کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

اخلاص در بت پرستی

به صراحت قرآن، شیطان، هدف نهایی خود را اضلال همه خلق، به جز اهالی "اخلاص" تعریف کرده است (سورة ص آیه82) از این روست که برای هرکسی متناسب با شرایط و روحیات و شکل زندگی اش برنامه ای جدا می ریزد و روشی متناسب برمی گزیند یکی از این روشها هم دخل و تصرف در خود مفهوم اخلاص است دخل و تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن، از این رو واقع می گردد که افراد متدین که بنا دارند عبد مخلص خدا بوده و در توحید عقیدتی و عملی، خالص باشند در تطبیق اخلاص، دچار خلط شده و نیرو و توان خود را در مسیر دیگری خرج نمایند یا اینکه به تصور واجد فضیلت اخلاص شدن، خود را از دستبرد شیطان، ایمن ببینند یا...

 

رسیدن به همین فوائد شیطانی، کافی است که اشتهای ابلیس، عمیقاً تحریک شده و به کمک اعوان و انصارش، نهایت تلاشش را برای تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن به عمل آورد و از آنجا که مکتب عرفان، فرآورده ابلیس است برای گمراه کردن اهالی دین، بنابراین شیاطین انسان نمای عارف مسلک، تلاش وافری می کنند که با ترفندهای مختلف، از مفاهیم و تعابیر دینی سوءاستفاده کرده و با بهره گیری از متشابهات و خلط حقائق با اباطیل، اهالی دیانت را گمراه نمایند *(فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله)* آل عمران آیه7

 

یکی از این ترفندها این است که معنای اخلاص را در مقابل طمع بهشت و خوف جهنم قرار داده و اینطور القا کنند که بنده خالص، آن است که رغبت به بهشت و ترس از دوزخ نداشته و خدا را فقط بخاطر خودش بپرستد! البته این جماعت یاوران ابلیس، این نکته را توضیح نمی دهند که خدایی که نه جسم دارد و نه شکل و نه حد و نه وصف و نه سنخیتی با مخلوق خود، چگونه می تواند "خود"ش مورد رغبت شده و ذاتاً مورد تمایل بشر، قرار گیرد لکن اگر به کتاب خدا و نصوص وارده از اهل بیت(ع) بنگریم می بینیم که حقیقت اخلاص، نه تنها هیچ تضادی با خوف جهنم و طمع بهشت ندارد بلکه این خوف و طمع، مقارن اخلاص است و مؤید و مُثبِت آن و از جهاتی خود آن

 

در متون دینی، انسان مخلص، آن کسی است که طمع بهشت و خوف جهنم در او به حدی شدید است که او را از توجه به قدرشناسی مخلوق و تشویق و ستایش او باز می دارد *(انّما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءاً و لا شکوراً اِنّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً)* {الانسان آیه9و10} مؤمن مخلص، آنقدر طمع به نعمات بهشت دارد و قدر و عظمت *(جنةٍ عرضها السماوات و الارض)* {آل عمران آیه133} را با تمام وجود درک کرده که اساساً تمایلی به نعمت های ناچیز مخلوقات و قدردانی آنها، ندارد چشم طمعش به اجر خداوندی است و نه اجر اهالی دنیا و طرف مورد تجارتش، خدا و مبیعش، بهشت خدا می باشد *(فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به)* {التوبة آیه111} نه تشکر این آدم و تشویق آن بشر و پول و شهرت فانی دنیوی

 

کاری اگر می کند برای اجر خالق است و نه اجر مخلوق *(اِن اَجری الا علی الله)* {یونس آیه72} و از آنجا که اجر خالق را بزرگتر می بیند *(و ما تقدّموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیراً و اعظم اَجراً)* {المزّمّل آیه20} بنابراین دنبال پاداش و تشکر مخلوقات نیست... متقی، "مزد" آخرت را بهتر از "مزد" دنیا می داند *(و لاَجر الآخرة خیر للذین آمنوا و کانوا یتقون)* {یوسف آیه57} نه که مزد نخواهد و بسان چهارپایان، بی چشمداشت، بار ببرد! مؤمن عقل دارد و حتی لحظه ای از عمرش را هم خرج هیچ و پوچ (عشق و فناء) نمی کند چه رسد که کل عمرش را مصروف جهالت و بلاهت (عرفان) کند از یک لحظه خود هم بهره می برد که توشه آخرتش را سنگین کند و کارگری می کند و خدایش هم او را بر این کارگری می ستاید *(و نعم اَجر العاملین)* {العنکبوت آیه58}

 

آنچه از کلام امیر مخلصین و متقین، روایت شده، این نکته را به وضوح تبیین می کند که متقی حقیقی کسی است که آن به آن، به بهشت و جهنم می اندیشد و لحظه به لحظه، متوجه "امر عظیم" سعادت و شقاوت ابدی خود است تا حدی که برایش اصلاً مجالی نمی ماند که بخواهد چشم به دهان این و آن بدوزد و منتظر بماند فلانی، عمل خیر او را ببیند و تقدیرش نماید اساساً مخلوقات را "عدد"ی به شمار نمی آورد چرا که خیر و لطف آنان را فانی و بهشت و جهنم خدا را ابدی و باقی می داند عبد مخلص اینطور نیست که اساساً دنبال اجر نباشد اتفاقاً خیلی هم اجر می خواهد لکن فقط از خدا و نه از بنده خدا چون اجر غیر خدا را در شأن خود نمی داند... اخلاص او از شدت طمع به بهشت است و جز از خدا، از احدی چیزی نمی خواهد آنقدر اجر اخروی را والا دیده که طمع او برانگیخته شده و حیف می داند وقت و عمر و اعمال خیر خود را با لذتهای محدود دنیوی و جایزه بشری و لوح تقدیر این و آن معاوضه نماید ثمن شایسته خود را بهشت می داند و داشته های خود را جز به آن مبادله نمی کند (انّه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها) {نهج البلاغة حکمت448)

 

در نظر یک مؤمن حقیقی، که توحیدش به شرک عارفان، آلوده نشده، خداوند، قابل درک و وصول مخلوق خود نیست بنابراین در نظر او، تعبیر"بخاطر خدا" معنای عقلی ندارد و رضا و غضب خدا نیز نهایتاً چیزی جز بهشت و دوزخ نیست (التوحید ص165) در فرهنگ اهل بیت(ع) خدایی که ذاتش قابل وصول و فناء در او قابل حصول باشد بتی است در اعماق روح مخلوق مشرک خود و نه الله سبحانه و تعالی که موحّد می پرستد و این گونه است که شیطان، با نام اخلاص در توحید، اخلاص در شرک را به بشر جاهل، قالب نموده و او را از جایی که گمان نمی کند، گمراه کرده است اعوان و انصار او نیز در همین ممشا به اضلال خلق خدا مشغول اند اما غافل اند که پاسداران حقیقت، به حول و قوه الهیه، چشمان شان در حراست از مرزهای عقیده توحید باز ِباز است و به برکت روایات اهل بیت(ع) حیله های شیاطین انسان نمای عرفان زده، نقش بر آب می باشد!

 

جالب اینجاست که در بعضی روایات، اخلاص در کنار طمع به ثواب و ترس از عقاب قرار داده شده که طبیعتاً نمی تواند متضاد آن باشد مثلاً در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: مبادا حرفهای فرومایگان باورت شود! شیعه علی(ع) فقط کسی است که عفت شکم و شهوت دارد و تلاشش فراوان و شدید است برای خالقش عمل می کند (اخلاص) و میل به ثوابش دارد و از عقابش می ترسد اگر چنین کسانی دیدی آنها شیعه من هستند! (الکافی ج2 ص233)

غیبت تامّة

«میرزای فلانی را در مسجد بهمان، حالت مکاشفه ای دست داد و امام زمان(عج) را دید که کتیبه ای به او نشان می دهد در آن کتیبه نوشته بود طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا و این شد که میرزا از عقائد سابق خود برگشت» !

«جناب بهمانی، در کوران مبارزات سیاسی خود، یکبار فرمان خاصی خطاب به طرفداران اش صادر کرد یکی از همراهانش به او گوشزد کرد که این فرمان، خطرات مهمی دارد و... ایشان گفت اگر امر امام زمان(عج) باشد چه؟» !

«مرحوم فلانی در فلان جا به دیدار امام زمان(عج) نائل آمد و حضرت به او فرمود: اُکتُب (بنویس) ... همین شد که ایشان توفیق یافت صدها کتاب بنویسد و سلطان المؤلفین شود» !

«علامه بهمانی فرمود مقام فلان شاگردم را کسی جز امام زمان(عج) درک نمی کند» !

و.........

جملاتی آشنا که مشابهاتش را فراوان شنیده ایم از افراد نادان! و اما توقیعی از حضرت صاحب الزمان(ارواحنافداه):

 

«بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمد السمری اعظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین ستة ایام فاجمع امرک و لا توص الى احد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التامّة فلا ظهور الا بعد اذن الله عزوجل و ذلک بعد طول الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جوراً و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»

(کمال الدین، الصدوق ص516 . الغیبة، الطوسی ص395)

 «به نام خداوند بخشنده مهربان. ای علی بن محمد سمری! خداوند اجر برادران ات را درباره تو والا قرار دهد چرا که تو از امروز تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد پس امور خود را جمع کن و کسی را وصی خود قرار نده که بعد تو جانشین ات گردد به زودی غیبت کامل شروع خواهد شد پس ظهوری در کار نخواهد بود تا خدا اجازه دهد و این بعد از دورانی طولانی خواهد بود که دلهای مردم سخت شود و زمین پر از ظلم گردد و به زودی کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد و ادعای مشاهده من خواهند کرد آگاه باشید هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای مشاهده من را داشته باشد دروغگو و افترازننده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»

 

1.از عبارت «و لا توص الى احد یقوم مقامک بعد وفاتک» استفاده می شود مقامی که برای چهار نائب امام عصر(عج) مطرح بوده دیگر برقرار نخواهد بود بنابراین هیچ کس نمی تواند ادعا کند از طرف حضرت مهدی(عج) برای شیعه، پیامی دارد و هرکس چنین ادعایی کند ادعای کذب و افترا بسته و گمراه کننده است

 

2.از عبارت «فقد وقعت الغیبة التامّة» برمی آید که غیبت کبری برخلاف غیبت صغری، نقص و قید ندارد اگر به لغت "تامّة" دقت کنیم می بینیم "تامّة" در مقابل "ناقصة" است یعنی غیبت قبلی، غیبتی ناقص بوده است و غیبت بعدی نسبت به نقص آن، تامّ است و کامل.. از طرفی می دانیم که در غیبت صغری نیز شیعیان، مستقیماً با حضرت ملاقات نمی کردند و دیدار و رابطه با حضرت مهدی(عج) مخصوص خواص و برگزیدگانی بوده است که به عنوان سفراء یا وکلاء یا نواب حضرت(عج) شناخته می شدند یعنی غیبت، نسبت به عوام، کامل بوده لکن نسبت به خواص، ناقص بوده است حال که قرار است غیبت کبری، غیبتی تامّة باشد باید همان نقصانی که در غیبت صغری مطرح بوده از بین رفته نتیجتاً دیدار، حتی برای خواص نیز ممکن نباشد بنابراین در غیبت کبری، دیدار خواص نیز در کار نخواهد بود

 

3.در عبارت «فلا ظهور الا...» لا نفی جنس داریم که مطلق ظهور را نفی می کند چه ظهور برای عموم و چه ظهور برای این و آن... معنای نهایی و حقیقی غیبت و یتیمی شیعیان و امتحان اهالی آن دوران و مدح مؤمنان نیز از همین بابت است که هیچ راهی برای ملاقات با امام(عج) نباشد و مردم، فقط به حجت های عقلی و نقلی خود موظف بوده و اهل حق به آثار باقی مانده از اهل عصمت متمسک شوند «فآمنوا بسواد علی بیاض» کمال الدین، الصدوق ص288

 

4.صفوة التوقیع و عصاره کلام این است «و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر» به زودی بر شیعیان من کسانی خواهند آمد که ادعای مشاهده می کنند بدانید که هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای مشاهده کند دروغگو و افترازننده است» در این عبارت، آنچه که نفی شده "ادعای مشاهده" است و نه "ادعای نیابت" که در سطور قبلی نفی شد و وجهی برای تکرار، به نظر نمی رسد بنابراین مطلق ادعای مشاهده چه ادعای عمومی باشد و چه نزد یکی دو نفر گفته شود و چه همراه با ادعای نیابت یا مقرون به پیام و امری از ناحیة مقدسة باشد و چه نباشد و... در هر صورت ادعای کذب و افترا بر ناحیة مقدسة می باشد

 

5.کسانی که می گویند «فلان آقا هیچ ادعایی نکرده و مدعی مشاهده محسوب نمی شود» توجه ندارند که امر از دو حال خارج نیست الف.ادعای مشاهده ب.عدم ادعای مشاهده! اگر آن آقا ادعای مشاهده کرده (ولو پیش یک نفر) در این صورت، مشمول طعن این توقیع قرار می گیرد و کاذب و مفتری نامیده می شود و اگر ادعای مشاهده نکرده دیگران چگونه فهمیده اند که او با امام عصر(عج) ملاقات کرده است!؟

 

6.فرض کنیم کسی با یک واقعه عجیبه! مواجه شد و احساس کرد آن کسی که ملاقاتش کرده، امام عصر(عج) بوده است بازهم فرض کنیم او به هیچ کس اظهار نکند و "مدعی مشاهده" محسوب نشود سؤالی که اینجا مطرح است این است که این شخص، روی چه دلیل و مبنایی می تواند احراز کند آنکه دیده است خود امام زمان(عج) است؟ کسی در پاسخ به این سؤال نوشته بود «یقین شخصی» ! آیا یقین شخصی فلان فرد، دلیل معتبر و قابل احتجاج و استناد است؟ اگر به یقین شخصی است همه انسانهای متضاد الدین و متناقض الفکر هم بر اباطیل خود یقین دارند چرا حرف آنان پذیرفته نمی شود؟ در مباحث علمی، آیا ملاک، دلیل و برهان است یا افکار شخصی و یقین های ذهنیتی؟

 

7.کسی می گوید «این روایت مال بیداری است و شامل خواب نمی شود» توجه ندارد که خواب افراد غیرمعصوم، اساساً اعتباری ندارد و نیاز نیست این توقیع، آن را ردّ کند چون خودش ردّ است! خواب، خواب است و منشأ آن خیالات می باشد بنابراین قابل استناد نیست

 

8.کس دیگری می گوید «روایاتی داریم که شما حضرت را می بینید ولی نمی شناسید» اگر چنین است پس چگونه گفته می شود فلان فرد، حضرت(عج) را دید و شناخت و به او گفت اُکتُب!؟ مضاف بر اینکه روایات متعددی داریم مبنی بر اینکه امام(عج) مردم را می بیند اما مردم، ایشان را نمی بینند مثلاً «فیراهم و لایرونه» الکافی ج1 ص338 «یری الناس و لایرونه» الکافی ج1 ص339 و همچنین روایاتی که حاکی از عدم امکان رؤیت بدن مبارک حضرت(عج) است مثلاً «لایُـری جسمه» الکافی ج1 ص333 «اماماً مظفراً مستتراً» الکافی ج1 ص343 و...

 

9.روایت شده خود وجود نازنین اش روحی فداه فرمود: «وجه بهره مندی از من در غیبتم مانند بهره مندی از آفتاب است آنگاه که ابرها آن را از دیده ها پنهان می کنند» (کمال الدین، الصدوق ص485) مثال بسیار رسا و تشبیه بسیار عمیقی است... خورشید در ورای ابر، مستقیماً دیده نمی شود لکن نور و روشنایی و گرما و فوائد دیگر آن محفوظ است و به مردم می رسد و مسلماً با شب فرق می کند یعنی برکات وجودی امام عصر(عج) و رأفت و رحمت و دعاء و خیر ایشان بر ما جاری است گرچه شخص ایشان دیده نمی شوند

 

10.آنچه که گفته شد به استناد اطلاق روایات و ادلّه حدیثی بود... اطلاق روایی و دلیل حدیثی را تقیید روایی و ظهور حدیثی، مقید می کند ولاغیر! فلذا نقل داستان و قصه و حکایت، دردی را دوا نکرده و چیزی را اثبات نمی نماید اگر روایات مستندی در تقیید این اطلاقات موجود باشد قابل طرح و تحقیق است و این جانب آمادگی بررسی آنها را دارم لکن نمی دانم چه اصراری هست که این همه ادلّه روایی به دلیل وجود چند داستان و حکایت، همگی به مذبح تأویل و تفسیر و معناهای من درآوردی برده شود؟ این روایات چه فرقی با هزاران روایت دیگر ما دارد که به معنای آنها اخذ می کنیم و ملتزم به آن می شویم؟ حال اینجا چه انگیزه ای برای ما ایجاد شده که با روایات ائمه(ع) چنین رفتاری می کنیم الله اعلم!

صوفی نائب الامام

کان فقیهاً من فقهائنا فخلط و ظهر عنه ما ظهر و انتشر الکفر و الالحاد عنه (بحارالانوار ج51 ص375) فقیهی بود از فقهای ما شیعیان، اما اموری را به هم آمیخت و از او آشکار شد آنچه آشکار شد و کفر و الحاد از او منتشر گشت!

 

آنچه خواندید نقلی بود درباره فردی به نام محمد بن علی شلمغانی عزاقری که ابتدائاً از فقهای شیعه بوده لکن بعدها هم خود دچار انحرافات عقیدتی و ضلالات عرفانی شده و هم عده دیگری را گمراه کرده است... موجود جالبی است و شرح حالش و فرازهایی از تفکرات عارفانه اش عمیقاً خواندنی و عبرت آموز است... درباره او چنین گزارش کرده اند (همگی از بحارالانوار ج51):

 

او از فقهاء معروف شیعه و معاصر امام مهدی(عج) بود؛ مکانت بالایی داشت و نزد مردم، محترم بود تا حدی که به ملاقاتش می شتافتند و مسائل و مشکلات خود را با او در میان گذاشته و به او اعتماد داشتند (ص321) بعضی مشایخ شیعه نیز وی را تجلیل می کردند و برایش احترام قائل بودند حتی عده ای معتقد بودند او از طرف ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، که نائب سوم امام عصر(عج) بود به نیابت از حضرت حجت(عج) منصوب شده و به حکم ابوالقاسم نوبختی و بسان او، نائب بر حق آقا امام زمان(عج) است (ص320)

 

شلمغانـی، کتبی در معارف اسلامی نیز نگاشته بود که نشان از سطح والای علمی او داشت لکن بعدها به نیرنگ شیطان، حق و باطل را از هم تفکیک نکرده و هدی و هوی را در هم آمیخت و ضالّ و مضلّ گشت یکی از خلط های او آمیختن بعضی افکار عرفانی با عقائد دینی بود مثلاً بسان اهالی وحدت وجود، معتقد بود: «حضرت حقّ، واحد است ولی پیراهن هایش تغییر می کند یک روز رنگ سفید بر تن می کند و یک روز سرخ و یک روز آبی» (ص374) و همچنین بسان مغلطه گران صوفی مآب می گفت: «از آنجا که فضیلت ولیّ خدا جز با طعن فرد ضدّ او آشکار نمی شود بنابراین آن ضدّ، از آن ولیّّّّ، افضل است مثلاً معاویة از علی افضل است چون موجب بروز فضائل علی می شود» (ص373)

 

این ملحد ظاهرالصلاح، بسان ابن منصور حلاج، ابتدائاً ادعا کرد که نائب امام زمان(عج) است (ص367) اما بعدها همچو منصور، "اناالحق" سر داد و خود را فانی در خدا و متّحد با او و خدا را در خود خواند (ص373) او که صاحب وجاهت و شأن بود (ص371) و از جهل مردم، استفاده می کرد (ص367) بعدها از فرصت ناشی از گرفتاری های نائب حقیقی امام عصر(عج) بهره ها برد و بر دین مردم مسلط گشت و هر کفر و کذبی را به نام اولیاءدین در اذهان شیعیان ساده دل وارد نمود (ص371)

 

وقتی آوازه الحاد او بالا گرفت نائب حقیقی امام(عج) خطر او را به مردم تأکید کرد و آنان را به لعن او امر نمود ولی بسیاری از مردم، سخن نائب حقیقی را قبول نکرده و بر ولایت او باقی ماندند (ص371) خبر به گوش نائب جعلی رسید و او که استاد تحلیل های عارفانه بود گفت: «من راز و سرّی داشتم که باید آن را کتمان می کردم ولی چون سرّی را آشکار کردم عقاب شده ام» با این سفسطه، مردم ساده لوح تهی از تعقل و تفهم، به مراتب عرفانی او بیشتر اطمینان کردند ابوالقاسم نوبختی نامه ای برای طرفداران شلمغانـی فرستاد و او را و هرکس که پیرو او بوده و بر ولایتش پایدار مانده باشد را لعن کرد اما شلمغانـی حیله ای دیگر اندیشید و با چهره ای عارفانه، اشکها ریخت و خطاب به مردم گفت: «این کلام ابوالقاسم، ظاهری دارد و باطنی و باطن لغت "لعن" به معنای دوری است و منظور ابوالقاسم، این است که ما از عذاب خدا دوریم» (ص371)

 

شلمغانـی، تشنه قدرت دینی بود و برای رسیدن به این قدرت با نائب حقیقی امام زمان(عج) جناب ابوالقاسم نوبختی، درگیر شد یکبار هم با توهین به آن بزرگوار، نیت حقیقی خود را چنین لو داد: «من و ابوالقاسم هر دو بسان سگ، برای تصاحب مردار، به هم پریدیم» (ص359) فتنه او به حدی بالا گرفت که بسیاری از شیعیان، گمراه شده و حق و باطل در هم آمیخته شد نهایتاً نیز همانطور که در لعن و طرد ابن منصور حلاج، توقیعی از جانب حضرت ولیّ الله الاعظم(ارواحنا فداه) صادر شده بود در لعن و طرد شلمغانـی نیز توقیعی از ناحیه مقدسه امام زمان(عج) خطاب به ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی صادر شد قریب به این مضمون:

 

«خداوند، بقای تو را طولانی کند و همه خیر را به تو بشناساند؛ به همه کسانی که به دیانت شان مطمئن هستی و به نیت شان اعتماد داری برسان که شلمغانـی از اسلام مرتد شده و در دین خدا، الحاد آورده و افترای کذب و بهتان کبیر، بسته است ما از او به سوی خدا و رسول و آلش علیهم السلام، برائت می جوییم و لعنش می کنیم لعنتهای مداوم خدا بر او و هرکس که پیروی او کرده و با رسیدن این کلام ما، بازهم بر پیروی او باقی بماند» (ص380و381)

........................................

1.فرازهایی از عقائد این ملحد عارف، مرا به یاد اشعار عارفان دیگری می اندازد... مثلاً آن عقیده {پیراهن های حق} تداعی گر شعر آن ملعون بلخی رومی (مولوی) است: (هر دم به لباسی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد) و همچنین آن {عقاب ناشی از آشکار کردن سرّ} مرا به یاد شعر لسان الغیّ شیرازی (حافظ) می اندازد که گفت: (جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد) و...

 

2.بعد از اینکه توقیع امام(عج) در رد این صوفی ملحد و نائب دروغین، در شیعیان منتشر شد عده ای پیروی کردند و از ضلالت به هدایت بازگشته و از ولایت آن طاغوت، توبه کردند بعضی از اینها از ابوالقاسم نوبختی پرسیدند که ما با این همه کتابهای او که در خانه های مان پر است چه کنیم؟ فرمود: آن مواردی که از معصومین(ع) روایت کرده را بگیرید و آن مواردی که نظرات شخصی خود را داخل کرده رها کنید (ص358)

 

3.و نکته آخر اینکه بعد از عیانی حقیقت و اتمام حجّت، کسانی که بازهم روی باطل پافشاری کردند، مستحق لعن معصوم(ع) شدند و مطرود درگاه الهی و اگر قدرت به دست امام(ع) بود ای بسا حدود الهی را هم بر این اهالی الحاد و ارتداد، جاری می نمود اما حیف که قدرت در دست طواغیت زمانه بود و راه حق، مسدود و احکام خدا، تعطیل... و عجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الامر علیه السلام

عاشوقاء!

دهه 1350 شمسی با همان جوی که عرض شد، گذشت و دهه 60 شروع شد در این دهه نیز همان قصه، با فرمی دیگر و تحت اشکال دیگری برقرار گشت و بازهم برخورد عوامانه با مقوله عاشوراء و سوءاستفاده بعضی گروههای سیاسی قدرت طلب از همین نگاه عوامانه ادامه یافت و همانطور که در جو دهه 50، مخالفت با نگاه عوامانه جوانان مارکس زده، برای یک عالِم وفادار به متن دین، برچسب های "مرتجع" و "واپسگرا" و "ضد خلق" و... را به همراه داشت، مخالفت با نگاه عوامانه جوانان عرفان زده دهه 60 نیز، برچسب های مشابهی نظیر "متحجر" و "قشری" و "ضدانقلاب" و... را بر چنین عالِمی، نصب می نمود

 

در این دوره بود که سوءاستفاده عرفانی از حادثه کربلاء اوج گرفت و با کمک خیال پردازان، امامی که ده سال قبل به عنوان چریک سوسیالیست مطرح بود حال به عنوان یک عارف شناسانده می شد که جز به خودکشی برای وصال معشوق نمی اندیشد این همه سخنان سیدالشهداء(ع) و اصحاب کرام ایشان(رض) که تأکید بر بهشت و ترس از جهنم بود رها شده و جای آن را تعابیر و تفاسیر چرند عرفانی گرفته بود حقیقت عاشوراء که چیزی جز "انجام وظیفه الهی در جهت وصول به بهشت و دوری از جهنم" نبود به قصه ای عارفانه تبدیل شده بود که مفاهیمی کفرآمیز نظیر وصال و عشق و فنا و... در آن جولان می داد و عاشوراء را به عاشوقاء! تبدیل کرده بود

 

بدتر از آن، سناریوی مسخره جنگ عقل و عشق بود که به دروغ و تحریف، به عاشوراء منتسب می گشت گویا لشگر یزید، لشگر عقلاء بود و لشگر اباعبدالله(ع) لشگر عشاق! اصحاب اباعبدالله(ع) که عقلانی ترین کار ممکن را کردند و در یک تجارت سودآور با خدا، جان شان را فروختند و بهشت ابدی خریدند (التوبة آیه111) با کمال بی شرمی، مجنون نامیده می شدند و عجیب اینکه کسی از نسبت دادن چنین فحشی به آن شهداء عظیم الشأن خجالت نمی کشید عمر سعد که به صراحت از عشق مجازی دم می زد و عشق به دختران مُلک ری، او را به جنگ با مظهر حق و عدل و عقل، کشانده بود نماد عقلانیت! نامیده می شد و لشگر مخالفش، نماد دلخواه گرایی (عرفان)

 

رها کردن حج و رفتن به مسیر کربلاء، که در آن زمان، تکلیف شرعی امام(ع) برای حفظ جان بود به رها کردن تکالیف ظاهری! و رفتن به مسلخ عشق! تفسیر می شد کأنّه کربلاء، نماد طریقت و مکّه، نماد شریعت است! غافل از اینکه امام معصوم(ع) همیشه به وظیفه شرعیه خود عمل می کند و اگر حج، وظیفه اش باشد حج می کند و اگر ترک حج، وظیفه اش باشد ترک حج می نماید و چه حج کند و چه جهاد، هر دو را براساس امر شریعت خدا و بسته به شرایط آن انجام داده است نه اینکه یکی براساس شریعت و دیگری براساس طریقت و خیالات عارفانه و عاشقانه باشد

 

در نظر جهّال این دوره، شخصیت والای امام معصوم(ع) در حد کفّاری چون ابن منصور حلاج و... منحط شده بود همانطور که یک دهه قبل در حد کفّاری چون مارکس و لنین سقوط کرده بود امامی که در گرماگرم مصائب دشت کربلاء به اصحاب خود فرمود: «صبر کنید ای فرزندان گرامیان! مرگ نیست جز پلی که شما را از گرفتاری ها و مصائب به بهشت های واسع و نعمت های دائم وارد خواهد کرد» (معانی الاخبار ص289) حال به عنوان امام عاشقان و عارفان خوانده می شد که نه بهشت می خواهد و نه از دوزخ می ترسد و تنها خواسته اش بغل کردن خدایش است! اینجا بود که پاسداران حقائق دین مبین، بر نابودی معارف الهیه بدست ملحدین مدعی دین، خون گریستند و حادثه ای عبرت آموز که می توانست با تفسیر صحیح اش، منشأ هدایت کثیری از جهّال شده و مصداق سفینةالنجاة گردد در پیچیدگی های منازعات سیاسی، به ضد خود بدل شده و منشأ ضلالات کثیرة گشت حادثه ای سترگ، در زنجیر جهّال نمادپرست گرفتار آمد و در مسلخ سوءاستفاده کفار قدرت پرست، "عاشقانه" کشته شد و علی الاسلام السلام

...........................

حدود ده سال گذشت و عقربه زمان به اواخر دهه 70 رسید این زمان، شعارهای دیگری در جامعه رایج شده بود و خواست عمومی، چیز دیگری می طلبید مقتضیات زمان، دیگر کشش نداشت که حسین(ع) یک چریک سوسیالیست طرفدار ضعفا و جامعه بی طبقه باشد یا حتی یک عارف مشتاق وصل که حاضر باشد جانش را ارزان، خیرات کند و بر دار حلاج رود! بلکه جامعه، دنبال چیز دیگری بود: آزادی و آرامش و مدارا و نفی خشونت و تنعم حداکثری از ثروتها و حقوق فردی و اجتماعی و به عبارت فنی تر: جامعه مدرن و باز و لیبرال و دموکراتیک که در آن، تنها ملاک حقانیت، رأی اکثریت یا به قول کوته فکران؛ "عقل جمعی" باشد که براساس دلخواه و سلیقه افراد تنظیم شود و نه خواست تشریعی خدا...

 

متأسفانه بازهم دیواری کوتاه تر از معارف الهیه، یافت نشد و در مسیر همین خواست عمومی جامعه، بازهم تفسیر جدیدی از حادثه عاشوراء داده شد منطبق با مقتضیات زمان! ... جامعه روشنفکرنمایی که حتی روشنفکری اش هم عوامانه است امروز زیر عَلَم حسینی سینه می زد که مظهر دموکراسی شده بود و لیبرالیسم! ... جامعه بر حسینی عزادار بود که اگر به کوفه می رود نه بخاطر اوامر الهیه بلکه بخاطر این است که "آراء عمومی" با اوست و نام او طی یک فرآیند دموکراتیک و در یک انتخابات آزاد! از صندوق های اخذ رأی دولت یزید درآمده است!

 

بازهم این همه روایات معروف از سیدالشهداء(ع) که تبیین صحیح مبدأ و معاد حرکت شان بود رها شده و فقط وصف "آزادی خواهی" و "اصلاح طلبی" حضرت(ع) بر سر زبانها جاری می گشت! اصلاحی که در آن روایت معروف {انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدّی صلّی الله علیه و آله} (بحارالانوار ج44 ص329) آمده است به اصلاح طلبی در اصطلاح سیاسیِ بعضی جریانات آن روزگار، تفسیر می شد که منطبق بر خواستهای لیبرالی بوده و از معنای حقیقی اصلاح و اصلاح گری در قرائت وحیانی اش تهی شده بود و جالب اینکه بخش اول روایت که حاوی کلمه "اصلاح" بود بسیار مورد توجه بود چون اصلاح طلبی (ولو صرفاً در حد تشابه اسمی!)، ارزش لیبرالی داشت اما ادامه روایت: {ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر} احیاناً سانسور می گشت چون مربوط به نهی از منکر بود! چرا که نهی از منکر و امر به معروف، دخالت در آزادی دیگران بوده و خلاف ارزش لیبرالی می باشد!

............................

این سه دهه و سه قرائت متفاوت بل متضاد درباره یک حقیقت واحده! فردا روزی که جریانات جامعه به سمتی دیگر میل کند و خواست عمومی و مقتضیات زمان، تغییر نماید آیا بازهم تفسیر دیگری منطبق با زمان ارائه خواهد شد و اهل علم باید در غم نابودی عاشورای حقیقی و صرف قیمت کربلاء و خرج اعتبار عاشوراء، در مسیر ترویج تفکرات ابناءالزمان و اباطیل کوته نظران، خون بگریند و خاموش بمانند تا سوءاستفاده گران به کار خود مشغول بوده و عوام نیز پیرو حسین های ساختگی و معارض یزیدهای خیالی خود باشند و باشند و باشند الی یوم القیامة؟