کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

اخلاص در بت پرستی

به صراحت قرآن، شیطان، هدف نهایی خود را اضلال همه خلق، به جز اهالی "اخلاص" تعریف کرده است (سورة ص آیه82) از این روست که برای هرکسی متناسب با شرایط و روحیات و شکل زندگی اش برنامه ای جدا می ریزد و روشی متناسب برمی گزیند یکی از این روشها هم دخل و تصرف در خود مفهوم اخلاص است دخل و تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن، از این رو واقع می گردد که افراد متدین که بنا دارند عبد مخلص خدا بوده و در توحید عقیدتی و عملی، خالص باشند در تطبیق اخلاص، دچار خلط شده و نیرو و توان خود را در مسیر دیگری خرج نمایند یا اینکه به تصور واجد فضیلت اخلاص شدن، خود را از دستبرد شیطان، ایمن ببینند یا...

 

رسیدن به همین فوائد شیطانی، کافی است که اشتهای ابلیس، عمیقاً تحریک شده و به کمک اعوان و انصارش، نهایت تلاشش را برای تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن به عمل آورد و از آنجا که مکتب عرفان، فرآورده ابلیس است برای گمراه کردن اهالی دین، بنابراین شیاطین انسان نمای عارف مسلک، تلاش وافری می کنند که با ترفندهای مختلف، از مفاهیم و تعابیر دینی سوءاستفاده کرده و با بهره گیری از متشابهات و خلط حقائق با اباطیل، اهالی دیانت را گمراه نمایند *(فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله)* آل عمران آیه7

 

یکی از این ترفندها این است که معنای اخلاص را در مقابل طمع بهشت و خوف جهنم قرار داده و اینطور القا کنند که بنده خالص، آن است که رغبت به بهشت و ترس از دوزخ نداشته و خدا را فقط بخاطر خودش بپرستد! البته این جماعت یاوران ابلیس، این نکته را توضیح نمی دهند که خدایی که نه جسم دارد و نه شکل و نه حد و نه وصف و نه سنخیتی با مخلوق خود، چگونه می تواند "خود"ش مورد رغبت شده و ذاتاً مورد تمایل بشر، قرار گیرد لکن اگر به کتاب خدا و نصوص وارده از اهل بیت(ع) بنگریم می بینیم که حقیقت اخلاص، نه تنها هیچ تضادی با خوف جهنم و طمع بهشت ندارد بلکه این خوف و طمع، مقارن اخلاص است و مؤید و مُثبِت آن و از جهاتی خود آن

 

در متون دینی، انسان مخلص، آن کسی است که طمع بهشت و خوف جهنم در او به حدی شدید است که او را از توجه به قدرشناسی مخلوق و تشویق و ستایش او باز می دارد *(انّما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءاً و لا شکوراً اِنّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً)* {الانسان آیه9و10} مؤمن مخلص، آنقدر طمع به نعمات بهشت دارد و قدر و عظمت *(جنةٍ عرضها السماوات و الارض)* {آل عمران آیه133} را با تمام وجود درک کرده که اساساً تمایلی به نعمت های ناچیز مخلوقات و قدردانی آنها، ندارد چشم طمعش به اجر خداوندی است و نه اجر اهالی دنیا و طرف مورد تجارتش، خدا و مبیعش، بهشت خدا می باشد *(فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به)* {التوبة آیه111} نه تشکر این آدم و تشویق آن بشر و پول و شهرت فانی دنیوی

 

کاری اگر می کند برای اجر خالق است و نه اجر مخلوق *(اِن اَجری الا علی الله)* {یونس آیه72} و از آنجا که اجر خالق را بزرگتر می بیند *(و ما تقدّموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیراً و اعظم اَجراً)* {المزّمّل آیه20} بنابراین دنبال پاداش و تشکر مخلوقات نیست... متقی، "مزد" آخرت را بهتر از "مزد" دنیا می داند *(و لاَجر الآخرة خیر للذین آمنوا و کانوا یتقون)* {یوسف آیه57} نه که مزد نخواهد و بسان چهارپایان، بی چشمداشت، بار ببرد! مؤمن عقل دارد و حتی لحظه ای از عمرش را هم خرج هیچ و پوچ (عشق و فناء) نمی کند چه رسد که کل عمرش را مصروف جهالت و بلاهت (عرفان) کند از یک لحظه خود هم بهره می برد که توشه آخرتش را سنگین کند و کارگری می کند و خدایش هم او را بر این کارگری می ستاید *(و نعم اَجر العاملین)* {العنکبوت آیه58}

 

آنچه از کلام امیر مخلصین و متقین، روایت شده، این نکته را به وضوح تبیین می کند که متقی حقیقی کسی است که آن به آن، به بهشت و جهنم می اندیشد و لحظه به لحظه، متوجه "امر عظیم" سعادت و شقاوت ابدی خود است تا حدی که برایش اصلاً مجالی نمی ماند که بخواهد چشم به دهان این و آن بدوزد و منتظر بماند فلانی، عمل خیر او را ببیند و تقدیرش نماید اساساً مخلوقات را "عدد"ی به شمار نمی آورد چرا که خیر و لطف آنان را فانی و بهشت و جهنم خدا را ابدی و باقی می داند عبد مخلص اینطور نیست که اساساً دنبال اجر نباشد اتفاقاً خیلی هم اجر می خواهد لکن فقط از خدا و نه از بنده خدا چون اجر غیر خدا را در شأن خود نمی داند... اخلاص او از شدت طمع به بهشت است و جز از خدا، از احدی چیزی نمی خواهد آنقدر اجر اخروی را والا دیده که طمع او برانگیخته شده و حیف می داند وقت و عمر و اعمال خیر خود را با لذتهای محدود دنیوی و جایزه بشری و لوح تقدیر این و آن معاوضه نماید ثمن شایسته خود را بهشت می داند و داشته های خود را جز به آن مبادله نمی کند (انّه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها) {نهج البلاغة حکمت448)

 

در نظر یک مؤمن حقیقی، که توحیدش به شرک عارفان، آلوده نشده، خداوند، قابل درک و وصول مخلوق خود نیست بنابراین در نظر او، تعبیر"بخاطر خدا" معنای عقلی ندارد و رضا و غضب خدا نیز نهایتاً چیزی جز بهشت و دوزخ نیست (التوحید ص165) در فرهنگ اهل بیت(ع) خدایی که ذاتش قابل وصول و فناء در او قابل حصول باشد بتی است در اعماق روح مخلوق مشرک خود و نه الله سبحانه و تعالی که موحّد می پرستد و این گونه است که شیطان، با نام اخلاص در توحید، اخلاص در شرک را به بشر جاهل، قالب نموده و او را از جایی که گمان نمی کند، گمراه کرده است اعوان و انصار او نیز در همین ممشا به اضلال خلق خدا مشغول اند اما غافل اند که پاسداران حقیقت، به حول و قوه الهیه، چشمان شان در حراست از مرزهای عقیده توحید باز ِباز است و به برکت روایات اهل بیت(ع) حیله های شیاطین انسان نمای عرفان زده، نقش بر آب می باشد!

 

جالب اینجاست که در بعضی روایات، اخلاص در کنار طمع به ثواب و ترس از عقاب قرار داده شده که طبیعتاً نمی تواند متضاد آن باشد مثلاً در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: مبادا حرفهای فرومایگان باورت شود! شیعه علی(ع) فقط کسی است که عفت شکم و شهوت دارد و تلاشش فراوان و شدید است برای خالقش عمل می کند (اخلاص) و میل به ثوابش دارد و از عقابش می ترسد اگر چنین کسانی دیدی آنها شیعه من هستند! (الکافی ج2 ص233)

نظرات 32 + ارسال نظر
فیض دوشنبه 6 اسفند 1386 ساعت 15:39

سلام. میشه یه اشاره ای بکنید که علامه حلی چه تحول خاصی در مسیر فقه شیعه ایجاد کردند؟
(اگر مطلب مفصله،منبع معرفی کنید ممنون میشم)

سلام
مثلاً نگاه با متد جدید به سند احادیث و تقسیم بندی اصطلاحی امروزه از زمان علامه حلی نهادینه شد و همچنین تحولات خاصی در علم اصول در زمان ایشان ایجاد شد البته لزوماً همه تحولات، مثبت نبوده لکن در هر صورت، آغاز دوره جدیدی در فقه به شمار می رود
جهت تفصیل به کتابهای تاریخ فقه مراجعه بفرمایید
موفق باشید

[ بدون نام ] یکشنبه 5 اسفند 1386 ساعت 19:20

یکی از من درباره شغل ائمه پرسید (البته غیر از معلمی و هدایت بشر دوپا!) منم هویجوری یه جوابی بهش دادم تو مایه های جواب زیر ، جواب کاملتر میخواستم :

در مورد بعضی ائمه مثل امام علی و امام کاظم دیدم که به کشاورزی اشتغال داشتن ، امام صادق و باقر تدریس بیشتر وقتشونو میگرفته و سرمایه ای اگه داشتن میدادن به یکی که بره باهاش کار کنه و بعد سودشو تقسیم کنن
ائمه آخری هم که اکثرا در زندان یا شدیدا تحت مراقبت بودن و از خونه نمیتونستن دربیان که شغلی هم داشته باشن!

کسی که درخصوص شغل ائمه(ع) می پرسد باید اول مشخص کند منظورش از شغل چیست؟
اگر منظورش شغل به تعریف امروزی است (کار منظمی که عمده ساعات روزمره را طی یک برنامه مشخص اشغال می کند و لزوماً منتهی به درآمد بوده و تعطیلات مشخص و احیاناً بازنشستگی و امثالهم دارد) نمی توان برای ائمه(ع) شغل به این ترتیب در نظر گرفت
ولی اگر منظور، مطلق کار است ولو بدون درآمد و نظم مشخص، مثل هدایت مردم و حل و فصل مشکلات مؤمنین و انجام عبادات مفصله و تعلیم جهال و مبارزه با اهل بدعت و... خب طبیعتاً ائمه ما عمده اشتغالشان همین بوده و در مواقعی که از نظر حکومت وقت، آزادی نسبی داشته اند عمده وقت شان به تعلیم و تربیت و... می گذشته است
اگر هم منظور سؤال کننده، دانستن منبع درآمد معصومین(ع) می باشد این مسأله ربطی به شغل ندارد والله یرزق من یشاء بغیر حساب! حتی با دید عادی هم نگاه کنیم کسب درآمد مناسب و با برکت، منوط به شغل و امثالهم نیست یک نمونه اش همان که خود گفتید (سود سرمایه) و نمونه های دیگری هم قابل ذکر است (ارث، هدیه، نذور و...) چه رسد به مواردی که شغل هم بوده (مثلاً امور زراعی و...)
موفق باشید

فیض یکشنبه 5 اسفند 1386 ساعت 15:18

سلام.
این هم متن شعر زیبای وبلاگتون،تقدیم به همه دوستان:

جرى سر الالله ولیت شعری..دماء ام شعاع العرش یجری
ترض الخیل فی البیداء صدرا..محمد ام حسین لست ادری
***

کلیم الله موسى کلم المولى..من الطوری الى ناموسه الاعلى
وطور الطف فیه خافقی حلى..یناجی من علیه الوحی قد صلا
انا والطف سیناء وموسى..کلیم للحسین انا بشعری
وقفت مناجیا فمن المناجا..محمد ام حسین لست ادری
***

رأیت کأننی فی نینوى نورا..هوى من ضل عرش الله منحورا
سقى ارضا بفیض دمائه بورا..واطفأ مضرب فی القلب مسجورا
اضل العرش ام نور تجلا..به راحت سیوف الشرک تفری
ومن ذا صار للارماح نهبا..محمد ام حسین لست ادری
***

هوى من کان للافلاک میزانا..وعین الوحی تجری الدمع هتانا
على من عالج الآجآل ضمانا..وحید صار للتوحید برهانا
نداء من تخوم اللوح دوا..ینادی قبل صدرک رض صدری
ترى من انت یا هذا الذبیح..محمد ام حسین لست ادری
***

سلام
ماشاءالله به ذوق و حوصله تان
همیشه موفق باشید

امیر یکشنبه 5 اسفند 1386 ساعت 13:00

به نام خدا.سلام.همین چند روز پیش با یکی صحبت می کردم تا تونست از منصور حلاج و ملاصدرا و میرداماد و خلاصه همه ی عرفا تعریف کرد.می دونید برای اثبات مقام منصور حلاج چی می گفت؟می گفت او را سوزاندند و ذرات سوزانده شده اش را به آب ریختند ذرات گرد هم آمده به طوری که خوانده می شدند اناالحق.من هم فقط نگاهش کردم و هیچ نگفتم.می دویند چرا؟چون چند مدت قبلش کلی در این باره با هم صحبت کردیم و آخرش هم اون نتونست جواب منطقی برای اثبات حرف هاش بیاره و در آخر چیزی شبیه این گفت که ما در حدی نیستیم که در آین موارد صحبت کنیم.حالا من اون روز چی می گفتم به این آدم،درحالی که چندی پیش از اون،بهش با دلیل توضیح دادم که این موارد ربطی به خوبی شخص نداره.

سلام
این ترفند اینهاست
اول با حالت حق به جانب و علمی و محققانه جلو می آیند ولی وقتی دیدند اوضاع ادله شان خراب است ماهیت حقیقی ِخالی از تحقیق خود را رو می کنند
موفق باشید

توحید و عرفان یکشنبه 5 اسفند 1386 ساعت 09:43 http://www.hooallahahad.mihanblog.com

باسلام خدمت استاد بزرگوار: در ابتدا عرض نمایم که بنده منظورم از پرسیدن نام اساتید شما این نبود که اصالت را به افراد بدهم بلکه منظور این است که ایا عرفان به نزد استاد خوانده اید یا سر خود یک سری کتاب عرفانی را به دست گرفته و فلسفه نخوانده و اصطلاح علم را نداسته و ... به درجه اجتهاد در علم عرفان رسیده اید ، یا اینکه خیر . اگر یک پزشکی از یک پزشک دیگر مطالب و حرفهایی را در مورد علم پزشکی ببیند و به نظرش صحیح نرسد انگاه بپرسد که استادت که بوده ، ایا این به نظر شما ایراد دارد. بنده نگفتم شما در علم عرفان بی اطلاعید . بلکه عرض کردم استنباطهای جنابعالی اشتباه است . اصلا هم مهم نیست که چه مدرکی دارید و ... . من اگر از شما بپرسم اجازه اجتهاد از چه کسی دارید ، اشتباه کرده ام؟؟؟ اخر دوست عزیز مطالب شما و قرائتی که شما از عرفان دارید با ان عرفانی که ما میخوانیم و میدانیم تفاوت کلی دارد . حال ایا بنده مجاز نیستم بپرسم که این مطالب و تحلیلهای خود را از کجا اورده اید؟؟؟؟ یا عرفان را خودتان مطالعه کرده اید که نتیجه اش میشود همین بحثهایتان. یا بالاخره در نزد کسی مطالعه فرموده اید که در عالم عرفان بنده استادی با نظریات شما و ان قرائات شما سراغ ندارم. مگر اینکه خودتان مطالعه فرموده باشید که در اینصورت حتما اذعان میفرمایید که فهم مطالب عرفانی بدون استاد ، تقریبا محال است . حال این ادعایی است که ما داریم . ببینیم ایا درست است یا خیر. این مطلب که عصبانی شدن و استفاده کردن از کلمات نا مانوس و ... ندارد.
1— گرچه مطالب ما در اثبات عشق ، طبع لطیف شما را ننواخته است ولیکن بنده در انجا دلایل قرانی و عقلی و روایی مختلفی اورده ام که اگر بیشتر دقت بفرماید و تعصب را کنار بگذارید ، اگر قبول نفرمایید لااقل جای اشکال باقی نمیماند.
2—دوست عزیز لطفا بیان بفرمایید که چگونه ممکن است بین علت و معلول سنخیت موجود نباشد؟؟؟؟؟ در این مورد شما ادعای بداهت و اولی بودن دارید دارید !!!!! برای من این امر بسیار عجیب و غریب امد. یا شما معنای سنخیت را نمیدانید ، یا اینکه معنای انرا با تشابه و تماثل اشتباه گرفته اید. بله تشابه با خداوند کفر است و تماثل با خداوند هم شرک است . اما هیچکدام معنای سنخیت را نمیدهد. بنده برای شما با برهان قاطع اثبات میکنم که لزوما و ضرورتا باید بین علت و معلول سنخیت باشد.
صورت برهان به این شکل است . اگر بین علت و معلول سنخیت نباشد ، جایز است صدور هر معلولی از هر علتی. در اینجا تالی باطل است فالمقدم مثله.
محور بحث بنده در ابطال تالی است. ببینید دوست عزیز ، ما در بین علتها و معلولها میبینیم که بین یک علت خاص و یک معلول خاص ، یک رابطه خاص است که حکایت از یک نحوه سنخیت بین علت و معلول دارد. مثلا اتش که علت سوزاندن است ، باید با سوزاندن سنخیت داشته باشد . اگر سنخیتی در کار نباشد ، جایز است که از اتش سرما صادر شود کسی هم حق ندارد بپرسد که چرا از اتش سرما صادر شد چونکه بین اعلت و معلول که سنخیتی وجود ندارد . وقتی اینگونه شد چه اشکالی دارد که از اتش ، سرما صادر شود ؟؟؟
اما بنده و جنابعالی بالضروره صدور سرما را از اتش محال میدانیم . و میگوییم که اصلا بین سرما و اتش سنخیتی در کار نیست که بخواهد سرما از اتش صادر شود.
این مطلب که هر علتی ، معلول خاصی دارد ، بیانگر سنخیت بین علت و معلول است . شما وقتی جایی را میبینید که خیس شده است ، چرا نمیفرمایید اینجا خاک ریخته است ؟؟؟؟؟ بنده میدانم . چون بین خاک و خیس شدن ، سنخیتی در کار نیست . لذا تا جای را میبید که مرطوب است میگویید حتما اینجا اب ریخته است.
اما اگر بین علت و معلول سنخیتی در کار نباشد ، لازمه اش اینست که از اب یبوست صادر شود و از خاک رطوبت و ...
وجود سنخیت بین علت و معلول از بدیهیات عقلی و حسی و تجربی است.
اما دلیل قرانی هم برایتان بیاورم. در لسان قران ، عالم ایت خداست . حالا به بنده بفرمایید که چگونه میشود بین ایه و ذوالایه سنخیت نباشد؟؟؟؟؟؟؟ شما هیچگاه نمیتوانید برودت را ایه اتش بگیرید و یبوست را ایه اب بگیرید. بلکه میگویید ایه اتش حرارت است و ایه اب رطوبت است . چون بین اب و رطوبت سنخیت برقرار است . ولی بین اب یبوست هیچ سنخیتی نیست. حال اگر خداوند عالم را ایه خود میداند ، باالضروره باید که بین عالم و خداوند سنخیت باشد . دقت بفرمایید که معنای سنخیت غیر از مثل داشتن و ند داشتن و مانند داشتن است . البته حکما و فلاسفه سنخیت را به انواعی تقسیم کرده اند که تنها یک نوع از ان سنخیتها برای واجب جایز است که بحثهای مفصلی دارد.
بر اساس عرایضی که تقدیم شد ، معلوم است که سنخیت بین علت و معلول از بدیهیات و اولیات عقلی و حسی و قرانی است. اگر چنین نباشد ، لازمه اش صادر شدن هر معلولی از هر علتی است . البته شما اگر دلیلی برخلاف دلیل ما دارید ارائه بفرمایید . بنده حتما پذیرا هستم . اما نه به این روش که در پاسخ ما فرموده اید . چون شما تنها ادعا کردید که (خلاف اولیات عقلی و عین تشبیه و مثلیت و شرک و محض کفر است) و دلیلی اقامه نفرموده اید. اینگونه بحث کردن روش صحیحی نمیباشد .
اما مطلب بسیار مهمی که باید عرض کنم اینست که جنابعالی برای رفع و رجوع و نپذیرفتن اشتباهتان در مساله سنخیت بین علت و معلول قائل به حرفی شدید که عین شرک است.
شما گفته اید که(علت وجود ممکنات، اراده حق تعالی است نه خود حق تعالی! اراده نیز از صفات فعل است و نه ذات؛)
دوست عزیز شما هنوز فرق بین صفت ذات و صفت فعل نمیتوانید تمایز قائل شوید و اراده را صفت فعل حق دانسته اید!!!!!. بنده باید در ابتدا صفت فعل و صفت ذات را برای شما توضیح دهم . انگاه برای شما ااثبات کنم که اراده صفت فعل نیست و صفت ذات است.
دوست عزیز صفت ذات ان صفتی است که اگر در عالم خلقی باشد یا نباشد ، این صفت قابل حمل بر حق تعالی باشد . مثل حی بودن . مثل قدیر بودن و امثال ذلک. حالا اینکه این صفت با خلق ارتباط پیدا میکند یا نمیکند مدخلیتی در اصل مبحث ندارد. اما صفت فعل ان صفتی است که نمیشود انرا بدون در نظر گرفتن خلقی موجود ، بر حقتعالی حمل کرد. مثل رزاقیت . باید خلق موجودی باشد تا خدا به انها رزق بدهد انگاه بگوییم که خدا رازق است .
حالا باید گفت که اراده حق سبقت دارد بر فعل حق و صفت ذات است. برهانش به این صورت است که : خداوند فاعل مختار است (صغری) . صدور فعل اختیاری هم بدون اراده ممکن نیست (کبری) . پس صدور فعل از خداوند بدون اراده ممکن نیست (نتیجه) .
حالا برهان دیگری لازم است : خداوند دارای فعل اختیاری است (صغری) . در هر فعل اختیاری ، اراده بر فعل سبقت دارد (کبری) . پس اراده خدا بر فعل خدا سبقت دارد(نتیجه) .
حالا شما بفرمایید که اراده ای که بر فعل خدا سبقت دارد چگونه میتواند صفت فعل باشد. اخر صفت از موصوف در تحلیل عقلی متاخر است . تا موصوفی نباشد ، صفتی بر ان حمل نمیشود . حالا بفرمایید تا ماهم بدانیم که اراده که از فعل متقدم است ، چگونه میتواند صفت فعل باشد؟؟؟؟؟؟؟
اصلا این همه تکلف لازن نیست . ایا خداوند قبل از خلق ، دارای اراده بوده است یا خیر؟ اگر بگویید بله ، پس اراده از ذات خدا انتزاع میشود و صفت ذات است . اما اگر بگویید خیر ، لازمه اش اینست که خدا فاعل مختار نباشد.
حالا حرف شما اینست که علت وجود ممکنات اراده حق است . انگاه فرموده اید که اراده حق صفت فعل اوست !!!!!!!! اخر اگر اراده علت خلق است ، چگونه خود اراده میشود صفت این خلق؟؟؟؟؟؟؟ دوست عزیز ای کاش اینقدر که دقیق میشدید تا کلمات عرفا را کفر و ... جلوه دهید ، کمی به کلمات و فرموده های خودتان دقت میفرمودید و به این راحتی قلم نمیزدید. اخر در اینجا کلمات شما خودشان ، یکدیگر را نقض میکنند. اول میگویید که عالم مخلوق اراده الهی است و سپس میگویید که اراده صفت فعل است !!!!!!!!!
اصلا حرف شما صراحتا شرک است . اگر اراده خدا عین ذات نباشد و صفت ذات نباشد ، پس لاجرم غیر ذات است . انگاه این اراده که غیر ذات است باید که قدیم باشد . چون علت ممکنات است و ممکنات هم که مخلوق قدیم هستند. پس ممکنات مخلوق اراده حق هستند . خود حق اینجا چه کاره است ؟؟؟؟؟؟؟ اراده اینجا چه کاره است ؟؟؟؟؟ دو واجب و... لازم میاید. این مطلب شرک اشکار است در کلام شما. تنها حرف صحیح اینست که عالم مخلوق خداست و خداهم با اراده کار میکند و اراده خدا عین ذات خداست . پس اراده صفت ذات خداست .
3-- شما ادعا کرده اید که کتاب عارف و صوفی چه می گویند با محدویتها و ... مواجه شده است . این حرف برای من عجیب امد . چون نسخه ای که نزد من است چاپ هشتم است و زمستان 69چاپ شده است . ادعای محدودیت برای کتابی که به چاپ هشتم رسیده است چندان معقول به نظر نمیرسد. ثانیا بر فرض هم که بپذیریم با محدویت مواجه است . چه ربطی به اتقان کلماتش دارد؟؟؟؟؟؟ هزار و یک دلیل برای چاپ مجدد نشدن یک کتاب میتواند باشد. یکی از انها اینست که یک کتاب که به چاپ مجدد نمیرسد شاید کتاب مهمی نیست و حرفی برای گفتن ندارد. و البته دلایل دیگر هم. و بنده عرض کردم که هر جای ان کتاب که شما ادعای اتقان انرا دارید بنده حاضر به مباحثه در ان هستم.
اما در باب مباحثه حضوری وضبط ان : به روی چشم . بنده البته اهل شیرازم ولی رفت و امد به قم زیاد دارم . احیانا در هفته اینده باید به قم بیایم و در انجا در خدمت هستم . امروز مسافرتی به شهرضا دارم و در هفته اینده احیانا روز دوشبه به قم بیایم. با هم هماهنگ مینماییم . در ضمن از گوشه و کنایه های لطیفتان هم کمال تشکر را دارم . بنده نه عارفم و منکر عرفا. یک محصل عرفان دوست هستم ولا غیر. ما را از دعا فراموش نفرمایید.
ومن الله التوفیق.

سلام
بنده ادعا نکردم در عرفان به درجه اجتهاد رسیده ام چرا که اساساً عرفان را این گونه نمی دانم که در آن، اجتهاد و تقلید به معنای معهود، وجود داشته باشد عرفان در دیدگاه حقیر، مشتی امور ذوقی و خیالی و تصوری است که منشأیی جز توهمات و تخیلات و... انسان ندارد و مسلماً توهم و تخیل، اجتهاد نمی خواهد! اگر روش فلسفی به داد عرفان نرسیده بود تفکر عرفانی مدتها پیش در همان خانقاه های چرک آلود و لابلای شپش های شوارب متصوفه، مدفون شده بود عرفان اگر امروز موجود است به علت خرج کردن صاحبانش از حیثیت علوم عقلی و به طفیل ِچسباندن خود به متون دینی و استفاده ابزاری از آیات قرآن و تفسیر به رأی و بهره برداری از روایات ضعیف و بی سر و ته است اگر این جنایت بزرگ را بدعتگذاران عارف مسلک انجام نمی دادند و خیالات خود را تحت عنوان عقل و دین به مردم نمی انداختند قرنها پیش، عرفان از بین می رفت یا لااقل در برابر غوغای مدرنیسم قرون اخیر، رنگ می باخت اما حیف که از نام دین خرج شد و شد آنچه شد!
ضمنا بنده نگفتم چرا و به چه حقی می پرسید استادان حقیر در عرفانیات، چه کسانی بوده اند و همچنین عصبانی هم نشدم! فقط خواستم بگویم مخاطب نوعی من، نباید کار به این امور حاشیه ای داشته باشد و اگر ایرادی در براهین من می بیند همانها را بگوید اگر استنباط بنده از فلان مطلب عرفانی غلط است همان را با دلیل و برهان، رد کند چه کار دارد که من خودم فلان مطلب را خواندم یا در حین خواندن آن، نـَفـَس ِحسن زاده آملی نیز به صورت من برخورد کرده یا خیر!
1.کدام ادلّه روایی!؟ جهت اطلاع شما عرض می شود که در عالم علم حدیث به امثال {عشقنی عشقته} و {کنت کنزاً مخفیاً} و... دلیل روایی نمی گویند! روایت باید مستند و دارای اصل و نسب و طریق معتبر باشد وگرنه به درد همان آورنده اش می خورد و زباله دانی منشأ آن
http://www.313amir.ir/?p=oshaq-e-bisanad
http://www.313amir.ir/?p=satl-e-aashqal
2.میزان دقت شما در کلمات حقیر، با همین مطالب معلوم می شود! بنده کجا در پاسخ قبلی اصلاً روی سنخیت علت و معلول، نفیاً او اثباتاً سخنی عرض کردم!؟ که شما بر می دارید برای من برهان قاطع! می آورید؟ یکبار دیگر مطلب را بخوانید... شما که بنده را دعوت به دقت کرده و تلویحاً تخطئه بر بی دقتی می نمایید شایسته است خودتان در این امر پیشگام باشید
بنده درباره سنخیت علت و معلول، نفیاً یا اثباتاً هیچ سخنی نگفتم و سخن بنده درباره سنخیت خالق و مخلوق بود که نفی کردم بدلیل اینکه حق تعالی را علت، نمی دانم نه اینکه درباره سنخیت علت و معلول نفیاً او اثباتاً حرفی زده باشم شما هم خوب بود منشأ اشکال بنده را درست شناسایی کرده و همان را رد می کردید نه اینکه امر دیگری را در دهان حقیر گذاشته و سرخود به ردّ و تأیید آن بپردازید
اگر دقت کرده باشید نکته اصلی عرایض بنده درباره اراده و ربط آن به خلقت بود و همچنین صفت فعل بودن آن که ان شاء الله بحث آن، حضوری انجام خواهد شد لکن برایم جالب بود مصادره به مطلوب تان که جهان و ممکنات را قدیم گرفته و سپس نتیجه گرفتید باید اراده، قدیم باشد و چون بنده، اراده را جدای از ذات، می دانم فلذا دو واجب، لازم می شود!! این در حالی است که قدیم بودن خلقت را فلاسفه از قدیم بودن علت خلقت (به زعم آنان، ذات حق) نتیجه می گیرند نه برعکس آن! مگر شما قدیم بودن خلقت را جز از قدیم بودن واجب تان بدست می آورید؟ حال این من هستم که یک کتاب از فلسفه نخوانده و با روش تعقل (چه فلسفی و چه غیر آن) ناآشنایم یا جنابعالی!؟
3.اتفاقاً نسخه حقیر هم چاپ هشتم (زمستان69) است! به نظر شما چرا این کتاب با همه شوقی که برای آن وجود دارد بعد از سال69 چاپ مشهوری نشده و نتیجتاً نایاب گشته است؟ که حتی یک کتابفروش کارکشته و بی طرف، به صراحت می گوید قدرش را بدانید که یافت نمی شود؟ و چرا به قول کتابفروشی دیگر: «دنبالش نگرد جمعش کرده اند»!؟ مگر نه اینکه به قول شما بهترین منبع برای رد مخالفین عرفان است؟ پس چرا از رواجش می ترسند؟
http://www.313amir.ir/?p=aref-wa-sufi-che-miguyand
این تجاهلهای غیرمنصفانه شما بسان آن است که بگوییم وبلاگ سابق بنده در زمانی که در اوج افشاگری علیه عرفا بود و علیه افکار عرفانی، فعالیت مدلّل و علمی می کرد بدلیل اینکه نتوانسته بود کوچکترین گردی بر مکتب عرفان بنهد و بهترین منبع برای رد ادعاهای مخالفین عرفان، شده بود توسط مدیریت عارفانه پارسی بلاگ، مسدود شد! و لابد از آنجا که حرفی برای گفتن نداشت به حدود 300بازدید روزانه رسیده بود (بدون کوچکترین تلاشی از جانب حقیر برای افزایش بازدید)
و اما درباره دیدار حضوری، شما یک شماره تلفن (ترجیحاً همراه) برای من میل کنید تا پس از آن، هماهنگی های لازم انجام شود
کلام آخرتان هم بسیار جالب بود! تاکنون تلویحاً می گفتید مخالفان کهف اصحاب، صرفاً محب عرفانند و شما محقق عرفان حالا ظاهراً شما هم فقط یک محب عرفان هستید!
باشد... شما هرچه هستید ان شاء الله درخدمت تان هستیم در هر زمینه ای که علمش را داشته باشیم و با کمال میل، آماده شنیدن مطالب شما هستیم
موفق باشید

فیض یکشنبه 5 اسفند 1386 ساعت 09:36

سلام و ممنون از پاسخهای خوب و دقیقتون.
در نرم افزار کتابخانه اهل البیت علیهم السلام،نوعا کتابهای فقه شیعه "تا قرن هشتم" از کتب فقه شیعه "بعد از قرن هشتم" جدا شده اند.آیا دلیل خاصی داره؟

سلام
احتمالاً به دلیل تحولاتی که بعد از ظهور علامه حلی در ممشای روایی و اصولی فقه شیعه به وقوع پیوست این تقسیم بندی واقع شده است
(علامه حلی در قرن 8 از دنیا رفته است)
موفق باشید

عابد شنبه 4 اسفند 1386 ساعت 14:17 http://negaheman.blogsky.com/

سلام
ضمن قدر دانی از حسن توجه و سعه سعدری که در جواب به عرائض بنده ، داشتید .
بنده حقیر با بضاعت ناچیز ، ضمن مطالعه چند باره مطالبتان و لینک هایی که در وبلاگ و سایت تان داده اید بالاخص با مطالعه فرمایشات حضرت آیت الله سیدان (مطلب توحید) و مناظره ایشان با حضرت آیت الله جوادی آملی ، به پاسخ خود رسیده و دلیل این همه فاصله در آرا و اندیشه های شما را با نظرات حقیر را یافتم .
و نیز در یافتم که مشکلات ما ( نه به عنوان شخص بل به عنوان فکر ) قابل حل و فصل نبوده ، مگر که حضرت حق لطفی افزونتر از پیش به حال ما نماید .
و پس از آن وحشتی بنده حقیر را فرا گرفته و پی به معنای اینکه راه حق از مو باریکتر و از شمشیر تیز تر است ، برده و در ان حال برای همگان از حضرت حق تعالی طلب هدایت کردم .
ان شاءالله که در یوم الحسره ما درمانده نمانیم .
خدایا ما را به اندازه پلک زدنی به خودمان وا مگذار .
بخشی از دعای عرفه مشهوره :
الهی ترددی فی الاثار یوجب ُبعد المزار .
کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک .
ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک ، حتی یکون هو المظهر لک .
متی غبت حتی تحجاج الی دلیل بدل علیک .
متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک .
عمیت عین لا تراک علیها رقیبا .
در پایان ضمن درخواست دعای خیر ، به عنوان عالمی که بی عمل است ، و چون زنبور بی عسل و به عنوان بردن زیره به کرمان ، حضرتعالی را به تفکر و تدبر در ادعیه ائمه علیهم صلوات الله ، بلاخص دعای عرفه حضرت امام حسین علیه السلام و مناجات شعبانیه و همچنین زبور آل محمد علیه و علی اله آلاف تحیة و الثنا ء دعوت می کنم .
شاید ، از دعای خیر شما به بنده حقیر هم عنایتی شود .
العاقبة ان شاءالله من المتقین .
سلام علی عباد الله الصالحین .
عابد


سلام
فرمایشتان را که خواندم روایت جالبی به ذهنم آمد
روایت شده امام صادق(ع) درباره امام زمان(عج) و غیبت شان و درآمیختگی حق و باطل در دوران غیبت، سخنانی فرمودند ناگهان راوی به گریه افتاد حضرت(ع) فرمود چرا گریه می کنی راوی شبیه همین فرمایش شما را عرض کرد (وحشت از گمراهی در میان این همه پرچمهای مشتبه) حضرت(ع) فرمود به خدا سوگند، امر {هدایت} ما از این آفتاب روشن تر است (بحارالانوار ج51 ص147)
یعنی در همان درآمیختگی های غیبت نیز اگر کسی چشم و گوشش را درست و کامل بر حق باز نگهدارد و خود را گول نزند و دچار غرور و نفسانیات نشود و روی چیزی تعصب نورزد و سعی کند حق را بیاید خداوند، حق را به او خواهد فهماند
از تذکرتون هم ممنون البته بنده حساب آنچه که با سند (ولو صحیحه هم نباشد) از معصومین(ع) نقل شده را با آنچه مجاهیل یا متصوفه به آنان بسته و منتسب کرده اند جدا می دانم! مثلاً صحیفه سجادیه متعارف که 54 دعا دارد را با صحیفه های جدیده! که دعاهای بی سندی مثل مناجات خمس عشرة به آن اضافه شده است را یکی نمی کنم همچنین دعای عرفه متعارف سیدالشهداء(ع) را با آنچه به قول مرحوم مجلسی، متصوفه به آن اضافه کرده اند و در اکثر نسخ، موجود نیست یکی نمی کنم همینطور مناجاتی مثل شعبانیه که اصلاً در منابع قبل از قرن هفتم به چشم نمی خورَد و یک دفعه در قرن هفتم سر برآورده و معلوم نیست در قرون قبلی، کجا تشریف داشته را جزء امور یقینی مکتب اهل بیت(ع) نمی دانم که بواسطه مطالب آن، مطالب یقینی و محکمات دینی را تأویل نمایم
به نظر حقیر، تأمل در همین 54 دعای صحیفه سجادیه، به تنهایی کافی است برای ردّ بسیاری از بافته های عرفا
موفق باشید

امیر شنبه 4 اسفند 1386 ساعت 12:31 http://asliamir@gmail.com

سلام علیکم

نظر شما در مورد مظاهر جدیدی همچون دموکراسی، مجلس، حقوق بشر و ... چیست؟ و آیا توجیه یا مرجع دینی برای آنها دارید؟
---------------
آیا دین پاسخگوی تمام نیازهای بشر در حال حاضر می باشد؟
اگر جواب مثبت است، با چه مئاخذ و منابعی؟
--------------
والسلام

سلام علیکم و رحمة الله
1.بحث درخصوص دموکراسی بسیار گسترده است و نمی توان حق آن را در یکی دو کامنت ادا کرد خیلی خلاصه که حق مطلب هم ادا نمی شود باید گفت دموکراسی در جایگاه مناسب خود چیز بسیار خوب و مطلوب و عقلایی است و اساساً بسیاری امور بشری بدون کمک گرفتن از اصل شورا و دموکراسی و عقل جمعی در عرصه اجرایی، پیش نمی رود اما همه این فوائد، مال جایی است که دموکراسی به عنوان یک ابزار و تاکتیک و روش اجرایی به کار رود و نه به عنوان یک اصل و ملاک تعیین حق و باطل چه در عرصه امور حقیقی و چه در عرصه امور اعتباری مثل قانونگذاری که حق اختصاصی خداست ولاغیر
حق و باطل و باید و نباید، مستقل از دموکراسی است و چه همگان رأی به حق دهند و چه همگان به باطل، باطل باطل است و حق حق و رأی اکثریت و اقلیت، ملاک نیست بلکه حق و باطل را باید براساس موازین صحیح و مناسب، اخذ کرد اما اینکه این حق را چگونه در جامعه بشری باید اجرا کرد، این تاکتیک هایی مناسب زمان می طلبد که امروزه یکی از آن تاکتیکها اتکا بر رأی اکثریت است
درخصوص حقوق بشر هم مختصراً عرض می شود که اولاً مقوله حق، یک مقوله پیچیده ای است که فلاسفه روی آن بحوث مختلفی کرده اند و نظرات مختلفی درباره حق و ماهیتش و منشأ ثبوت آن داده اند لکن آنچه در دین به عنوان حق، مطرح است آن چیزی است که خداوند تعیین و جعل نماید ماعدای آن، شرعاً حق تلقی نمی شود و صرفاً تخیل حق است که مدعی آن، بیخود تصور کرده در آن زمینه حقی دارد (به واسطه قیاس یا استحسان و امثالهم)
http://www.313amir.ir/?p=shebh-e-aql
ثانیاً بشر بماهو بشر حقوق خاصی دارد لکن این حقوق، خیلی گسترده و شامل نیست ملاک اصلی حق در فرهنگ دین، مبتنی بر بشریت فرد نیست (که امری غیراکتسابی است) بلکه مبتنی بر "عقیده" اوست در فرهنگ دین، بشری که معتقد به "ما انزل الله" است حقوق گسترده ای دارد که بشر غیر معتقد، از آن حقوق محروم است و من حیث المجموع در دین، حقوق بشر "مؤمن" موضوعیت دارد نه حقوق مطلق "بشر" ولو هر خری باشد!
2.دین حقیقی که نزد امام معصوم(ع) است اگر به رهبری او و توسط مؤمنین در جامعه اجرای "کامل" شود برکات دنیوی کثیری خواهد داشت که مشکلات دنیوی بشر را هم حل خواهد کرد و جوابگوی نیازهای حتی دنیوی بشر نیز خواهد بود اما دینی که صرفاً برداشت یک یا چند فقیه از متون روایی باشد که براساس حجت و ملاک عذر و رفع تکلیف بدست آمده است و ای بسا قیود و حدود و تبصره هایی داشته که روایتش به دست فقیه یا درایتش به ذهن او نرسیده، لزوماً چنین نخواهد بود گرچه ما در عصر غیبت، موظف به عمل به همین حجت ها هستیم
موفق باشید

حسین شنبه 4 اسفند 1386 ساعت 11:11

سلام،خیلی قاعده خوبی گفتید،فکر میکنم متوجه شدم قشنگ،و حدس میزنم اون قسمت سلب هم همینطور باشه،فقط به جای است باید نیست گذاشت.آره؟
سوال دیگه:
اگر زنی از دنیا رفت و پدر و مادر و فرزند نداشت،برادر و خواهرش میتونند مهریه رو از همسرش بگیرند؟

شنیده بودم اگر پدر پسری با مادر دختری مثلا ازدواج کنه این دو خواهر و برادر میشند،و هرگز حتی بعد از جدایی این دو پدر و مادر محرمیتشون از بین نمیره و نمیتونند ازدواج کنند.شما چطور میفرمایید میشه نکاح کرد؟

سلام
الحمدلله
بله اون هم همینطوره
1.اگر زنی که فوت شده، پدر یا مادر یا فرزند یا نوه یا نتیجه و... نداشته باشد نوبت به برادر و خواهر و جدّ و جدّه او می رسد و آنها می توانند مهریه او را از شوهرش استیفا کنند به همان ترتیب که قبلاً عرض شد
2.این رو که عرض کردم! حالا اشکال نداره به بیان دیگری عرض می کنم: اگر اون پسر، مادرش کسی غیر از مادر اون دختر باشه و اون دختر هم پدرش کسی غیر از پدر این پسر باشه (یعنی نه پدری و نه مادری و نه پدرمادری، برادر و خواهر نباشند) نکاح شان حرام نیست گرچه به فتوای بعضی فقها، مکروه می باشد
موفق باشید

توحید و عرفان شنبه 4 اسفند 1386 ساعت 09:20 http://www.hooallahahad.mihanblog.com

با سلام خدمت استاد بزرگوار و گرانقدر: بنده سوالی از محضر جنابعالی داشتم و ان اینکه میخواستم بدانم جنابعالی حد مطالعاتتان در فلسفه و عرفان چه قدر است . ایا کتب عرفانی و فلسفی را نزد چه استادی قرائت فرموده اید ؟
دلیل این پرسش بنده اینست که :بنده هرچه مطالب وبلاگ شما دقت مینمام میبینم که اصولا مطالب عرفانی را درست تحلیل نفرموده و حتی گاهی اوقات به حرفهایی قائل میشوید که با عقل هم ساز گاری ندارد.
برای مثال عرض نمایم که :
۱-- شما حرف عشق و عاشقی عرفا را نسبت به خداوند ٬ درست تحلیل نفرمودید و انها را محاکمه میکنید که چرا شما خدا را دوست دارید.بنده این مطلب را در وبلاگ خود در نه پست توضیح داده ام و البته به نظر مبارک شما رسیده است .میتوانید برای تحقیق این مساله سری به ارشیو عرفان نظری ۱ و عرفان نظری ۲ وبلاگ بنده بزنید.
۲-- در بیشتر کلمات عرفا وقتی که به رد عقاید انان میپردازید ٬در تبیین کلام انان اصلا رعایت انصاف را نمیفرمایید . بنده که عمرم را در تحقیق فلسفه و عرفان صرف کرده ام ٬ این عقایدی را که گاها به عرفا نسبت میدهید نه دیده ام و نه شنیده ام. گرچه در برخی موارد هم درست میفرمایید ولی تحلیلها و برداشتهای شما نا صواب است. (مثلا نسبت دادن چند خدایی به عرفا ٬ یا مثلا در کامنتهای چند پست پیشین ٬ اقایی سوالی از شما کرده بود که منشاش تخیلات یک فرد وبلاگ نویس است که مثلا اگر عالم را دایره بگیریم ٬ خدا داخل ان دایره است یا ... . جنابعالی نیز بدون مقدمه اظهار فرموده اید که این نیز از اباطیل و بافته های عرفاست و ... . و امثال این تعبیرات )
۳-- گاهی اوقات در بیان اظهار نظر های عقلی در مطالبتان ٬ برای توجیه عقایدتان ٬منکر بدیهیات میشوید و مطالبی را عنوان میفرمایید که انسان متوهم میشود که شاید جنابعالی حتی یک کتب ابتدایی فلسفی را نیز اشنایی ندارید. (مثلا در مساله عدم سنخیت بین حق و خلق. این مطلب از اصول ثابت شده است که بین علت و معلول ضرورتا باید سنخیت باشد . اگر بین علت و معلول سنخیت نباشد٬ لازمه اش اینست که همه چیز از همه چیز صادر شود. مثلا بین اتش و سوزاندن یک سنخیتی است . عدم سنخیت بین علت و معلول معنایش اینست که مثلا یک نفر در سرمای زمستان برای گرم شدنش مقداری یخ تدارک ببیند و روی انها بنشیند تا گرمش شود ؟ اگر بگویید اقا برای گرم شدن باید اتش فراهم کرد نه یخ ٬ معنایش اینست که به سنخیت بین علت و معلول قائل هستید و اینرا میدانید که بین گرم شدن و اتش یک نحوه سنخیتی وجود دارد . اما اگر قائل به سنخیت نباشید ٬ باید بفرمایید که اشکالی ندارد که از یخ گرما صادر شود . چون بین علت و معلول که سنخیتی نیست . این مطلب را قران هم تایید میکند . قران عالم را ایت الهی میداند . چگونه میشود که ایه با ذوالایه سنخیت نداشته باشد؟ ایا میشود دود را ایت اب قرار داد ؟ رطوبت را ایت خاک قرار داد؟ پس بین ایه و ذوالایه حتما سنخیتی هست . که البته در باره نحوه سنخیت بین حق و خلق حرف بسیار است اما مشکل اینجاست که انسان توهم میکند از معنای سنخیت ٬ مثل و ند و ... برای خدا لازم میاید . این حرفها منشاش اشنایی نداشتن با فلسفه و حتی روش تعقل میباشد.)
۴-- در بعضی مواضع حرفهای خود را به حدی صحیح جلوه میدهید که مخاطب متوهم میشود که حرف شما عین حقیقت است . (نظیر مطلبی که در باره کتاب عارف و صوفی چه میگویند . الحمدلله در ان کتاب جناب ایت الله جواد تهرانی نتوانسته اند گردی به طریقت عارفان بنشانند. بنده در هر کجای ان کتاب که شما در ان ادعای قویم و محکم بودن دارید باشما حاضر به بحث هستم . و اتفاقا انرا منبع بسیار خوبی جهت اثبات بی اساس بودن فرمایشات منکرین عرفان میدانم.)
البته بنده اشکالات زیادی در فرمایشات شما و نحوه نگاه شما به عرفان دارم ٬ که بیش از این مجال بیان انها را ندارم . متاسفانه تمامی افرادی نیز که با شما در مبحث عرفان وارد بحث میشوند ٬ خود شان هنوز عرفان را نشناخته و تنها محبتی به طریقه عرفا دارند و از باب محبت خود مطالبی را مینویسند که متاسفانه غیر محققانه است .
علی رغم اینکه وقت بنده بسیار ضیغ است و میدانم که جنابعالی هم چندان وقتتان ازاد نمیباشد ٬ زیاد مزاحم اوقات شریف شما نمیشوم. اما در مبانی اعتقادی و جهان بینی فلسفی و عرفانی و تبیین روش انان هر بحثی را که بفرمایید بنده در حد توان و وقت ٬ با شما حاضر به گفتگو و البته کسب فیض از محضر شما میباشم .
یا علی مدد.

سلام و تشکر از شما
چند روز پیش که بنا داشتم اصلاحات و تغییراتی در معرفی نامه خود در وبلاگ، ایجاد کنم به ذهنم رسید که کلاً همه مطالب آنجا را حذف کرده و یک جمله بنویسم: «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال» چرا که خسته شدم از بس این موضوع را مکرراً فریاد کردم که کار نداشته باشید به القاب و مدارک فرد مقابل بلکه به استدلال و دقت و برهان او بیاندیشید
مخاطب من نباید اسیر مدرک دانشگاهی و درس خارج حوزوی من شود مخاطب من باید ببیند آنچه من می گویم چیست و چقدر اتقان علمی دارد نه اینکه مدرک من چیست و پیش چه کسی چه درسی خوانده ام به مخاطب من چه مربوط است که من حتی حسن حسن زاده آملی را هم بارها ملاقات کرده و در خصوص مسائل عرفانی، او را مخاطب بحث خود قرار داده ام و سخنانش را بدون هیچ واسطه ای و در یک گفتگوی دو نفری که احدی حضور نداشته شنیده ام چه رسد به بعضی شاگردان او؛ مخاطب من باید ببیند حرف من چیست نه اینکه اساتید من چه نام دارند و چقدر پر آوازه هستند مخاطب من نباید به صرف اینکه بنده درس خارج آیت الله العظمی وحید خراسانی و عده دیگری از مراجع جهان تشیع، رفته ام سخنان مرا دربست قبول کند و شما نیز نباید به این جهات، سخن مرا تأیید نمایید و همچنین اگر بر مطالب بنده ایرادی دارید بهتر است ایرادتان را بفرمایید و کار به نامها و اسمها نداشته باشید خوب است این را هم در جریان باشید که بنده در چیزی که اطلاع ندارم و نمی توانم از آن به طور مدلّل و علمی دفاع کنم سخن نمی گویم و اگر چیزی را نتوانم ذاتاً و با دلیل، اثبات کنم و مجبور باشم برای اثبات آن، بسان آن الاغ عاشق نفهم، مداماً از مدرک تحصیلی خود سخن بگویم و نام این و آن، ردیف کنم ترجیح می دهم سخن نگویم حرفی که انسان می زند باید اینقدر قوت داشته باشد که قائم به دلیل علمی خود باشد نه اینکه گوینده هرجا کم آورد بگوید ایهاالناس من دکتری الاغیات دارم ولی فلانی مهندس 23 ساله است! بماند که از کامنتهای همین مهندس 23ساله هم مثل "سگ" می ترسد و جرأت نمی کند علنی اش کند
اما درباره شماره ها:
1.گرچه بنده وبلاگ شما خیلی کم سر می زنم لکن این مطلب بخصوص که می فرمایید را به جهت بحوث تان با علیرضای عزیز (خادم الرضا علیه السلام) ملاحظه کرده ام و البته مطالب مورد اشاره شما، حقیر را قانع نکرد مخصوصاً از جهت بعضی خلط مبحث ها که الان بدلیل گذشت چند ماه از آن مباحث، ریز موارد در خاطرم نمانده است
2.ممکن است بفرمایید کجا گفته ام عرفا چند خدا دارند؟ لطفاً عنوان پست یا کامنت را دقیق بفرمایید ملاحظه کنم شاید سوءبرداشتی واقع شده است البته حقیر، عرفا را مشرک و ملحد می دانم لکن الحادشان در یک جمله ساده و سطحی "چند خدا دارند" نمی گنجد بلکه مطلب، بسیار عمیق تر از این حرف هاست که بحث آن مربوط به مباحث اصالت وجود و تشکیک آن بوده و مفصل است و مجال دیگری می طلبد
3.یکی از خلطهای جنابعالی در همین جاست! شما می آیید از سنخیت بین علت و معلول، سخن ها می گویید و مثال ها می زنید و سپس از آنجا که حق تعالی را علت جهان می دانید نتیجتاً سنخیت بین خالق و مخلوق را حاصل می آورید که خلاف اولیات عقلی و عین تشبیه و مثلیت و شرک و محض کفر است جنابعالی توجه ندارید که علت وجود ممکنات، اراده حق تعالی است نه خود حق تعالی! اراده نیز از صفات فعل است و نه ذات؛ مضاف بر اینکه تعریفی که از سنخیت دارید عجیب و غیر قابل قبول است لابد در تعریف شما بین الف و ناالف هم سنخیت است و همچنین بین وجود و عدم! چون بالاخره آیت عدم، وجود است و آیت ناالف، الف!
4.لابد بدلیل همین که مرحوم میرزا جواد آقا نتوانسته اند گردی بر طریقت عارفان بنشانند بوده است که کتاب شان دچار محدودیت ها و مسدودیت ها! شده است لابد بدلیل ضعف مطالب شان بوده است که به قول یکی از برادران، جمع اش کرده اند و نمی گذارند تجدید چاپ شود! عرفایی که بر مجاری فرهنگی جامعه مسلط هستند نیز اصلاً و ابداً از مطالب این کتاب نمی ترسند چون مثل شما فکر می کنند بهترین منبع در رد مخالفان عرفان است! لابد برای همین هم هست که نمی گذارند به نحو عادی چاپ شود و باید برای خریدش به نایاب یاب ها مراجعه نمود!
عقیده جالب و تحلیل شیرینی است البته نه به شیرینی این جمله تکراری که همیشه از عرفا می شنویم و این بار از شما: (متاسفانه تمامی افرادی نیز که با شما در مبحث عرفان وارد بحث میشوند ٬ خود شان هنوز عرفان را نشناخته و تنها محبتی به طریقه عرفا دارند و از باب محبت خود مطالبی را مینویسند که متاسفانه غیر محققانه است) ما و مخالفین ما نفهمیدند عرفان چیست فقط شما فهمیدید!؟ بسیارخب بنده برخلاف جنابعالی وقتم ضیغ! نمی باشد البته ضیق وقت و گرفتاری هایی دارم اما حاضرم برای شنیدن سخنان کسی که مدعی عرفان است و سایر عرفا را رد می کند وقت از ضروریاتم هم بزنم و به شما اختصاص داده و خدمت شما باشم در هر زمینه ای که بلد باشم و حرف مستند داشته باشم
البته خوشحال می شوم مباحث، به جای نوشته شدن گفته شود و ترجیحاً حضوری باشد و خوشحال تر می شوم اگر مباحث، ضبط شود و برای استفاده عموم در جایی آپلود گردد
همیشه موفق باشید

امیر جمعه 3 اسفند 1386 ساعت 14:13

به نام خدا.سلام.یک سوال:دوری از خدا به چه معنیست.متشکرم.

سلام
دوری از خدا یعنی دوری از رحمت و لطف خدا و از آنجا که خداوند، حقیقتاً نه لطف دارد و نه محبت و نه رحم و شفقت و امثال آن، بنابراین منظور از لطف او نهایتاً یعنی عبد را در مسیر سعادت ابدی (بهشت) قرار دادن به ترتیبی که در این لینک توضیح داده ام
http://www.313amir.ir/?p=oshaq-e-bisanad
موفق باشید

حسین جمعه 3 اسفند 1386 ساعت 13:17

سلام
ممنونم از جوابهای قبلی.
ولی اون صحت حمل رو درست نفهمیدم!
ممکنه تو همین مثال اقرب من حبل الورید توضیحش بدید؟

سلام
مثال مناسبی نیست این مورد که اشاره کردید و ای بسا پیچیده تر بشه و مسأله در ذهن تون مبهم تر بشه
یک بیان دیگر عرض می کنم ان شاء الله فرجی بشه
شما فرض کنید با یک عبارت مواجه هستید که در آن، کلمه ای به کار رفته و مشکوک هستید که این کلمه به معنای مجازی اش منظور است یا حقیقی
اینجا شما آن مطلبی که آن کلمه، درباره آن به کار رفته را بگذارید اول یک جمله و سپس یک {حقیقتاً} بگذارید و سپس آن کلمه را و سپس یک {است}!
اگر این جمله و حمل، صحیح بود معلوم می شود آن کلمه در معنای حقیقی به کار رفته وگرنه معنای مجازی اش منظور بوده است
مثلاً می بینید در جمله ای از یک {شیر} سخن رفته است شما ببینید این {شیر} را درباره چه کسی گفته اند و نام آن کس را بگذارید و سپس {حقیقتاً} و سپس {شیر} و سپس {است}
اگر جمله درست بود معلوم می شود استعمال حقیقی است وگرنه مجازی مثلاً دریاره یک فقیه، داریم صحبت می کنیم در صحبت های مان می گوییم او شیری بود در بیشه فقاهت
حال جمله را به دستور بالا مرتب می کنیم:
آن فقیه حقیقتاً شیر است
خب معلوم است که نیست حقیقتاً شیر نیست بلکه چون از یک جهت، سنخیت و تشابه با شیر داشته (مثلاً شجاعتش در علم بسان شجاعت شیر در بیشه بوده است) مجازاً به او گفتیم شیر ولی اگر این جمله {آن فقیه حقیقتاً شیر است} درست بود معلوم می شد معنای حقیقی مدنظر است
امیدوارم حل شده باشد مسأله
یاعلی

کربلایی جمعه 3 اسفند 1386 ساعت 02:55 http://karbalaey110.blogfa.com/

سلام

دستگاه اندیشه انسان طوری آفریده شده است که اگر روح انسان از نظر عاطفی، رنگ به خصوصی داشته باشد نمی تواند حقایق را آنچنان که هست ببیند، بلکه مطابق آن رنگ می بیند. امام علی علیه السلام (ع) در نهج البلاغه خطبه 109 چه زیبا می فرماید : «من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه، هر که عاشق چیزی شد آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار سازد».

یکی از آن چیزهایی که به روح انسان رنگ می دهد و وقتی رنگ داد انسان درست نمی تواند ببیند عشق و علاقه است. آدمی به هر چیزی که عشق بورزد نسبت به آن تعصب پیدا می کند. اگر عشق و تعصب پیدا شد انسان نمی تواند شی ء را آنچنان که هست ببیند. نقطه مقابل، بغض، دشمنی، کینه و نفرت است. اگر انسان نسبت به چیزی کینه و نفرت داشته باشد همان کینه و نفرت، رنگی برای روح انسان می شود و انسان نمی تواند شی ء را آنچنانکه هست ببیند. عاشق، محبوب زشت خودش را زیبا می بیند.

کربلایی باشید

سلام
زنده باشید

امیر پنج‌شنبه 2 اسفند 1386 ساعت 14:07

سلام علیکم

فرمودید الافئده همان عقل است و قوای مربوط به آن؛ اگر عقل بود در قرآن همانند بسیاری از آیات دیگر از ریشه عَقَل استفاده میشد، چرا گفته شده الافئده یا قلوب؛ واضح است در وجود انسان غیر از عقل( که مرکز تعقل،فهم و تفقه است)، چیز دیگری است به نام دل. دلی که مرکز اخلاقیات، امراض و قفل هایی است که قرآن بدان اشاره فرموده است.
--------------------
خوب ؛ بفرمایید حجت در بحث قبلی ما چیست؟ معیار شما چیست؟
---------------------
بفرمایید آیا شما به علوم حدیث و رجال کاملا مسلط هستید؟
----------------------
در آیه "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ" (ق-۱۶) منظور از ما به رگ گردن به شما نزدیکتریم یعنی چه؟ در این آیه از نظر ظاهری بعد دارد و از ذات الهی دور است.

والسلام

سلام علیکم و رحمة الله
1.خداوند در تکلم خود، تعهدی نداده که لزوماً از یک واژه و ماده خاص برای فهماندن یک منظور به بشر، استفاده کند ای بسا گاهی مطلب را با واژه ای واضح و روشن بگوید و گاهی به حکمتی، مطلب را با واژه ای دورتر بگوید لکن با شواهد و قرائن، نشان دهد منظورش همان واژه اول است اینجا نیز به قرینه (لایفقهون بها) معلوم است منظور، دلی است که از آن توقع تفقه و فهم می رود در واقع، منظور، عقل و قوای مرتبطه آن است که گاهی تحت تأثیر "دل"خواه ها و هواها و خواهش های نفسانی، قرار گرفته و از تفقه و تفهم، محروم می گردد (که تعبیر می کنیم به قفل بر آن و امراض آن)
2.اینکه خیلی مفصل می شود برادر عزیز! باید دهها پست نگاشته شود که نشان دهد راه عرفان، به کلی با راه دین، بیگانه است و حاصل تنفس شیطان و فرآورده ابلیس برای گمراهی خلق است که تاکنون در بعضی نگاشته های این جانب در سایت www.313amir.ir سعی شده گوشه ای از این مدعا اثبات گردد بهرحال وقتی با دلیل معتبر و حجت مستحکم، رسیدیم که راه عرفان، آبشخوری جز کفر و الحاد و بدعت ندارد به همین سیاق، همه کسانی که آن را ترویج کرده و تشویق نموده اند را هم منحرف خواهیم دانست
3.بنده عادت ندارم که در مفاد گزاره های یک علم، اظهار نظر قاطع و مکرر کنم و در عین حال، تخصص در حد لزوم آن نداشته باشم اگر دیدید در علمی مکرراً و قاطعانه، نظری دادم بدانید نسبت به آن نظر خاص، تحقیق و تفحص علمی کافی انجام داده و طبق ممشای تخصصی آن نظر داده ام
4.تعبیر قرب، در این آیه، با در تقدیر گرفتن کلماتی و کمک گرفتن از تعابیر مجازی بکار رفته و منظور حقیقی آن، شدت سیطره الهیه و تسلط اراده و شمول علم خداوند بر تمام وجود انسان و قرب اجابت او و... می باشد
موفق باشید

حسن پنج‌شنبه 2 اسفند 1386 ساعت 09:03 http://asheghi-mahe.blogfa.com

سلام .دوست گرامی خدا قوت می گم و امیدوارم در راه حق همیشه گام بردارید .همین طوری اینجا اومدم که اینم یکی از کارهای خداوند بوده که به اینجا بیام .برای تبادل لینک حاضرم .اگر موافق بودین برام پیغام بزارید .پیروزی .سربلندی .شادوی و سلامت و برا ورده شدن حاجات همه آرزوی ماست . یا علی حق نگهدارتون .

سلام
ممنون از محبت تون
فعلاً به جهاتی معذورم از تبادل لینک
موفق باشید

محمد صادق پنج‌شنبه 2 اسفند 1386 ساعت 07:36 http://www.erfan5.net/

سلام

امروز یک سایت بسیار عالی پیدا کردم. البته این سایت هنوز تکمیل نشده است ولیکن کتب و مقالات خوبی در آن برای دانلود وجود دارد.

http://www.erfan5.net/

سلام
این سایت، مربوط به کتب استاد اندیشمند، جناب حسن میلانی است و در سایت اینجانب (www.313amir.ir) لینک شده است
همانطور که اشاره کردید کتب مفیدی در آن است و توصیه می شود عزیزان، بهره مند شوند
موفق باشید

جواد پنج‌شنبه 2 اسفند 1386 ساعت 02:34 http://www.noqteh.ir

مطلب جدید بنده با عنوان (این درد را به کجا باید برد؟)

خدمت می رسم ان شاء الله

عبدالرحمن چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 13:04 http://heart-wrote.blogfa.com

سلام ... خدا با شماست.
-----------------------------
۱- میبینم که سخت مشغول مباحثه با این امیرآقای ما هستید امیرآقا.
----------------------------
۲- یک نکته هست که من قبلا دچارش بودم و همین رضای الهی و قرب بود که حالا میدونم اینها همش الکیه چون هیچ چیزی نمود نزدیکی به خدا و خشنودی خدا غیر از بهشت نداریم و هیچ چیز دیگه ای هم غیر از جهنم ملاک خشم خدا نیست.

حالا اونهایی که دنبال این نیستند دنبال چیند ؟‌دنبال این که خدا بهشون لبخند بزنه کنار خودش بنشوندشون و اونها هم محو جمال بی مثال الهی همین جوری مات و بهوت بمون و با خودشون بگن خوب شد ما رو نفرستاد بهشت اینجا از بهشت هم بهتره!!!!!

در صورتی که خدا نه جمال داره تا کسی نظاره اش کنه .
نه مکان داره تا کسی کنارش بشینه.
نه چهره ای داره تا لبخند بزنه یا اخم کنه.
و نه نور مشهودی که توی اون نور آدم غرق بشه.

-----------------------
ولی یک نکته رو نباید فراموش کرد که نعمتعای بهشت رو نمیشه شمرد و به خوردن و پوشیدن و حوری و تفرج در باغ ها خلاصه کرد.

سلام
1.زنده باشند ایشان و شما
2.خدا اجرتان دهد که جان کلام را گفتید
موفق باشید

امیر چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 12:26

سلام علیکم
منظور از لقاء الله در توضیح عرفان چیزی جز این نیست؛اسکان در بهشت و در سایه انوار الهی.
-----
چگونه تشخیص می دهید فلان حدیث یا خطبه نهج البلاغه سندیت ندارد، آیا بر اساس معیارهای خاصی بررسی میکنید یا بر اساس تحقیقات اهل فن؟ اگر براساس تتبعات اهل فن می باشد سند آن را بیاورید
-----------
بفرمایید منظور از الافئده در آیه زیر چیست؟
وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
-----------
آن حجت عقلی و شرعی که فرمودید چیست؟ بیشتر توضیح دهید.
-----------
حدیث « من عرف نقسه فقد عرف ربه» در بحار الانوار جلد2صفحه 33 باب 9 حدیث22 آمده است بر چه مبنایی فرمودید جعلی است.

سلام علیکم و رحمة الله
1.مناقشه روی اسم نداریم
اگر در مکتب مورد نظر شما، نهایت سیر بشر و غایت تکامل انسانی، همان بهشت معهود دین است و منزه از تعابیری نظیر فنا و وصال و امثالهم می باشد این مکتب از این جهت ایرادی ندارد و مورد تأیید است حال اسمش هرچه باشد
2.تشخیص صحت سند احادیث، یک پروسه تخصصی است که گوشه ای را اینجا عرض کرده ام
http://www.313amir.ir/?p=shoyukh-e-zanbare
مراجعه بفرمایید و اگر باز ابهامی بود بفرمایید عرض می کنم
3.منظور همان قلوب است که در آیه *(لهم قلوب لایفقهون بها)* ذکر شده است دل ولی نه دل عرفانی که محط کشف است بلکه دلی که ابزار تفقه و فهم است (همان عقل و قوای مربوط به آن)
4.شما فرمودید احتمال نمی دهید چنین و چنان و احتیاط کنید و... بنده در پاسخ عرض کردم که حجت عقلی و شرعی داریم که این گونه احتمالات را نفی می کند مثلاً حجت داریم فلان عقیده، شرک است خب نتیجه طبیعی آن این است که معتقد به آن، مشرک است و به دوزخ ابدی می رود به نص صریح قرآن و جای شک و وسواس و احتمال خلاف نیست
اگر شک داریم، دیگر نامش حجت نیست حجت چیزی است که اطمینان می دهد براساس دلیل و برهان
5.منظورم این بود که این حدیث، سند درستی ندارد و قابل استناد نیست در همان منبع که ذکر کردید، قبل متن روایت، به جای سند و مدرک مشخص، فقط یک قال رسول الله(ص) می بینیم که در اصطلاح حدیث می گوییم مرسل است و منقطع فلذا قابل استناد نیست
در اینجا هم توضیح بیشتری داده ام
http://kahf.blogsky.com/Comments.bs?PostID=29
پاسخ به کامنت جناب صادق
موفق باشید

عابد چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 10:45 http://negaheman.blogsky.com/

سلام
شاید جواب مطلب بنده را ذیلا پاسخ داده باشید ، ولی من باب وظیفه عرض میکنم .( برداشت خودم را عرض میکنم )
1-در بیشتر مطالبتان یک طرفه به قاضی می روید .
2- در ابتدای امر مرز عرفان حقیقی و دروغ را مشخص بفرمائید و بعد ، هر کاری خواستید با دروغینش کنید ، بکنید .
بنده نظر حضرتعالی را در خصوص عرفان حقیقی دریافت نکردم و نفهمیدم که اصلا حضرتعای قائل به این قضیه هستید که چیزی به عنوان عرفان حقیقی داریم یا نه .
3- چرا همیشه اصرار دارید که نظر حضرتعالی به عنوان اصل دین و دین حقیقی همان است که حضرتعالی مطرح می فرمائید .
کمی با احتیاط حرکت کنید ، که مکاید شیطان همیشه باقیست .
4-کمی هم با رأفت مسلمانی و عطوفت یک مومن که مصداق رحما ء بینهم شوید .
5- در پایان :
العلم نهر و الحکمة بحر و العلما حول النهر یطوفون و الحکما فی البحر یغوصون و العارفون فی السفن النجاة یسیرون .
امیر بیان حضرت وصی علی علیه صلوات الله
البته عرفان حقیقی .
پیروز و سربلند باشید ، و چشمانتان نیز در حراست از مرزهای عقیده توحید بازتر .

سلام
از خیرخواهی تون ممنونم
به همان نظم شماره های فرمایش تان، عرایضی می کنم
1.یکی دو مورد از همان "بیشتر" موارد را بفرمایید
2.در نظر حقیر، چیزی به نام عرفان حق و عرفان باطل، وجود ندارد کسانی که سعی کرده اند با تطبیق عرفان بر شریعت و ایجاد تصالح بین آن و تفکر عقلانی و وحیانی، معجونی به نام عرفان حقیقی درست کنند و با زدن شاخ و برگهای عرفان متداول و گرفتن زهر بعضی قسمتهای آن و اضافه کردن بعضی چاشنی های شیرین، آن را منطبق با دین نمایند نتیجه کارشان نه عرفان شده و نه دین! در بهترین حالت، یک "شیر بی یال و سر و اشکم" تحویل داده اند که هیچ شباهتی به عرفان نداشته و اهالی عرفان، آن را به رسمیت نمی شناسند
3.بنده معتقدم شأن امور دینی به حدی بالاست که انسان در آن نباید از موضع شک و تردید، سخن بگوید... اگر برهان محکم و دلیل متقن دارد همان را با اطمینان ارائه دهد وگرنه خموش باشد بنده هم بنا ندارم چیزی که بر آن، برهان اطمینانی و حجت شرعی ندارم را مطرح کنم و اگر در مطلبی شک داشته باشم آن را با اطمینان و به عنوان حاقّ نظر دین، بیان نمی کنم لکن اگر حجت قابل ارائه و استدلال در کار بود جریان فرق می کند
البته تذکر به احتیاط را می پذیرم و گاهی خود نیز آنقدر همین تذکر را با خود، حدیث نفس می کنم که احیاناً به وسواس هم کشیده می شود گاهی بعضی پستها و جواب کامنتها را قبل از گذاشتن در وبلاگ، بالای پنج بار مرور می کنم که مبادا.....
4.خودتان می فرمایید رحماء بینهم بله بنده با هرکس که اولیات اسلام و ایمان را داشته باشد و در مقام بدعتگذاری و رأی پراکنی به نام دین نباشد بنا دارم در بهترین حالت، رفتار کنم حتی غیر مؤمنین را هم حتی المقدور محترم می دارم در همین وبلاگ و وبلاگ سابقم با افکار مختلفی مواجه بودم که بعضاً افراد منحرف و گمراهی بودند لکن از آنجا که خیالات خود را به نام دین ترویج نمی کردند و بر بدعتگذاری، مصرّ نبودند مشکلی با آنها نداشتم و ادبیات مناسبی بین ما برقرار بود لکن رفتارم با اهالی بدعت، طور دیگری است بنا بر اوامر معصومین(ع) و سیره آن بزرگواران
5.در نسبت دادن مطالب به معصومین(ع) احتیاط بیشتری داشته باشید که مبادا احادیث جعلی به آن بزرگواران نسبت داده شود و فی المثل اگر روزه باشید روزه تان باطل گشته و مرتکب کبیره هم شده باشید
همیشه موفق باشید
یاعلی

کلام شیعه چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 08:27 http://www.kalame-shia.blogfa.com

با سلام دوست عزیز
با مطلبی تحت «عنوان چرا حجاب اجباری است» به روزم
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم
در پناه حق

سلام
خدمت می رسم
یاعلی

فیض سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 19:31

.
..
...
جعفربن محمد را نشناختیم!!(سلام الله علیه)
اگر می شناختیم امام ششم کیست، دنبال این و آن نمی رفتیم.
قی کرده های فلاسفه یونان را نشخوار نمی کردیم!
زباله های عرفان اکسلوفان را هضم نمی کردیم!
خواه ناخواه واماندیم و بیچاره شدیم!
از این اقیانوس معرفت محروم ماندیم!
...
..
.

(برگرفته از سخنان یک حکیم)

احسنت بر شما که تعابیر عمیق و هشدارهای بنیان کن آیت الله العظمی وحید خراسانی، را نقل کردید
همیشه موفق باشید

Kavir Communications Development Co. سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 13:40 http://www.KCD-CO.com

با سلام و خسته نباشید

من از طرف شرکت توسعه ارتباطات کویر در خدمت شما هستم.

مطالبتون رو خوندم و از اونجایی که دارید مطالب فرهنگی و البته جامعی رو مینویسید مزاحمتون شدم.

ما چند تا دانشجوی پیام نوری دور هم جمع شدیم تا بتونیم یه تکونی به فضای سایبر بدیم.

توصیه من به شما، راه اندازی تالار گفتگوی کاملا فارسی و آنهم به کمک نرم افزار قدرتمند و بهینه شده phpBB میباشد.

گروه کویر، این نرم افزار را کاملا فارسی، بهینه و باگ گیری کرده است و برای اولین بار با قابلیت "زیر مجموعه سازی" و با حداقل قیمت در اختیار شما قرار میدهد.

برای کسب اطلاعات بیشتر، لطفا به آدرس وب شرکت سری بزنید.

در ضمن، از شما که خوب وبلاگتون رو به روز میکنید،میخوام که به Kavir CMS در صفحه محصولات هم یه نگاهی بندازید.

امیدوارم این روش تبلیغ (دانشجویی)، شما رو ناراحت نکرده باشه.

با تشکر

www.KCD-CO.com

سلام
متشکر از اطلاع رسانی تون
کاش وقتی مطلب مربوط به یوتیوب و FLV رو دقیقاً شبیه مطلب وبلاگ آلاء آوردید اشاره می کردید که از کجا بوده است؟
موفق باشید

شاه سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 11:01

سلام

شاید بهتر باشد این کلام آخر جبهه ی مخالف را هم در این نوشتار ببینیم و کمی مغز خود را داغ کنیم !!!

آخرین شعر مولانا در حین وفات :

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
برشا خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد رادواکن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر ا‍‍ژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن .

سلام
نفرمایید مولانا!
چطور ممکن است مؤمنی، ملعونی را مولای خود قرار دهد!؟
بفرمایید مولوی یا جلال بلخی یا هر چیز دیگری
موفق باشید

امیر دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 21:07

سلام علیکم

۱- وَ ما بَرِحَ لِلّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فى اَزْمانِ
الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فى فِکْرِهِمْ، وَ کَلَّمَهُمْ فى ذاتِ
عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَة فِى الاَْبْصارِ وَ الاَْسْماع ِ
وَ الاَْفْئِدَةِ، یُذَکِّرُونَ بِاَیّامِ اللّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الاَْدِلَّةِ فِى
الْفَلَواتِ، .. و خداى را ـ که نعمتهایش ارجمند است ـ پیوسته در هر قطعه اى از زمان پس از قطعه دیگر و در روزگارهاى خالى از پیامبران بندگانى است که در عرصه گاه فکرشان با آنان راز مى گوید، و در ذات عقولشان با آنان گفتگو دارد، اینان به نور بیدارى در دیده ها و گوشها و دلها چراغ هدایت
برافروختند، مردم را به یاد ایّام اللّه مى اندازند، و از مقام حق بیم مى دهند، این بزرگواران همچون راهنمایان در بیابانها هستند.... ؛این هم بیداری نهج البلاغه و چه بیداری ای!؟ بیداری از خواب غفلت؛ و این همان دینیست که بدان اشاره کردید؛ خالی از هرگونه تعصبات ؛
--------------
۲- قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ حَتَّى إِذَا جَاءتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاء مَا یَزِرُونَ.(انعام-۳۱)
کسانى که دیدار [ پاداش و مقام قرب ] خدا را تکذیب کردند ، یقیناً دچار زیان شدند . تا هنگامی که قیامت به طور ناگهان و غافل گیرانه به آنان رسد ، می گویند : اى بر ما دریغ و افسوس که نسبت به تکالیف و وظایف شرعى خود کوتاهى کردیم . و آنان بار سنگین گناهانشان را بر دوش می کشند ; آگاه باشید ! بد بارى است که بر دوش خواهند کشید .
و این معنای لقاءالله، العیاذ بلله ، در این آیه اشاره ای به چهره دار بودن ذات خداوند نشده است!
-------------
۳- فرض کنیم کلام شما درست؛ اما اگر از بین این همه، فردی باشد که در پیشگاه خداوند و ائمه معصومین پذیرفته باشد، تکلیف این همه اهانت چیست؟ شایسته نیست در اینگونه مباحث باریکتر ز مو راه احتیاط در پیش گیریم؟(چه بنده، چه شما)
-------------
۴ـ عرفانی که در کلام معصوم در بند ۲ آورده شد، این عرفان حقیقی است و از این دست احادیث زیاد است البته اگر به قول شما مستند باشند.
--------
۵- احسنت، اگر کسی پیدا شود و بگوید من عارف هستم و این کلام مولا را بر سر آیات بکوبد، عارف حقیقی نیست و لاف می زند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

سلام علیکم و رحمة الله
1.این عبارت هم مثل قبلی، مورد ابهام سندی است البته بر فرض که سندش معتبر بود هم محصل عرفانی نداشت چرا که عقل، رسول باطنی است و خداوند از طریق همین رسول باطنی با انسان سخن می گوید و این خطبه هم ناظر به همان تکلم عقلیه است و نه تکلم اشراقیه که متعلق شهود عارفانه است و یقظه اش هم به فرمایش خودتان، ناظر به همان یقظه دینی است و دور شدن از غفلت دنیا و سوق دادن به آخرت و خوف از خدا که در ادامه عبارات آمده است در حالی که در یقظه عرفانی، نه خوف از خدا مطرح است (چون معشوق است و دلپذیر و شیرین) و نه آخرت (چرا که برای عارف، نه آخرت مطرح است و نه دنیا بلکه عشق بازی با جمال محبوب، مطرح است)
2.در روایتی وارد شده که امیرالمؤمنین(ع) در توضیح آیاتی که درباره لقاء الله در قرآن آمده است، آن را به معنای مبعوث شدن و محشور شدن در قیامت و دیدن ثواب و عقاب، تفسیر کرده اند (التوحید، الصدوق ص261) تکذیب لقاء الله یعنی تکذیب قیامت و بهشت و جهنم و آرزوی لقاء الله نیز یعنی آرزوی بهشت
3.این یک احتمال است که حجت عقلی و شرعی، آن را نفی می کند حقیر نیز به استناد همان حجت، سخن می گویم و ردّ و تأیید و مدح و قدح می نمایم اگر قرار باشد که حجت، به ما اطمینان ندهد اساساً به چه دردی می خورد!؟ کارکرد حجت و دلیل و برهان، این است که مفاد آن اطمینان آور باشد و احتمالات مختلف را ردّ نماید اگر چنین نکند نام اش حجت نیست و به درد نمی خورد
مضاف بر اینکه راه احتیاط، ای بسا خلاف تصور شما باشد از آنجا که این مسائل، به دلیل حساسیت شدید آن و ربط عمیق آن به سعادت و شقاوت ابدی غیر قابل جبران، جای سهل انگاری و شوخی ندارد و اگر اهل علم، موضع گیری شدید در مقابل این انحرافات، نداشته باشند و با سکوت و مدارای خود، موجب گمراه شدن موحدین و خلط شرک و توحید شوند و در اثر تسامح و احتیاط وسواسی آنها، عده زیادی از مسلمین، به جهنم ابدی بروند ای بسا خود نیز باید اکیداً جوابگو باشند و در دادگاه عدل خدا مجازات شوند که شما می دانستید چرا سکوت کردید؟
4.فرض کنیم فرمایش شما درست باشد و عرفان مورد نظر شما، حاقّ کلام معصومین(ع) و متخذ از روایات معتبره باشد حال سؤال این است که اگر این مطالب عیناً از احادیث اهل بیت(ع) آمده چرا نام جدایی برای آن گذاشته اند؟ خب معارف دین و تشیع است دیگر! چرا نامش را عرفان می گذارند؟ بگویند همان دین و در همان ممشای متداول دین، دعوت نمایند! این که چیزی زائد بر دین ندارد در فرض شما فلذا چرا بساط دیگری برای آن در کنار دین ایجاد شده است؟ چرا نهادی به نام طریقت، در کنار شریعت ساخته شده است؟ و خیلی چراهای دیگر... همچنین اگر اینها عین معارف دین است چرا بسیاری مطالب آن به طوری که نمی توان همه آنها را تصادفی خواند، کاملاً به معارف وارداتی ادیان منسوخه و تمدنهای باطله شبیه است؟
یاعلی

حسین دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 16:12

خسته نباشید
سوالاتی دارم
اگر خانمی از دنیا رفت،فرزندانش یا خانوادش میتونند مهریه اش رو از شوهرش بگیرند؟
اگر مردی با زنی ازدواج کرد،فرزند این مرد با فرزند اون زن به هیچ طریقی نمیتونه ازدواج کنه؟حتی اگر زن و مرد جدا بشند؟هیچ راه شرعی نیست؟
از جواب قبلیتون ممنون،تو مقاله ای میخوندم راه تشخیص مجاز صحت حمل و صحت سلب است،متوجه نشدم یعنی چی،اگر ممکنه با یه بیان ساده توضیح بدید.
راسته که میگن امام زمان وقتی ظهور کند بسیاری از علما را میکشد؟

زنده باشید
۱.خانمی که از دنیا می رود وراث او (فرزند و پدر و مادر) حق دارند مهریه او را از شوهر، به استثنای سهمی که خود شوهر از زن خود ارث می برد، وصول کنند به شرطی که زن در حیات خود، آن را وصول نکرده باشد
۲.پسر با خواهر پدری یا خواهر مادری یا خواهر پدرمادری خود نمی تواند نکاح کند ولی با دختری که پدرش کس دیگری است و اکنون مادرش، همسر پدر او شده می تواند نکاح کند و حرام نیست لکن بعض فقها، مکروه می دانند
۳.درباره مجاز می توان مثال زد به فرد زیبارو که به او "ماه" گفته می شود و مثلاً شاعر می گوید «میان ماه من تا ماه گردون . تفاوت از زمین تا آسمان است» برای تشخیص اینکه "ماه" در این بیت مجازاً گفته شده یا حقیقتاً، دو محک وجود دارد عدم صحت حمل یعنی شما بگویید «آن زیبارو، ماه است» اگر این جمله صحیح بود معلوم می شود استعمال حقیقی بوده وگرنه مجازی است که خب در این مثال می دانیم که آن زیبارو، حقیقتاً ماه نیست بنابراین معلوم است که مجاز است صحت سلب نیز یعنی مثلاً بگویید «آن زیبارو، ماه نیست» اگر این جمله درست بود معلوم می شود استعمال مجازی بوده وگرنه حقیقی است که در این مثال، می دانیم که آن زیبارو، حقیقتاً ماه نیست بنابراین معلوم می شود استعمال مجازی بوده است
۴.در بعض روایات، داریم که بعضی از علماء آخرالزمان، دچار انحرافات خطرناک عقیدتی و عملی می شوند و حتی در بعضی روایات، تصریح شده به انحرافاتی نظیر تمایل به عرفان و فلسفه و الحاد و بدعت و تحریف دین و همکاری با حکومتهای ظالم و زیاده روی در محبّت به اهل تسنن و گمراه کردن شیعیان و... خب طبیعتاً زمانی که حضرت مهدی(عج) تشریف بیاورند با کسانی که دین خدا را منحرف کرده و بدعتها گذاشته اند و مردم را به نام دین، به سمت الحاد و شرک، سوق داده اند به مجازات اکید که در مواردی، مجازات مرگ است خواهد رساند و بدون شاهد و سند و مدرک، حدود خدا را بر آنان جاری خواهد کرد
عجّل الله تعالی فی فرج مولانا صاحب الزمان و جعلنا من انصاره و امراء دولته
موفق باشید

مشتاق دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 16:08

سلام وخسته نباشید.

از شما به خاطر پاسخ جامعی که فرمودید تشکر میکنم. و با خواندن دو نکته ای که اشاره کرده بودید نمونه هایی به ذهنم رسید. میخواهم بدانم شما نیز با این گفته من در مورد چنین نمونه هایی موافق هستید یا خیر؟

به عنوان مثال: حضرت... که یک شبه لقب آیت الله العظمی را به ایشان دادند و او را مجتهد معرفی کردند.
و یا رئیس ... که معلوم نیست توسط چه افرادی آیت الله معرفی شد، و این در حالی است که حضرت... هنوز هم ایشان را با لقب حجت الاسلام و المسلمین خطاب میکند.
و یا نمونه های دیگر که ذکرش باعث اطاله کلام بوده و از حوصله جنابعالی خارج است.

توجه: بنده به دلیل اینکه برای وبلاگ وزین شما مشکلی ایجاد نشود نام این اشخاص را نبردم.

موفق باشید. التماس دعا.

سلام
بله علاوه بر دو موردی که بنده متوجه شدم منظورتان چه کسانی است نمونه های بسیار ِ دیگری هم هست
به عنوان مثال، همین چند ماه اخیر چند نفر از کسانی که از دنیا رفتند و تحت عنوان آیت الله و در بعضی سایتها به عنوان آیت الله العظمی! مطرح شدند بعضاً مراتب علمی شان در حدی بود که.....!
محتاج دعای خیرتان
یاعلی

امیر دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 15:24

سلام علیکم

قَدْ اَحْیى عَقْلَهُ، وَ اَماتَ نَفْسَهُ، حَتّى دَقَّ جَلیلُهُ، وَ لَطُفَ غَلیظهُ،وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ کَثیرُ الْبَرْقِ، فَاَبانَ لَهُ الطَّریقَ، وَ سَلَکَ بِهِ السَّبیلَ، وَ تَدافَعَتْهُ الاَْبْوابُ اِلى بابِ السَّلامَةِ وَ دارِ الاِْقامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطُمَأْنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الاَْمْنِ وَ الرّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ اَرْضــى رَبَّــهُ.(خطبه ۲۲۰ نهج البلاغه-شهیدی)
---------
همانا عقل خود را زنده کرد، و نفسش را میراند، به طورى که جسمش باریک، و دلش نرم شد، و نورى در نهایت فروزندگى برایش درخشید، که راه را براى او روشن کرد، و به آن نور راه را پیمود،ابواب سلوک او را به در سلامت و خانه اقامت راندند، و قدمهایش همراه آرامش تن در جایگاه امن و راحت استوار شد، چرا که قلبش را به کار گرفت و پروردگارش را خشنود ساخت
-----------
بفرماییدکه منظور حضرت در این خطبه کیست؟متقین، سالکان، پرهیزکاران و یا هر چیز دیگری.
-----------
چندی پیش فرمودید ـ عرفان مکتبی است که در آن تلاش می شود ذات و صفات خداوند کاویده شده و مورد ادراک و شناخت عارف قرار گیرد که ابزار ادراکی در آن، نه عقل و برهان است و نه نقل و متون وحی بلکه ابزار آن کشف است - اما کسانی که مدعی این سلوک(نه مکتب) هستند چیز دیگری عنوان میکنند؛
(و شایسته است تعریف هر چیزی را از مدعیان آن سوال کرد)
آنان عرفان حقیقی را آن میدانند که آغاز حرکتش بیداری انسان از خواب و رویای حیات طبیعی محض است و آگاهی ازاین که وجود او، در حال تکاپو، در مسیر خیر و کمال، در متن هدف خلقت عالم هستی قرار می گیرد.این عرفان که مسیرش
[حیات معقول] و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق است، به لقاءالله منتهی می گردد و تمامی سیر خود را برگرفته از تعالیم اهل بیت می داند.
----------
حال اگر چندی افراد باشند که غیر از این عمل کنند دیگر نامش برمیگردد، و عرفان حقیقی نمی باشد.(که در یادداشت شما، نام آن را عرفان و شرک نامیدید)
----------
بله صحیح است که در کلام معصومین نامی از عرفان برده نشده است؛ اما آیا چیزهای زیادی نیست که هم ااکنون بدان مشغولیم و صراحتا نامی از آنها نیست.
-----------
کلام مولای متقیان را خواه عرفان، خواه سلوک، خواه خلوص بنامیم بازی با کلمات است؛ و اصل همان است که در لب است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

سلام علیکم و رحمة الله
1.عبارتی که از نهج البلاغة نقل کردید در منابع مستندتر و قدیمی تر از نهج البلاغة مثل کافی کلینی و کتب شیخ صدوق و... وجود ندارد و معلوم نیست سیدرضی این عبارات را از کدام راوی گرفته و در نهج آورده است ای بسا راوی جاعل و دروغگویی بوده باشد و بهرحال نمی توان این عبارت را به امیرالمؤمنین(ع) نسبت داد خصوصاً که مقام استناد در بحث عقیدتی است و بسیار حساس می باشد
http://www.313amir.ir/?p=oshaq-e-bisanad
http://www.313amir.ir/?p=satl-e-aashqal
2.فرض کنیم همان تعریفی که شما از عرفان دادید درست باشد انگیزه برای آن چیزی که شما تعبیر فرمودید به "بیداری" چیست؟ چرا باید بیدار شویم؟ از چه خوابی بیدار شویم؟ اگر منظور، بیداری از غفلت دنیا و توجه به ابدیت و تلاش برای داشتن آخرتی پر رونق و بهشتی و دور از شقاوت جهنمی است که مسیر این را "دین" روشن کرده است و نیازی به عرفان بافی نیست اگر هم منظور چیز دیگری است آن چیست؟ همچنین آنچه در این مسیر به عنوان خیر و کمال، مطرح است چیست؟ منظور از لقاءالله چیست؟ آیا خداوند احیاناً چهره دارد که ملاقات شود!؟
http://www.313amir.ir/?p=wajh-o-allah
http://www.313amir.ir/?p=fana-e-aql-wa-leqa-e-jahl
3.ادعایی که اینان دارند مبنی بر اینکه سلوک ما براساس تعالیم اهل بیت(ع) است ادعای دهن پرکنی است اما اصل و اساسی ندارد اگر هرکس می تواند هر کاری دلش خواست بکند و بگوید تعالیم اهل بیت(ع) است، بنده بحثی ندارم اما اگر تعالیم اهل بیت(ع) حساب و کتاب دارد و کیلویی نیست باید عرض کنم که عمده مطالب عرفانی که تحت عنوان تعالیم اهل بیت(ع) ترویج می شود نه تنها اثر و خبری از آنان در مکتب اهل بیت(ع) و احادیث معتبر آنان نیست بلکه روایات متعدد برخلاف مضمون آنها وجود دارد و عرفانیات اینان، بند به مشتی احادیث ضعیف و بی سر و ته است که همراه با تفسیر به رأی آیات و روایات، ارائه می گردد
http://www.313amir.ir/?p=tafsir-be-raay
4.با هر گروه عرفانی که صحبت می کنیم می گویند عرفان حقیقی باید ملاک باشد نه عارف نمایان اما آخرش مشخص نمی شود که عرفان کی عرفان حقه است و عرفان کی عرفان نمایی! هرکس می گوید عرفان ما حق است و بقیه عارف نما هستند آیا اصلاً ملاکی وجود دارد که مشخص کند عرفان حقه با عرفان نمایی تفاوتش چیست؟ لطف می کنید آن ملاک را؟
5.بر فرض که این کلام، حقیقتاً از امیرالمؤمنین بود باید آن را به معانی توحیدیه و در ضوء سایر روایات اهل بیت(ع) تفسیر می کردیم نه اینکه این روایت مرسل را ملاک کنیم و بر سر ده ها آیه و روایت مخالف مفاهیم عرفانی که کثیری از آنان، موثق و دارای سند معتبر هستند بکوبیم
موفق باشید

خادم الرضا علیه السلام دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 00:18 http://ala.mihanblog.com

عبارت «پاسداران حقیقت» رو لینک میکردین بهتر بودا!

در چند سطر قبل، یک کلمه رو به همون آدرس، لینک کردم فلذا مناسب ندیدم کلمه دیگری رو به همون آدرس، لینک بدم
یاعلی

مشتاق دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 00:04

سلام و خسته نباشید

یک سوال داشتم از حضورتون. میخواستم بپرسم عنوان هایی که هر طلبه حوزه علمیه پس از گذراندن سطوح مختلف می گیرد به ترتیب چیست؟ منظورم حجت الاسلام- حجت الاسلام و المسلمین- ثقة الاسلام - آیت الله - آیت الله العظمی- و .. است.

با تشکر . التماس دعا.

سلام و زنده باشید
حقیقت اصطلاحی این عناوین، مربوط است به مقطع تحصیلی که فرد در آن مشغول به کسب علم است
اگر طلبه ای مباحث کلی عقیدتی اولیه و یک دوره فقه ساده در حد امثال لمعه و رساله و حد مختصری از ادبیات و منطق و امثالش را بگذراند شأنیت عنوان ثقةالاسلام را دارا می شود
طلبه ای که در سطح بالاتر در حد امثال اصول مظفر و شرح لمعه باشد شأنیت عنوان حجة الاسلام را دارا می شود
طلبه ای که در حد امثال رسائل و مکاسب و کفایه باشد شأنیت عنوان حجة الاسلام و المسلمین را دارا می شود و همچنین طلبه ای که درس خارج می خواند لکن هنوز به ملکه اجتهادیه نائل نشده است
و اما طلبه ای که واجد ملکه اجتهادیه شده است شأنیت عنوان آیت الله را دارا می گردد و چنین شخصی چنانچه مورد تقلید جمع معتنابهی از مؤمنین قرار گیرد عنوان آیت الله العظمی را پیدا می کند
و اما دو نکته:
1.این اصطلاحات، مربوط به عرف متداول قرن اخیر است و در قرون قبلی، به این معانی فعلی، رائج نبوده است مثلاً به مرحوم کلینی، لقب ثقةالاسلام داده شده یا به مرحوم شفتی، لقب حجةالاسلام و به علامه حلی، لقب آیت الله در حالی که در آن زمانها، این سطوح امروزین حوزوی رائج نبوده است
2.در دهه های اخیر، تسامح های عجیبی در بکار بردن این القاب روی داده است که اهل فن را انگشت به دهان گذاشته است! فلان انسانی که یک مسأله گوی ساده بوده و هیچ از اجتهاد و فقاهت سرش نمی شده به صرف اینکه منتسب به فلان فرد بزرگ بوده است برایش گفته اند آیت الله فلان! و بالعکس کسی که مجتهد مسلّم بوده از آنجا که متواضع بوده و اهل تظاهر علمی نبوده و ضمناً مورد حسادت بعضی افراد نادان نیز قرار گرفته حتی عنوان حجة الاسلام هم به او گفته نشده! فلذا خیلی به عناوین شایعه امروزین نمی توان اعتبار کرد و باید سطح علمی فرد را با موازین حقیقی سنجید نه القابی که تحت تأثیر مسائل اجتماعی یا سیاسی و امثالهم بر افراد، قرار داده شده است مخصوصاً وقتی مسأله، حالت رسانه ای پیدا کرده و از نگاه علمی، تهی می شود
موفق باشید

تنها یکشنبه 28 بهمن 1386 ساعت 23:41 http://nevisandehtanha.blogfa.com/

سلام
خوابیم و حقیقت به خدا نیست به جز این
ما غایب و او منتظر آمدن ماست
یا حق

سلام
خوابید؟ خب بیدار شوید!
تنها راه بیداری نیز پیروی تامّة از تعالیم معصومین(ع) و نصوص شرعیه است بدون تأثیرپذیری از شخصیت ها و افراد
موفق باشید

امیر یکشنبه 28 بهمن 1386 ساعت 19:50

به نام خدا.سلام.به نکته ی خوبی اشاره کردید:(اساساً تمایلی به نعمت های ناچیز مخلوقات و قدردانی آنها، ندارد چشم طمعش به اجر خداوندی است و نه اجر اهالی دنیا و طرف مورد تجارتش، خدا و مبیعش، بهشت خدا می باشد)چون عرفا از احادیثی که در مذمت دنیا آمده به این معنی استفاده می کنند که هرچیز مادی نکوهیده است و مثلا چون در روایات مبارزه با نفس آمده آن را به معنی تنفر از روابط زناشویی معنی می کنند.درحالی که معنی به این نزدیک است که (لذت های دنیوی)از لذت های اخروی بسیار کمتر است و منظور این است که آنجا که لذت دنیوی به لذت اخروی صدمه بزند مضر است.موفق باشید.

سلام
احسنت!
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد