) ماه رمضان مطرح بوده گرچه حکم وجوب روزه ابلاغ نشده بوده اما مسلماً ماه رمضان وجود داشته و نزول قرآن در شب قدر یکی از این ماه رمضان ها ممکن بوده و مشکلی از این جهت اساساً وجود ندارد چون شب قدر ارتباطی با ابلاغ حکم روزه ندارد و ظرف وجودی آن صرفاً ماه رمضان است

 

4.بر فرض که بخواهیم به گزارش های زمانی مربوط به نزول سوره قدر ترتیب اثر دهیم اکثر این گزارش ها حاکی از آن است که این سوره، مکّی است و سالها قبل از هجرت نازل شده نه سال اول هجرت (الاتقان سیوطی ج1 ص45) و همچنین ابلاغ حکم وجوب روزه نیز بنابر آنچه معروف است در شعبان سال دوم بعد از هجرت واقع شده است بنابراین ارتباطی بین ابلاغ حکم روزه و نزول قرآن مشاهده نمی شود

 

5.تأویل کردن های مبتنی بر خیالات و اوهام مثل اینکه منظور از شب، زمانی است که خداوند انسان را شکل می داده و... غیر قابل قبول است و ما را به سمت عقائد عرفان مسلکی و صوفی مآبی و باطنی گری سوق خواهد داد اساساً تأویل باید مبتنی بر دلیل محکم و متقن باشد نه تصورات وهمی که اگر باب آن باز شود تمام معالم دین را می توان به نحوی به مذبح خیال بافی های جاهلانه برد و با توجیهات "من درآوردی" معارف دین را به نابودی کشاند همان کاری که عارف مسلکان بدعت گذار، همیشه بدان اشتغال داشته اند و بسیاری از آیات و روایات صریح را با توجیهات ابلیسی و تأویلات شیطانی خود از معنا تهی کرده و گاه به خلاف خود تفسیر کرده اند!

 

6.خداوند در قرآن می فرماید ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم (سوره قدر آیه1) و از طرفی می فرماید ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده است (سوره بقره آیه185) در فرض عدم تکرّر، از همین دو آیه می توان نتیجه گرفت شب قدر در ماه رمضان است از طرفی دهها روایت از طرق شیعه و سنی وارد شده که می فرماید شب قدر در دهه سوم ماه رمضان است و روایات شیعه نیز مشخصاً به شب های 19و21و23رمضان تأکید دارد؛ به همان معنای معهود از شب و زمان مشخص آن که بین افراد بشر، شناخته شده است

 

7.درباره سوره کوثر نیز آنچه مسلّم می باشد این است که خداوند به پیامبر(ص) خبر می دهد از یک خیر کثیر و والایی که به ایشان عنایت شده است اما این خیر کثیر چیست اقوال فراوان است و جای طرح و بررسی همه آنها اینجا نیست اما بعض مفسرین تأکید دارند آیه سوم این سوره که می فرماید (دشمن تو خودش ابتر است) قرینه است بر اینکه این سوره در مقام دلجویی از پیامبر(ص) وارد شده و نظر به نسل و ذریه مبارکه ایشان دارد که از حضرت فاطمةالزهرا(س) منشعب خواهد شد بنابراین می توان گفت نوعی وعده نسبت به آینده است و در این فرض، اگر حضرت صدیقةطاهرة(س) متولد نشده باشند بازهم مشکلی نیست چون مطلب مربوط به آینده است نه زمان حال گرچه بعضی اقوال تاریخی که درباره زمان نزول این سوره و همچنین زمان میلاد حضرت زهرا(س) مطرح است ابهام را از ریشه حل می نماید

پیراهن نعثل

در نقلهای شیعه و سنی روایت شده که ابوبکر، بعد از بیعت مداماً می گفت: اقیلونی... بیعت با من را فسخ کنید (به عنوان نمونه: الغدیر ج5 ص368 شرح نهج ابن ابی الحدید ج17 ص155 تفسیر قرطبی ج1 ص272 الامامة و السیاسة ج1 ص20)

 

همچنین می دانیم که مردم در اواخر حکومت عثمان، علیه او شوریدند و از او خواستند از خلافت استعفا دهد و وقتی امتناع او را دیدند محاصره اش کردند و او را تهدید به قتل نمودند عثمان در مقابل می گفت: پیراهن خلافت را که خدا بر تن من نموده است از تن خود بیرون نخواهم کرد (تاریخ ابن خلدون ج2 ص148) و نهایتاً بر سر همین اصرار کشته شد

 

سؤالی که به ذهن خطور می کند این است که آیا خلیفه، اختیاری بر خلافت دارد و می تواند از بیعت و خلافت استعفا دهد؟ یا خلافت امری است خدادادی و خلیفه، اختیاری بر آن ندارد؟

 

اگر اختیاری ندارد و امری خدادادی است چرا و به چه حقی ابوبکر از آن استعفا کرد و چرا در انجام وظیفه تعلل و تعارف می نمود؟

 

و اگر خلیفه، در این جهت اختیار دارد و می تواند استعفا دهد چرا عثمان در برابر تهدید به قتل هم کوتاه نیامد و جان بر سر این اصرار گذاشت؟ مگر حفظ جان واجب نیست؟ اگر خوردن مردار در موقع خطر جانی، حلال و بلکه واجب است چرا استعفا واجب نباشد؟

 

براساس مذهب عثمان که حفظ پیراهن خلافت، واجب ترین واجبات است آیا ابوبکر، کافر محسوب نمی شود؟ (به دلیل شانه خالی کردن از وظیفه الهی)

 

و براساس مذهب ابوبکر که استعفا از خلافت حلال است آیا عثمان، کافر محسوب نمی شود؟ (به دلیل اصرار بر یک امر نابجا و شراکت در قتل خویش)

 

جالب اینجاست که عثمان، دنیاپرستی خود را تحت عنوانی دینی توجیه می کند... می گوید پیراهن خلافت را خدا بر تن من کرده است و جانش را هم بر سر همین تکلیف شرعی خودخوانده می گذارد!

 

امان از این تکلیف شرعی های خودخوانده که ظاهراً سابقه ای دارد به بلندای تاریخ! و وسعتی دارد به اندازه جهالت های افرادی که به جای اتّکا بر نصوص دینی و ادلّه شرعی، به خیالات خود متّکی هستند در دین شناسی... غافل از اینکه *(و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون)* و {ما انزل الله} روشن است چیست و مسلماً مغایر {ما تخیّل الجهّال} می باشد