کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

توبه از بدعت

می گوید: کتابهای فلانی را بخوانم؟

می گویم: بخوان! مانعی در خواندن اش برای مثل تو نمی بینم گرچه برای عموم، ای بسا کتب ضلال محسوب شود

می گوید: چرا ضلال؟ مگر او هم اهل عرفان است؟

می گویم: او اهل عرفان نباشد چه کسی اهل عرفان است؟

می گوید: حیف! معروف است گریه های خوبی در عزای عاشوراء می کرده و در نماز شب های اش هم زیاد گریه می کرده و اهل مناجات و اشک و آه بوده است! انسان وقتی صحنهء گریه های شبانهء اینها را تصور می کند دلش نمی آید آنان را بدعتگذار و اهل دوزخ خصوصاً دوزخ ابدی بداند!

می گویم: تو دیگر چرا؟ «دلش نمی آید» یعنی چه؟ مگر تعیین آثار امور عقیدتی به دل است؟

می گوید: نه... اما مگر نه اینکه این گریه ها و نماز شب ها همگی توفیقات خدایی است و اگر خدا کسی را قابل نداند به او چنین توفیقی نمی دهد؟

می گویم: لزوماً توفیق نیست! ای بسا ابزار ضلالت باشد! ای بسا شیطان برای ایجاد غرور کاذب نسبت به عقائد باطلهء او، چنین امکانی برایش فراهم کند و او را در سجاده به گریه و اشک و آه بیاندازد که از ضلالت خود غافل شده و فکر کند در مسیر هدایت است! آیة8 سورةالفاطر را نخوانده ای که می فرماید: *(أفمن زین له سوء عمله فرآه حسناً)* ؟ آیة104 سورةالکهف *(و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً)* را چطور؟ اگر قطع نباشد حداقل احتمال که هست! آنهم از شیطانی که به فرمودهء خدا، دشمن ماست و دشمن هم می تواند حیله ها و برنامه ها داشته باشد!

می گوید: آخر خیلی عجیب است که شیطان، توفیق شب زنده داری هم به کسی بدهد!

می گویم: کجایش عجیب است؟ شیطان هر کاری بتواند برای ضلالت انجام دهد می کند و از هر ابزاری که به دستش برسد بهره می برد... مهم برای او ضلالت است و بقیهء مسائل، در حکم ابزارند... نخوانده ای آن روایت را که وقتی کسی عملی را در بدعت انجام دهد شیطان، او را با عبادتش، تنها می گذارد و بین او و عبادت، فاصله نیانداخته بلکه گریه و خشوع را هم به او القاء می کند؟ عن موسی بن جعفر عن آبائه علیهم السلام... قال رسول الله صلى الله علیه و آله من عمل فی بدعة خلاه الشیطان و العبادة و ألقى علیه الخشوع و البکاء (بحارالانوار ج69 ص216)

می گوید: کدام بدعت؟ کدام عمل را این آقا در بدعت انجام داده است؟

می گویم: غیر از بنیان عرفانی او که ذاتاً بنیانی انحرافی و مهبط بدعت است موارد چله نشینی و التزام به اذکار خاص و... هم از او نقل شده است

می گوید: حالا خیلی سخت نگیرید! شاید توبه کرده باشد! شاید در اواخر عمرش از شرک عرفان به توحید دین پناه برده و جبران مافات کرده است!

می گویم: توبه کرده باشد؟ هیهات! جبران مافات؟ هیهات! ... برود در گوشه ای و برای خود توبه کند؟ این همه افرادی که گمراه کرده را چه می کند؟ هنوز از خواندن کتابهای او هزار هزار گمراه می شوند و یکی بیرون می آید از گمراهی، آن هم بعد از سختی های بسیار! هنوز تاوان فلان سخن نادرستی که او در فلان کتابش نوشته را می پردازیم و هنوز چماق چرندیات او بر سر ماست! ... توبه کرده باشد؟ هیهات!

می گوید: مگر خدا توبه پذیر نیست؟

می گویم: بلی اما بشرطها و شروطها! در روایتی صحیح السند، شبیه به چنین مضمونی وارد شده که:

در زمان گذشته مردی بود که به دعوت شیطان، آئینی ساخت و بدعتی پرداخت و از این بابت، پیروانی یافت بعد از مدتی از کار خود پشیمان شد و گفت: «این چه کاری بود کردم؟ برای توبه باید نزد همهء کسانی که بر آئینم خوانده ام بروم و برشان گردانم» اما وقتی نزدشان رفت و گفت: «آنچه من قبلاً شما را به آن خوانده بودم باطل و بدعت ِمن بود» به او گفتند: «دروغ می گویی! همان روش، حق است ولی تو در دین خود دچار تردید شده ای که از آن برگشته ای!» مرد که مأیوس شده بود خود را اسیر زنجیر کرد و گفت: «تا خدا توبهء مرا نپذیرد خود را آزاد نمی کنم» پس خدا به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد: «به فلانی بگو قسم به عزت و جلالم اگر مرا بر توبه بخوانی تا اینکه بند بند بدنت از هم بگسلد دعای تو را مستجاب نمی کنم تا اینکه همهء کسانی که بر آئین تو مُردند را زنده کنی و از بدعتی که آنان را به آن دعوت نمودی برگردانی»

 

کان رجل فی الزمن الأول طلب الدنیا من حلال فلم یقدر علیها و طلبها من حرام فلم یقدر علیها فأتاه الشیطان فقال له یا هذا إنک قد طلبت الدنیا من حلال فلم تقدر علیها فطلبتها من حرام فلم تقدر علیها أفلا أدلک على شئ تکثر به دنیاک و تکثر به تبعک؟ فقال بلى قال تبتدع دینا و تدعو إلیه الناس ففعل فاستجاب له الناس فأطاعوه فأصاب من الدنیا ثم إنه فکر فقال ما صنعت ابتدعت دینا و دعوت الناس إلیه و ما أرى لی توبة إلا أن آتی من دعوته فأرده عنه فجعل یأتی أصحابه الذین أجابوه فیقول إن الذی دعوتکم إلیه باطل و إنما ابتدعته فجعلوا یقولون کذبت هو الحق و لکنک شککت فی دینک فرجعت عنه فلما رأى ذلک عمد إلى سلسلة فوتد لها وتدا ثم جعلها فی عنقه و قال لا أحلها حتى یتوب الله علی فأوحى الله عز وجل إلى نبی من الأنبیاء قل لفلان و عزتی و جلالی لو دعوتنی حتى تنقطع أوصالک ما استجبت لک حتى ترد من مات على ما دعوته إلیه فیرجع عنه (من لایحضره الفقیه ج3 ص375 علل الشرائع ج2 ص493 و...)

نظرات 53 + ارسال نظر
trance جمعه 28 تیر 1387 ساعت 17:40 http://trance-states.persianblog.ir/

سلام مجدد
نمیدونم ولی احتمالا توی تنظیمات وبلاگ شما یه گزینه ای فعاله که نمیذاره دو تا نظر کمتر از فاصله ی یه مدت زمانی از هم واسه یه پست داده بشه .
دفعه قبل هم که واسه پست آخر نظر ندادم همین مطلب باعث شد . این بار هم حواسم نبود دوباره همون اشتباه رو کردم .
سوالم هم این بود :
در مورد حدیث جنود عقل و جهل

استکبار با کبر چه فرقی میکنه ؟
صعوبه با تعب چه فرقی میکنه ؟
قطیعه با فرقت چه فرقی میکنه ؟
حلم دقیقا به چه معناست ؟
چرا معصیت جزو 75 لشکر اومده ؟ مگه نه اینکه هر 75 تاش خودشون یه جور معصیتن ؟
غباوت که جزو 75 لشکر جهله به چه معناست ؟

همین .
فقط میخواستم این یه روز طول نکشه تا جوابم رو بگیرم.
همون صبح چون خسته بودم ازتون خواستم بیاین پست رو بخونید و جواب رو مرقوم بفرمایید .
اگر هم از لحن پست بدتون اومده ... پر واضحه که لحن پست خطاب به شما نبوده و من بعد از نوشتن پست و پیش اومدن این سوالات واسم به یاد شما افتادم که میتونستید کمکم کنید.

سلام
پیشاپیش عرض کنم که حدیث جنود عقل و جهل گرچه بسیار مشهور است لکن سند آن، محل مناقشهء رجالی می باشد از بابت "علی بن حدید" که به نظر استاد محدثین و رجالیین (شیخ طوسی) به منفردات نقلیهء او اعتباری نیست و...
البته می توان با قطع نظر از صحت سندی آن، روی مفردات لغوی‌اش دقت کرد و به پرسش‌های مذکور اجمالاً چنین پاسخ داد:
1.کبر به معنای "خودبزرگ‌بینی" است که در مقابل تواضع به معنای "فروتنی" به کار می رود و هر دو، موضع‌گیری ِشخصی ِانسان در برابر حقیقت ِخود هستند و برآوردی که شخص از حد و اندازهء خود دارد (قطع نظر از ظهور و بروز آن) در حالی که استکبار به معنای "سرکشی" است و در مقابل استسلام "تسلیم" به کار می رود و این دو برخلاف ِدو مورد اول، موضع‌گیری ِشخص دربارهء خود نیست بلکه بعضاً نمود و بروز و ظهور این موضع‌گیری می باشد
به عبارت دیگر، استکبار و سرکشی از کبر و خودبزرگ‌بینی ناشی می شود و این دو با یکدیگر حالت علت و معلول دارند نه حالت تساوی و عینیت
2.صعوبة به زمینهء داخلی اشیاء بر می گردد و به معنای سختی است چه در زمینهء امور (که مثلاً می گوییم فلان امر، صعب و سخت است) و چه در زمینهء افراد (که مثلاً می گوییم فلان کس، سرسخت است و دیگران در برقراری رابطه و تعامل با او دچار مشکل می باشند) در حالی که تعب، به زمینهء خارجی بر می گردد و به معنای خستگی افراد از مواجهه با فلان امر صعب یا فلان فرد صعب، ذکر شده است
3.قطعیة دربارهء دل‌کندن و دل‌بریدن از کسی استعمال می شود که امری درونی است و نظر به رفتار برونی انسان ندارد در حالی که فرقة به رفتار بیرونی انسان در جدایی و دوری جستن از کسی اطلاق می شود
4.حلم دو معنا دارد:
الف.خردمندی و حکمت
ب.بردباری و شکیبایی در مشکلات
در این حدیث، معنای اول، انسب است به قرینهء تقابل اش با سفه
5.همانطور که آن موارد جنود عقل، همگی مساوق طاعت بودند این موارد جنود جهل هم همگی مساوق معصیت هستند و طاعت و معصیت هر دو در یک مورد از 75 مورد بکار رفته است
استعمال طاعت و معصیت در یک عنوان جداگانه می تواند از بابت این باشد که بسیاری امور دیگر از آن 75 مورد عقل یا 75 مورد جهل، با هم نسبتاً هم‌پوشانی‌هایی داشته و دارند و قرار نبوده لزوماً و کاملاً متباین با هم باشند لذا جا داشت که یک عنوان جامع هم ذکر شود تا کل مطلب را در یک عنوان اجتماع دهد
توجیهات دیگری هم می توان ذکر کرد لکن فعلاً مقام جای تفصیل بیشتر ندارد
6.غباوت یعنی بلاهت و حماقت و رفتار ذهنی مناسب با بی‌اطلاعی و بی‌خبری
موفق باشید

hor شنبه 22 تیر 1387 ساعت 20:16

سلام در مطلب اخیر ادانه میدهیم . ان شاء الله

سلام
یاعلی

مهم نیست جمعه 21 تیر 1387 ساعت 16:48 http://sajjade.parsiblog.com

سلام خسته نباشید!
امان از این بدعت و بدعت گذاران!
آرزوی موفقیت دارم برای شما دوست عزیز! فرصتی بود برای سر زدن به دوستان منم این فر صت رو غنیمت شمردم!
در این ماه مبارک ما رو هم دعا کنید
یا مهدی غریب

سلام و زنده باشید دوست گرامی
خدا توفیق عنایت نماید
یاعلی

امیر (مدیر وبلاگ) چهارشنبه 19 تیر 1387 ساعت 07:57 http://kahf.blogsky.com

به نام خدا و سلام
دو سه روز، خدمت عزیزان اهل کهف نیستم
التماس دعای خیر
یاعلی

احمد سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 19:00 http://pigeonofharam.parsiblog.com

سلام

دو سئوال در حال و هوای ماه رجب:

۱. چند دعای معتبر این ماه رو که (مثلا در مفاتیح الجنان) قابل دسترسی باشند معرفی کنید.

۲. در مسئله روزه مستحبی که گفته شده اگر کسی شما را به طعام دعوت کند مستحب است روزه را افطار کنید منظور از طعام و دعوت کردن چیه؟ آیا منظور دعوت مصطلح و رسمیه یا شامل همین بفرما زدن هم می شه؟ یا تعارف به چای در محل کار؟

سلام
1.از آنجا که در مورد دعا، صحت سند شرط نیست بلکه صحت مضمون کفایت می کند (مگر بخواهیم از مطلب مندرج در دعا، استفادهء عقیدتی یا فقهی نماییم که در آن صورت، صحت سند شرط است) فلذا سابقاً تحقیقی درخصوص صحت سند ادعیهء رجبیه در مفاتیح الجنان به عمل نیاورده ام
لکن در مجال مختصری که اکنون دست داد اجمالاً بررسی هایی کرده و این نتیجه حاصل شد که وضعیت سه دعای (اللهم انی اسالک صبر الشاکرین لک...) و (خاب الوافدون علی غیرک...) و (یا من یملک حوائج السائلین...) که در همان اولین ادعیهء مشترکه ماه رجب ذکر شده اند به لحاظ سندی از سایر ادعیه -فی الجمله- بهتر است
2.فتوا این است که اگر فردی مؤمن باشد (که ادخال سرور در وی مستحب باشد) و خوردنی یا آشامیدنی (حتی مثل چای) را جهت افطار به روزه دار در اوان روزه مستحبی تعارف نماید (بشرط آنکه تعارف واقعی باشد و واقعاً خوشحال شود که طرف مذکور روزه اش را باز کند) اجابت این خواهش او مستحب است و روزه اش را اگر به این جهت (اجابت دعوت و ادخال سرور) باز نماید بهتر است و ثواب بیشتری به او تعلق می گیرد
همچنین اگر روزه دار بر مؤمنی وارد شود که نمی داند این شخص، روزه دار است و به این جهت، قصد افطار دادن او را نکند و صرفاً تعارف به خوردن غذا نماید (تعارف واقعی) بازهم همین مطلب جاری است
موفق باشید

امیر سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 01:17 http://dadbidad2007.blogfa.com/

به نام خدا و سلام
می خواستم بدونم برای اعتکاف جایی در دین اومده که این کار رو بکنید؟
کلا تعداد روز خاصی در دین جهت حفاظت خود از گناهان و ... اومده؟ (مثلا 40 یا 3 یا ...)
با تشکر
موفق باشید
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
هم در قرآن، تعبیر (العاکفین) داریم و هم در روایات مفصلاً دربارهء استحباب اعتکاف و شرایط صحت و مشروعیتش صحبت شده است
حداقل ایام اعتکاف که کمتر از آن صحیح نیست سه روز است و بیشتر از آن هم مانعی ندارد و از جهت توصیه به تعداد ایام معین، مطلبی که در روایات ما معروف هست اعتکاف در دههء سوم ماه مبارک رمضان می باشد
یاعلی

امیرچ دوشنبه 17 تیر 1387 ساعت 14:41

به نام خدا.
سلام.
وقتی هرکس می خواهد با دلیل آوردن از ذهن خودش به احکام الهی!!برسد طبیعتا بدعت زیاد می شود.وقتی تسلیم شدن دربرابر امر خدا بی معنی و غرور و تعصب بیجا معرفی شود و احکام را انسان های منطقی!!با فلسفه ی خود به دست می آورند معلوم است که نتیجه اش می شود بدعت.
جالبه که خیلی از ایرادها رو با هم دارند این اهل بدعت.یکیشون بود که تو یه مجلس کتاب حافظ رو برتر از قرآن معرفی کرد.به نوشته های علامه مجلسی گفت اراجیف مجلسی.به ملاصدرا ارادت خاصی داشت و مشروب رو حلال می دونست و بسیاری از علما رو که در صحبت هاشون علاقه به زن رو خوب معرفی کرده بودند به خاطر همین حرف ها انسان های خیلی وحشتناکی می دونست.این موراد برای خودم خیلی جالب بود شاید اگه کسی برام تعریف می کرد باورم نمی شد ولی اینو با چشم های خودم دیدم.
موفق باشید.

سلام بر برادر عزیز که مدتی بود از کامنتهای مفیدش بی بهره بودیم
یاعلی

آدم دوشنبه 17 تیر 1387 ساعت 02:05 http://beheshtejahannami.blogfa.com

سلام علیکم

یک همچین حدیثی یا مشابه اون وجود داره؟‌

امام علی ع
نقل به مضمون
سه چیز از اخلاق های بد هستند ولی برای زنان خوب هستند
خسیس باشند مغرور باشند و ترسو باشند

یا حق

سلام علیکم
بله مضمون شبیه به این مطلب در روایتی وارد شده از امیرالمؤمنین(ع) و البته طریق روایت، مرسل است اما در ادامهء روایت، خساست به "حفظ مال خود و شوهر از خرج نابجا" مرتبط شده و غرور به "سرکشی در برابر نامحرمان و جلوگیری از ابتذال" و ترس هم به "محافظه کاری و خود را از معرض خطرات دور کردن"
ضمناً در روایت گفته شده که این خصلتها برای زنان خوب هستند اما برای مردان خیر
طبیعتاً مرد باید سخی و اهل خرج باشد تا بر اهل بیت خود تنگ نگیرد و نیازی به غرور به آن شکل هم ندارد و ضمناً باید اهل خطر کردن و جسارت و شهامت هم باشد تا بتواند از کیان خانواده دفاع کرده و در زندگی نیز تحول مثبت ایجاد نماید
یاعلی

علی یکشنبه 16 تیر 1387 ساعت 09:20 http://alkahf.blogfa.com

با سلام واحترام
ببخشید آیا تا کنون با آقایان حسن زاده وبهجت صحبت یا مکاتبه کرده اید .در هر صورت اگر یک در صد هم احتمال تاثیر بدهید وظیفه شماست که این کار انجام دهید
موفق باشید

سلام و تحیت
مطلب نفر دوم که نام بردید فی الجمله تفاوتهایی دارد که فعلاً جای طرح‌شان نیست اما درخصوص نفر اول بله بنده با او صحبتهایی کرده ام حضوراً و البته او را در مقام استماع و تدقق نیافتم چه رسد به مقام اتعاظ و تعلم
یاعلی

غریبه شنبه 15 تیر 1387 ساعت 15:28

سلام
۱-آنچه جنابعالی به عنوان فهمتان از دین را بیان فرموده اید (اصل بودن عقاید و فرع بودن عمل به دستورات و احکام) را اینجانب نیز در بست قبول داشته و و بر خلاف شما، در تضاد! با جمله ای که بیان شد نیز نمی بینم. (شاید دید ما مشکل دارد و باید به چشم پزشک مراجعه کنیم! اگر آدرس دکتری خوب سراغ دارید بفرمائید!)
۲-جنابعالی آنچه را ما خود ایراد گرفته ایم به خود ما تحویل داده اید! (قطع این مرحله و ...)
۳- اصل وجود مکاشفه و دیدن حقایقی از جمله بهشت و جهنم یا عالم برزخ و ... یک چیز است و دیدن آن جوان افرادی از آن جمع را در بهشت و جهنم، مثالی از آن. و بحث تصور هم نبوده که باعث یقین شود و گرنه همه ما تصوری از بهشت و جهنم داریم اما کو یقین؟
۴- مراتب موتوا قبل ان تموتوا هم زیاد بوده و تفاسیر متعددی از آن شده است. عرض شد که می گویند با عمل به احکام و پیروی از مسیر اهل بیت علیهم السلام انسان به درجه ای از لطافت می رسد که می تواند مشاهداتی از عالم برزخ داشته باشد و این نتیجه عمل به مفاد همین حدیث موتوا قبل ان تموتوا است یا به عبارتی با قظع دلبستگی ها. و چیز پیچیده ای نمی باشد که نیاز به کشف حجاب! برای جنابعالی داشته باشد. البته چون حقیر اهل این مراتب نمی باشم حرف های گنده تر از دهان خود زدم، غفر الله لنا و لکم.
۵-در ضمن کشف حجاب نیز حدود ۶۰ -۷۰ سال پیش در این مملکت به پیروی از آتاتورک انجام شد و نتیجه ای حاصل نگشت. بنده را از این مأموریت (کشف حجاب جنابعالی!) عفو بفرمائید که ذاتاً کاری غیر شرعی است، مگر بوسیله همسر شرعی (دائم یا غیر آن)!.

سلام
1.شما می فرمایید اصل دین، آن ظرایف است بنده عرض می کنم اصل دین آن عقائد است (چه ظرائف و چه غیر آن) این دو مطلب، تخالف ندارند با هم؟
شما می فرمایید فقهیات، حصاری برای محافظت از آن ظرائف هستند بنده عرض کردم فقهیات حصار نیستند بلکه امتداد آن ریشه های عقیدتی هستند این دو تخالف ندارند با هم؟
ضمناً از جهت *(فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور)* فایده‌ای در مراجعه به چشم‌پزشک نیست مشکل را در جای دیگری جستجو کنید
2.قطع کدام مرحله!!؟؟ متوجه فرمایش نشدم
3.عرض شد که مطلب آن جوان، از سنخ مکاشفهء متعارفه نبوده است
در مکاشفه، امری عیناً دیده می شود در حالی که در آن روایت چنین تعابیری نیست
تعبیر، تعبیر "کأنی" است که همان معنای تصور و "گویا" را می دهد که ناشی از شدت یقین اوست (که در افراد عادی بدلیل ضعف یقین، صرفاً تخیل است و نه تصور عینی)
خصوصاً که اصلاً خبری از دیدن افرادی از همان جمع، در دوزخ یا بهشت نیست
روایت را ببینید الکافی ج2 ص53
4.بله می گویند! ما هم نگفتیم نمی گویند! منتها دلیل و برهان و شرح و استدلال را خواستاریم نه گفته های این و آن را! وگرنه هرکسی می تواند هرچه بخواهد بگوید
5.حجابی که موجب شده مطالب مورد نظر شما، مورد نظر بنده قرار نگیرد را عرض کردم نه حجابی که موجب می شود اندام کسی، مورد نظر شما قرار نگیرد و کشف آن اختصاص به زوجات و متعات‌اش دارد!
موفق باشید

امروز تو سایت کلوب دیدم یکی تو بخش سوالات سوالی پرسیده با این عنوان که :
احتیاج به برنامه تسکیه نفس دارم.
!
و با کمال تعجب در توضیح سوالش باز هم بجای تزکیه ، تکرار کرده بود تسکیه!!!
انصافا چقدر بعضی ها استعداد چهار پا بودن و تبعیت بدون تعقلشون زیاده خصوصا از نوع سماعی ! برای حرکت و توقف !!

کاش پس از خوندن قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی لااقل این سوال براش پیش میومد تا خود قرآن راهنماییش کنه.

حکایت، حکایت مبعوص!شدن پیغمبر(ص) است در وبلاگ آن مرید قاضی که فکر می کرد پیغمبر(ص) قبل از بعثت ممکن است بت پرستیده باشد!
با مرادش (قاضی) محشور شود

کوچی جمعه 14 تیر 1387 ساعت 19:43

با سلام لطفا شرح کاملی ازاعمال و مناسک عمره بنویسید یا به جایی که کامل باشد معرفی کنید که استفاده کنیم(در ضمن من اینجا به کتب اسلامی که به فارسی باشد دسترسی ندارم) التماس دعا "یادآوری کنم که"
من هنوز مقلد امام خمینی هستم
موفق باشید

سلام
اگر بیان مختصر می خواستید امکانش بود لکن بیان مفصل را در اینجا مشاهده بفرمایید
http://www.hadj.ir/books1/85.htm
موفق باشید

امیر ز پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 17:27 http://dadbidad2007.blogfa.com/

به نام خدا و سلام
یه پیشنهاد جناب علیرضا (من و متعه ام) وبلاگی درست کردم که بتونم بعضی! از حرفهام رو بزنم. شما رو هم در قسمت پیوندها گذاشتم. خوشحال می شم بهم سر بزنید.
موفق باشید.
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
وفقک الله لمراضیه
موفق باشید و محفوظ ازشرور شیاطین
یاعلی

فیض پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 16:31

تفاوت سطحین، زیاد نیست خیلی!!!

اینم شاهد ادعای ما از متن یک پرسش و پاسخ اینترنتی:

***
...نفس انسان چون نزدیک‏ترین چیز به انسان است از یک سو و از سوى دیگر، صفات، شؤون و حتى ذات نفس با صفات، شؤون و ذات اقدس الهى سنخیت دارد، اگر انسان به شناخت نفس ظفر پیدا کرد به شناخت نسبى ذات اقدس الهى و صفات و شؤونش هم فایز مى‏گردد و این بهترین شناخت است ازاین‏رو على(ع) مى‏فرماید: افضل المعرفة، معرفةالانسان نفسه‏...
http://rss.nahad.ir/QAForm.aspx?ID=10880

***
این سنخیت ها کشته مارو!!!

معاذالله!
(من شبه الله بخلقه فهو مشرک) را نخوانده اند؟
*(لیس کمثله شیء)* را ندیده اند؟

hor پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 12:38

سلام
ما برای ۱۰ روز ان شاء الله مسافرت هستیم . اگر نتوانستیم پاسخگئ باشیم عذر خواهی می کنیم .
یا علی

سلام
سلامت باشید
یاعلی

hor پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 08:11

سلام
۱- شما که می نویسید انصافا ریشه عرفان را هدف گرفته اید یا برداشتهای نادرست را ؟ هر انسان بی اطلاعی هم آن جمله شما را بخواند جز تخریب شخصیت منقول عنه چیزی نمی فهمد .
۲- ما راجع به یک پارگراف از آن عرض کردیم . در کامنت قبلی هم نوشته ایم؛ شما در آن جمله از پست ای بسا یک مدعی عرفان را به جای یک عارف معرفی کرده اید مؤید خود را هم قبول نداشتن فقها فرمودهاید؛ او هم مدعی است طلبهء علوم دینی است اما... عجیب است! فقهاء را به مسخره گرفته و فقه ِصادق آل محمد(ص) را علم استنجا می خواند! انّا لله و انّا الیه راجعون.. دقت، علت را روشن می کند... نوشته: «فلان عارف بزرگوار که در قرن فلان در فلان جا می زیست را همه فقهای عصرش تکفیر کردند» خب معلوم شد چه مرگش است این جناب طلبه! ... ملاک ِدین در اندیشهء کوته نظرانهء او، نه کارشناسان دین و متخصصان شریعت، که فلان درویش ِملحد و بهمان صوفی ِمشرک است که به علت خباثتش، عالِمان علم استنجا! آفتابهء پُری را بر او روانه کرده و به سایر عرفاء شامخین، ملحق اش نموده اند! ؛ این هم حتما از بی دقتی ماست . عذر خواهی میکنیم .
۳- خیر بدو ن وجه شبه نمی شود . تا آنجا هم که من می دانم فرق ماهوی ندارد . اما تفوتی را که در هدف است در کامنت قبلی توضیح دادم و به نظر تمثیلات قرآنی هم همینطور است و ما به عنوان یک مثال در اینجا ذکر کردیم برای تمثیل خلط بحث نیست .
چون هنوز علم ما درونی و جزء وجودمان نشده تابع حال است متاسفانه .شکتان را بفرمایید بر طرف کنیم .
۴- ما گفته ایم زبان حال او چنین است . یعنی حال خود را چنان می بیند که خود را چنان ناچیز درگاه خدا می داند که این چنین عرض می کند مانند دعای کمیل که عرض میکند ؛ صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک ؛ مگر کسی می تواند عذاب خدا را تاب بیاورد اینها زبان حال است .
بله درمورد صفات خدا هم معتقدیم ما از کمبود لفظ اینگونه بیان میکنیم و الا صفات انسانی از انفعال نفس است و خدا از آن منزه است .
رحمت و عنایت از جانب خداست و از خداوند جز رحمت و عنایت صادر نمی شود ما شایستگی در یافت رحمت را در خود از بین می بریم میشود عذاب . چون در نظام احسن خداوند معذبین هم باید وجود داشته باشند . خداوند با رحمت خودش نعمت وجود را از آنان نمیگیرد . و خداوند به آنها وجود اعطا میکند پس آنان تکوینا نمی توانند خدا را دوست نداشته باشند . این بحث نیاز به مطالعه و تفکر بسیار دارد . رزقنا الله ان شاء الله
۵- برادر عزیز ما میگوییم روش علما در جمع چنین روایاتی حمل بر اختلاف مراتب است مانند روایات باب تفکر که می فرماید تفکر یک ساعت بهتر است از عبادت یک سال روایت دیگر ۶۰ سال دیگری ۷۰ سال و . . . این را علما می گویند ناظر به اختلاف در تفکر است (این علما که عرض کردیم لزوما عارف نیستند که شما دوباره لب به الفاظ ناشایست گشوده اید ) در این موارد هم در هر دو طرف روایت داریم که علما حمل میکنند به اختلاف سطح فکر کنندگان شاید همچون منی اگر فکر کند منحرف شود ولی کس دیگری تا حد سلمان سلام الله علیه هم پیش رود .
۶- تا کنون این سؤال را پاسخ نداده اید که ایا قبول دارید او نمیتواند عقلا ، نقلا و شهودا موجودی را بالاتر از ان تصور کند که ما ترسیم کردیم یا نه ؟
یا علی

سلام
1.بر فرض که ریشه را هدف گرفته باشیم علت آن می تواند این باشد که از مثل آن ریشه، عمدتاً همین برداشتهای کفرآلود در می آید و معلوم می شود تقصیر برداشتهای بیچاره! نیست تقصیر ریشه است که گندآلود است و در مرداب نشسته
البته این یک فرض است و بنده بازهم تأکید می کنم که آنچه آنجا بیان شده صرفاً عین عبارت است و نه تحلیل و برداشت که فعلاً متکفل بیان آن نیستم
انسان بی اطلاع و تازه‌وارد هم صرفاً همین را از جملهء ما می فهمد و اگر شما چیز دیگری می فهمید به لحاظ شناخت تان از روحیهء حقیر است نه آنچه از عبارت، ذکر شده است
2.از کجای عبارت فوق، بر می آید که مشکل "انحصاری" عرفا، مخالفت شان با فقه و فقهاست؟
این را بفرمایید
3.الف.شما اگر قبول کردید تمثیل و تشبیه، ملازم هم هستند و ضمناً تشبیه خالق و مخلوق، شرک است (کما هو الحق) دیگر این سخنان جایی ندارد که تفاوت در هدف و... چرا که آنچه شرک است با هدف و... از شرکیت نمی افتد
ب.خیلی مهم نیست اما ظن داریم بر تعدد افراد حاضر در بحث با اینجانب!
4.یعنی چه زبان حالش است؟ زبان حال او این است که از عذاب، لذت ببرد چون رضایت محبوب را می خواهد!؟ رضایت محبوب او، عذاب است!!!؟ لابد غضب محبوبش بهشت است!!!
مضاف بر اینکه او اینقدر نادان است که نمی فهمد وجود به او "عطا" نشده بلکه او خلق و "ایجاد" شده است و دور صریح در این اعتقاد مزخرف را نمی فهمد (به چه کسی وجود داده شده است؟ اگر او موقع عطا شدن ِوجود، وجود داشته پس چرا وجود به او داده شده و اگر وجود نداشته پس چه کسی مورد عطا قرار گرفته و این شخص کجا بوده موقع تحویل گرفتن وجود!؟) با چنین منطق!والایی باید هم حب ِبی‌قید را نتیجه بگیرد به جهت عطای!وجود
5.اگر استناد شما به روش علماست جناب سیدان و استاد برنجکار و امثالهم (اعلی الله کلمتهم) عالِم هستند و اینگونه نمی گویند که شما می گویید
اگر هم استناد به علما ندارید و از خود، دلیل و برهان دارید آن را بیاورید تا بررسی شود
6.صدبار پاسخ داده ام اما فرض کنید پاسخ نداده ام
آیا شما سؤال مرا (که متقدم بود زماناً) پاسخ داده اید که پاسخ سؤال خود را می خواهید؟

hor پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 00:02

سلام
۱- اول باید اثبات کنیم که همه برداشتها غلط است بعد این طور بی ادبانه نسبت به یک جمله از آن شروع به مسخره کردن کنیم شاید او برداشت درستی داشته .
۲- شما در آن جمله از پست ای بسا یک مدعی عرفان را به جای یک عارف معرفی کرده اید مؤید خود را هم قبول نداشتن فقها فرمودهاید . در حالی که عرفای واقعی فقه و اجتهاد در آن را مقدم بر عرفان می دانند . اما اینکه آیا در ریشه مشکل دارند یا نه؟ مجتهد در عرفان میخواهد که من و شما نیستیم و بحث هم اعتقادی است و غیر قابل تقلید .
بله تعبد به شخص غیر معصوم مذموم است اما شاید این نحو برخورد او را لجباز کند نه اصلاح .
۳- با مثالی که از قرآن آوردیم که خدا برای مثال توحید مثال عبد و ارباب را می آورد پس باید به خدا هم ایراد کرد که چرا خود را به ارباب مثال زده ای . تمثیل برای تقریب به ذهن است اما تشبیه ممکن است فاصله بین خالق و مخلوق را آن چنان که باید بیان نکند .
بله انکار نمی کنم که حال انسان همواره یکسان نیست .
۴- بزرگترین نعمت نعمت حیات است و این حیاتی که به ماسوا الله اعطا شده عین رحمت و عنایت الهی است و عنایت و رحمت نمیتواند صاحب عنایت و رحمت را دوست نداشته با شد . (دقت کنید ) موجودات عین ربط به خالقند چه در بهشت چه در دوزخ پس همواره عنایت خدا شامل حال آنان است چون موجودند کسی که این را بفهمد نمی تواند آنکه به او عنایت کرده را دوست ندارد حتی اگر او هیچ نعمتی در اختیار او قرار ندهد . چون این عنایت همواره باقی است حتی در دوزخ آنجا هم حب بالذات موجود است . بیان احوال دوزخیان نیازمند مطالعه بسیار زیاد است اما ای بسا اگر کسی این هیچ بودن خود را بفهمد و ببیند او که همه چیزش از اوست راضی به عذاب اوست ای بسا از عذاب لذت هم ببرد چون او رضایت محبوب را میخواهد . البته انکار نمی کنیم که آنان که دوزخ را با اعمال خود برگزیده اند به چنین درکی هم نمیرسند . اما یک انسان متعبد که این ارتباط را درک کرده است زبان حالش اینست که اگر ما راهم بسوزانی ؛ ما ز عشقت هزار دستانیم ؛
۵- در کامنت قبلی عرض کردم که علما تفاوت روایات این باب را ناظر به اختلاف مراتب انسانها میدانند .
۶- ما کی گفتیم او چه می گفت ؟ برادر عزیز ما یک سؤال کردیم شما هم جواب بفرمایید . ایا قبول دارید او نمیتواند عقلا ، نقلا و شهودا موجودی را بالاتر از ان تصور کند که ما ترسیم کردیم یا نه ؟
ضمنا ما این کاننت را یک بار دیگر هم دیروز فرستادیم اما چون پاسخ نگرفتیم در وصول آن شک کردیم اما اگر رسیده است و شما مایل به ادامه بحث نیستید بفرمایید مزاحم نشویم .
یا علی

سلام
1.خیر نیازی به این امر نیست چرا که ما متکفل تحلیل برداشتهای او نشدیم
ما عین عبارتش را گفتیم و بر فرض که تمسخری کرده باشیم قابل حمل بر معنای غلطی است که ما و مخاطب مان در غلط بودن آن معنا، اتفاق نظر داریم
2.کدام جمله بوده که ما گفته ایم تنها مشکل عرفا، مخالفت شان با فقه است؟ مشکلات عرفا بسیار است و این یک از هزاران!
قصهء مجتهد در عرفان! را هم فکر می کنم چند بار به چند شکل مختلف توضیح داده ام و وجهی برای تکرار آن نیست
3.الف.بحث مولا و عبد را خلط نکنید! به موقعش بپرسید توضیحش داده می شود که چیست فعلاً بفرمایید فرق تشبیه و تمثیل چیست؟
اساساً تمثیل، بدون لحاظ وجه شبه و اشتراک، ممکن است یا خیر؟
اگر بله توضیح دهید چگونه می توان دو چیز را تمثیل نمود بدون لحاظ وجه شبه؟
اگر هم خیر پس چه فرقی می ماند بین مثلیت و تشابه؟ و بین تمثیل و تشبیه؟
ب.حال انسان بلی ولی سواد انسان خیر!
تفاوت سطحین، عجیب شک برانگیز است!
حالا نمی خواهید بگویید مشکلی نیست!
نگویید ولی خب.....
4.سخنانی شیطانی و خلاف اولیات عقلیه و مبانی شرعیه بود
شما اول درست بدانید عنایت چیست رحمت چیست علی‌الخصوص رضایت چیست سپس دربارهء خدا سخن از رحمت و عنایت و رضایتش بگویید
خدای شما مگر انسان است که رحم و توجه و رضایت به معنای بشری اش داشته باشد؟ رضایت خدا مگر چیزی جز بهشت اش است؟ رحمت و عنایت اش مگر با عذاب، قابل جمع است؟
این چه خدای جالبی است شما دارید؟
روایت دوم اینجا:
http://www.313amir.ir/?p=wajh-o-allah
را ندیدید؟
5.من چه کار دارم به تفسیر به رأی فلان جاهل و بهمان نادان؟
سؤال بنده را جواب دهید
روایاتی که می گوید مثلاً (من افکر فی ذات الله تزندق) و امثالش چه می شوند؟
6.بنده یک فضایی ترسیم کرده و انسانی در آن فضا نهاده و از شما دربارهء مدعیات آن انسان فرضی در آن فضا پاسخ خواستم ضمناً هیچ رد و تأییدی نسبت به سخن او نکردم بلکه صرفاً پاسخ خواستم به اشکال او اما شما جوابی که ندادید و مرا متهم کردید که اصرار دارم او به فلان چیز می رسد! و کلی مطالب بی ربط، هیچ، سؤال جدیدی هم مطرح می کنید در همان فضای ذهنی نادرست خودتان و با اینکه چند بار به همان سؤال هم پاسخ می دهم باز توقع پاسخ دارید!
ضمناً کامنتی از شما در روز گذشته دریافت نکردم
والسلام

احمد سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 20:00 http://pigeonofharam.parsiblog.com

سلام

درباره ی محمد بن ابی بکر توضیحاتی می خواستم. چه شد که ایشون در دامن امیر المومنین بزرگ شد و به ایشون وفادار بود؟

سلام
حسب تواریخ مشهوره، اسماء بنت عمیس از زنان فاضله و صحابهء مکرم رسول خدا(ص) و همسر جعفر بن ابی‌طالب بود شوهرش جعفر در سال هشتم هجری و در جنگ مؤته به شهادت رسید بعد از مدتی ابوبکر از اسماء خواستگاری کرد و ازدواج کردند
نتیجهء این ازدواج، محمد بن ابی‌بکر بود که در حجةالوداع (سال دهم هجری) به دنیا آمد و زمان رحلت رسول خدا(ص) شیرخواره بود
بعد از جریانات غصب خلافت و به جهت اینکه اسماء از موالیان اهل بیت(ع) بود بین او و ابوبکر اختلاف افتاد و نهایتاً با مرگ ابوبکر از شر او نجات یافت (سال سیزدهم هجری)
بعد از مدتی امیرالمؤمنین(ع) با او ازدواج کردند که نتیجتاً محمد بن ابی‌بکر از همان کودکی در خانهء مولا(ع) بزرگ شد و مثل سایر اولاد حضرت امیر(س) تحت تربیت علوی قرار گرفت که البته نه به جبر تربیت بلکه به اختیار خود، راه مولا(ع) را در پیش گرفت و در دوران مولا(ع) منشأ خدمات شایانی به دستگاه علوی گردید و نهایتاً توسط عوامل معاویه، شهید گشت و به بهشت رهسپار شد
او نقطهء مقابل افرادی نظیر جعفر کذاب است که اهل دوزخ هستند گرچه پدرشان معصوم است
http://www.313amir.ir/?p=seyyed-e-maloun
یاعلی

غریبه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 18:16

سلام
عرفان ناب و جعلی (ادامه)
اینجانب از مباحث قبل اینگونه متوجه شدم در برخی کلیات مشترکیم لیکن جنابعالی از اینکه لفظ عرفان بر روی ظرایف دین گذاشته شود ابا دارید. اما حقیر عقیده دارم عرفان واقعی نزد اهل بیت است و آن، همان است که مغز اسلام است (ظرایف) و بقیه اسلام از جمله فقهیات حصاری است برای نگهداری ظرایف. شاهد آن نیز نگاهی به شواهد تاریخی در تفاوت بیان اهل بیت ـ علیهم السلام - است فقهیات و معارف را. در خصوص فقهیات مردم مشکلات خود را می پرسیدند و جواب می شنیدند و احکام فقهی جمع آوری می شد. اما در خصوص معارف، اغلب آن بزرگواران ابتدا به ساکن معارف را بیان می نمودند.
به بیانی: تکالیف شرعیه مقدمه رسیدن به معرف عالیه است.
یک عارف اصیل رنگ ندارد و کارش بندگی و پیروی از مسیر اهل بیت علیهم السلام است. در حالی که کار صوفیه و برخی عارف نما ها تماماً رنگ است:
-سلسله بازی رنگ است.
-مرید و مراد بازی رنگ است.
-فرقه بازی رنگ است.
-جائی برای خودت درست کنی بنشینی مسجد نروی رنگ است.
-خلوت را مقید کردن و جدول درست کردن رنگ است.
-جمود داشتن در اینکه شیخ ما هر چه گفت همان است، رنگ است.
-لقب درست کردن رنگ است.
-نظر کردن رنگ است.
و جالب اینجاست که اهل تصوف دم از بی رنگی می زنند در حالیکه همه اش رنگ است.
از طرفی مقدس مآب جلویت را می گیرد که اگر نکته ظریفی بگوئی می گوید: مبارک است صوفی شده ای؟ فلان و بهمان شده ای ...کافر شده ای و ...
و اینها همه از نفهمیدن ظرایف اسلام است.
البته قرار شد مصداقی صحبت کنیم و حقیر هر چند قبلاً مصادیقی در کامنت ها آوردم اینجا اضافه می کنم:
در اسلام کشف و شهود هست، رابطه با ارواح هست (خواهشاً در تکفیر عجله ننمائید، اثبات می شود) اما صد فغان که ظرایف رها شده و عده ای متولی ظرایف شده اند و کس دیگری جرأت ندارد آنها را بگوید.
پیامبر-صلی الله علیه و آله- فرمودند: موتوا قبل ان تموتوا
این حقیقت مراتبی دارد (کلاس ها و مراتب اسلام بر حسب درجات ایمان که قبلاً بحث شد). انسان در مراتب بندگی خالصانه و حرکت عملی در مسیر اهل بیت -علیهم السلام- به جائی و درجه ای از لطافت می رسد که گوئی بهشت و جهنم را می بیند. (شاهد آن روایتی که پیامبر جوان رنگ پریده ای را بعد از نماز دیدند و فرمودند کیف اصبحت؟ و او گفت در حال یقینم و...الی آخر )
و باز از مراتب دیگر موتوا قبل ان تموتوا به درجه ای از لطافت می رسد که مردگان می بیند و ارواحی به سراغش می آیند. (با احضار ارواح اشتباه نشود که یک فن است و وسایلی لازم دارد ).
همچنین کشف و شهود که از ظرایف اسلام است و گفته صوفی ها نیست. چون این ظرایف فهمیده نشده متولی پیدا کرده است. از سید بن طاووس (که هیچ یک از عناوین صوفی و عارف را نداشته ) در وصیت به پسرش در کتاب کشف المحجه مثالی می آورم:
می گوید: پسرم، کتابخانه بزرگی دارم و کتابهائی برایت دارم در رمل، کتابهائی در جفر و ... اگر خواستی استفاده کن. اما اگر از در صدق با خدا معامله کنی، خداوند قلبت را آئینه ای قرار می دهد که هر چیزی را در آن ببینی، اما از پشت پرده نازک. پایان گفتار سید ابن طاووس.

سلام
بنده با یک لفظ که مشتق از مادهء ع.ر.ف باشد مشکلی ندارم بلکه با یکسری معارف معین و یک نوع بینش مشخص با مؤلفه های تعریف شده مواجهم که نامش اصطلاحاً عرفان است و با این حساب، آنچه شما مدعی هستید لطائف و ظرائف مکتب اهل بیت(ع) است موضعی در من ایجاد نمی کند
شما باید موارد را ریزتر و عینی‌تر بفرمایید تا ببینم این چیزی که شما می فرمایید چقدر با مکتب اهل بیت(ع) تناسب دارد اگر داشت که روی چشم است اسمش هرچه باشد (عرفان یا غیر آن) و اگر تناسب نداشت و واجد مؤلفه های همان عرفان مصطلح بود به دور انداخته می شود چه اسمش را بگذاریم عرفان و چه ظرائف اهل بیت(ع) چه هر چیز دیگر
نیازی به تکرار مداوم اینکه عده ای بی صلاحیت و متصوف، مدعی این مسائل شده اند و با این کارشان خیانت ها کرده اند و... هم نیست چون فعلاً اهمیتی ندارد عده ای چه کرده اند و عده چه نکرده اند و ما فعلاً با اصل مطلب کار داریم... نه کار به صوفیه داریم و نه کار به سید بن طاووس یا هرکس دیگر
در همین کامنت، برخلاف کامنتهای قبلی، مواردی را عینی بیان کردید که می توان روی آن سخن گفت و من ضمن تشکر از ورود شما به این موارد، روی همانها مطالبی عرض می کنم
شما گفتید: (آن، همان است که مغز اسلام است (ظرایف) و بقیه اسلام از جمله فقهیات، حصاری است برای نگهداری ظرایف) در حالی که فهم بنده از دین با این مطلب شما در تضاد است
در آنچه بنده از دین فهمیده ام آنچه اصل است "عقائد" حقه است (چه خشک و مستحکم و لایتغیر و خشن و چه مفرح و شاد و دل‌انگیز!) و آنچه فرع بر این اصل است عمل به یکسری دستورها و احکام است که آنهم در راستای کسب مؤلفه های سعادت و شقاوت ابدی جعل شده اند و نه لزوماً برای حفظ آن اصل
مثل شاخه های درخت که روی ساقه و ریشه بنا می شود و در امتداد ماهیت وجودی درخت است و لازمهء ثمردهی این درخت اما لزوماً برای حفظ ریشه و ساقه نیست
یا اینکه گفتید: (جمود داشتن در اینکه شیخ ما هر چه گفت همان است، رنگ است) در حالی که در سیر مراتب عرفانی می گویند طی این مرحله بی همرهی خضر مکن و باید هرچه خضر راه گفت بگویید چشم و چون و چرا نکنید و...
ربط کشف و شهود به آن جریان آن جوان (اصبحت موقناً) هم برایم روشن نشد در فرمایش شما چون آنچه که در آن روایت است بحث یقین (همان اعتقاد که عرض کردیم) است و نتیجهء یقین به وجود امری، می تواند موجب تصور آن امر شود و آن جوان هم طبق نقل، همین را گفت: ( ازشدت یقین، به حالی رسیده ام که "گویا" جهنم را می بینم "گویا" بهشت را می بینم و...) در حالی که در کشف عارفانه، صحبت از گویا و... نیست بلکه عیناً دارد صحنه ای را می بیند و...
بماند که در عرفان مصطلح، بهشت و جهنم، موضوعیت چندانی ندارد و آنچه مهم است وصال و فناء و شهود ذات و لقاء و... می باشد
ربط "موتوا قبل ان تموتوا" به ملاقات ارواح را هم اصلاً نفهمیدم! (احتمالاً در حجاب!هستم)
توضیح لطف کرده و کشف حجاب نمایید!
موفق باشید

احمد سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 14:34 http://pigeonofharam.parsiblog.com

سلام

در ادمه سئوال قبلی با توجه به این همه تاکید درباره اجتناب از شیطان آیا از معصوم انتظار نمی رود که همان لحظه اول شیطان را از خود براند و اصلا به حرفش گوش نکند؟ مثل آن چه حضرت ابراهیم (ع) در جریان قربانی انجام داد؟ آیا چنین احادیثی مجوز نمی شود برای ما که بالاخره حرف شیطان را گوش کنیم بلکه چیز به درد بخوری در آن باشد؟ آیا در اصل این احادیث نباید شک کرد؟

سلام
دربارهء معصوم، شاید بتوان گفت به لحاظ عصمت، انتظار به واکنش فوری نمی‌رود و اگر در جایی هم واکنش فوری دیده شده به لحاظات خاصه بوده است نه روال کلی اما دربارهء غیرمعصوم، از آنجا که ابزار شیطان‌سنج! (بجز همین آیات و روایات و ادلّهء شرعیه) در دست نیست بنابراین اصل سؤال، نادرست است
یعنی ما نمی توانیم بدون لحاظ ادلّهء شرعیه و با استفاده از شیطان‌سنج! شیطان بودن کسی را احراز کنیم و سپس سؤال برای ما باشد که آیا حق داریم به سخنانش گوش دهیم یا خیر!
فلذا ابتدائاً سخن هرکسی را گوش می دهیم سپس با لحاظات ادلّه، تحلیلش می کنیم که "سخن" شیطانی است یا خیر و همین که سخن را تحلیل نماییم کفایت می کند از تحلیل ذات او
موفق باشید

ترنس سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 01:40 http://trance-states.persianblog.ir

سلام
1.از جوابتون ممنونم ولی با خوندنش شکم درباره اینکه من نور فرقان ندارم به یقین تبدیل شد .
من فکر میکردم در مورد جبر و اختیار بحث کردید و اینکه اگر یکی دو بار سعی کردیم و نشد معلوم میشه که جلوی کار از مرتبه بالاتر داره گرفته میشه و شاید اصلا به صلاحمون نیست یا ...
دعا کردن که خوبه و شکی هم درش نیست ولی پافشاری روی یه حاجت خاص رو هم میشه دعا کردن دونست ؟! یا ترک کردنش بهتره و راضی بودن به قسمت و قضای الهی ؟! ببینید تا اونجایی که عقل من قد داد دیگه اون میشه نا شکری و درگیر کردن ذهن .(البته خود مشغول کردن ذهن به این مباحث هم واسه من خالی از ضرر نبوده چون انقدر شده که پیچیدم توی درستی و غلطی و بهینه سازی و مهندسی کردن بین خوب و خوبتر تا کلا کار ضایع شده و عمر تباه)
2.چرا همیشه کسانی که توی وب یه حرفی واسه گفتن دارن و میشه ازشون استفاده کرد از کمبود وقت مینالن...به هر حال من بهتون خسته نباشید میگم و سوالاتم رو میپرسم و در حد امکان نظراتم رو میگم ... شما هم هر کدوم رو قابل دونستین جواب بدین .

سلام و تحیت
۱.الف.آن عرض بنده درخصوص فردی بود که توکل کرده باشد (با تمام شرایط و ضوابطی که توکل دارد) و به معنای عامّش که با آن ترتیب، وقتی می بیند یک کاری برای او میسر نمی شود ولو با چند بار تلاش، بهتر است رهایش کند و بداند خیرش نیست اما اگر توکل نکرده جریان از ریشه فرق می کند
ب.نفس پافشاری بر یک حاجت خاص، دعا نیست بلکه باید خدا را بخواند تا عمل او دعا تلقی شود
ج.دربارهء رابطه دعا با رضایت به قضا و قدر نکاتی در ذیل کامنت یکی از عزیزان، در سه یا چهار پست قبل عرض کردم که عنایت می کنید إن شاء الله
د.نکتهء دقیقی بیان کردید در باب اینکه وقت انسان گاهی در تعیینات خوب و خوبتر بیخود ضایع می شود
خدا همهء ما را حفظ نماید از این بلاها
۲.کمبود وقت، می تواند ناشی از علل مختلفه ای باشد اما شاید بتوان یک علت را اینطور توصیف کرد که بعضی از کسانی که حرفی برای گفتن دارند از جهت اینکه حرفشان با گفتمان رسمی و متداولات فکری نهادهای فرهنگی، سازگاری ندارد مجبور می شوند به تنهایی بار هدایت معنوی مردم را به دوش بکشند و از آنجا که از حمایت های مختلف مادی و معنوی متولیان فرهنگی محروم اند نتیجتاً باید از امورات خود بزنند تا بتوانند کاری بکنند
آرزومند توفیقات کثیره در مسیر تحقیقات توحیدیه برای شما هستم
موفق باشید

hor سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 01:30

سلام
۱- لازم نیست متعرض شوید . البته اگر متوجه منظور نشده اید و فرموده اید این سوال است که اگر متوجه نشدید نباید به مسخره می گرفتید و اگر هم متوجه شدید که بدون تخصص کافی نباید اینگونه بی ادبانه رد می کردید .
۲- ربطش اینست که در همان پست شما هر مدعی عرفانی را در حد مشایخ فقه و عرفان قرار داده اید . اتفاقا معتقدیم اعتقاد مهمتر از عمل است .
ب - مااشکالات موجود را پذیرفتیم . اما منظورتان را از شخص پرست واضح بفرمایید .
۳- نه یک نفر است . دقیقا منظور من هم همین است که اگر گفتار حافظ و امثالهم را تمثیل بدانیم اشکالی که در پست مربوط به حافظ فرموده اید( آیا کوردیده و کوردل است که نمی بیند مؤدای حکم عقل و صریح آیات قرآن و روایات معصومین(ع) نفی تشبیه خالق و مخلوق است و رد تصور و مثلیت!؟ *(لیس کمثله شیء)) پیش نمی آید که تشبیه شود .
۴- حب ناشی از نعمات با حب به نعمات فرق می کند اگر منظورتان حب به ذات (البته ناقص ونه تام که میسر هیچ ممکنی نیست ) ناشی از نعمات است ومنظورتان از پست عشاق بی سند هم همین است که هم نظریم .
۵- اولا که تفکر خلاف عقل ونقل نیست . روایات بر خلاف آنچه شما نقل فرموده اید هم کم نیست برای نمونه امام صادق علیه السلام : افضل العباده ادمان التفکر فی الله و فی قدرته . که علما جمع بین این روایات را اینگونه کرده اند که که به تفاوت افراد متفاوت می شود . بعد هم فرموده اند ورام وراء ذلک یعنی هر که از این دو آیه عبور کند و فکر کند که معارف بالتری گیر می آورد فقد هلک اما یکی از این دو آیه آن معانی دقیق عرفانی را میفهمد که این متعمق وبادقت نظر است ویکی هم سطح و ظاهر می فهمد که سطحی است .
۶- سوال راجواب بدهید . قبول دارید به بلاتر از آن چه شهودا و چه عقلا نمی تواند برسد؟
یا علی

سلام
1.ما در آن نوشتار، کار به منظور نداشتیم و عین الفاظ را نقل کردیم الفاظی که به اعتقاد شما دست کم، یک برداشت نادرست دارد و شما هم می توانستید آن پاراگراف را اعتراض به همین یک برداشت نادرست، تلقی کنید بدون نیاز به تعلیم و تربیت این جانب!
بله اگر ما روزی لازم دیدیم به تهیهء نوشتاری تحلیلی درخصوص این موضوع به نحو تفصیلی مشغول شویم و مطالبی در رابطهء با کفریت همهء برداشت های ناشی از این لفظ نگاشتیم آن موقع جای این صحبت هاست
2.الف.بازهم ربطش مشخص نشد
شما فرض کنید یک کسی مدعی عرفان است و تعبد به فقه ندارد یک کس دیگر هم مدعی عرفان است و برخلاف اولی خیلی متعبد به فقه است (که به زعم شما عارف واقعی است)
اگر نقطهء اشکال ما به آن دو این باشد که چرا تعبد به فقه ندارید؟ اعتراض شما وارد است چون یکی دارد و دیگری ندارد اما اگر بگوییم قطع نظر از تعبد یا عدم تعبدتان به یکسری ظواهر رساله ای، همین که هر دو در اعتقاد به فلان عقیدهء شرک، هم‌داستانید هر دو ضال هستید و به دوزخ می روید و... اینجا دیگر جای استناد به تعبد به فقه نیست چون نقطهء ایراد ما این نیست حداکثر باید آن اشکال عقیدتی را پاسخ دهید نه اینکه مداماً بگویید این دومی متعبد است به فقه!
خب متعبد باشد! چه ربطی دارد به اشکال عقیدتی اش؟
ب.منظور به شخص خاصی نداریم کلاً همهء کسانی که در محیطهای علمی مثل حوزه و دانشگاه و محیطهای مجازی علمی مثل وبلاگهای تخصصی و... حضور دارند و معارف شان به جای ابتناء بر "ادله"، ابتناء بر "اسامی" دارد
همان ها که هرجا مطلبی خلاف افکار فلان بت شان می بینند پارس کردن را آغاز می کنند و یک عالِم دین، باید قبل از ملاحظه خدا و پیغمبر(ص) ملاحظهء بت آنان را بنماید که مبادا چیزی بگوید خلاف ارشادات فلان و بهمان!
3.بنده می گویم تمثیل چه فرقی با تشبیه دارد؟ شما مطلب دیگری را جواب می دهید! همین را جواب دهید
ضمناً منظور دو نفر لزوماً در عرض هم نبود بلکه ممکن است در طول هم باشند!
4.عجب! عرفا که خلاف این را می گویند! می گویند ما از دوست جز دوست نخواهیم! اگر به دوزخ هم ببرد و حکم ابد هم بر ما قرار دهد همین که به ما عنایت! کرده و به دوزخ مان برده خوشیم و با عذابش حال می کنیم!
http://www.313amir.ir/?p=jahannam-e-matlubنمی گویند آن چیزی را که الآن به استناد ابوحمزه و جملات قبل و بعد عبارت، می گوییم و می گویید!
محبت توحیدیه برخلاف محبت عارفانه، مسبوق به سابقهء نعمت می باشد به همان توضیحی که عرض کردم و بالذات باید با دخول نار، منتفی شود گرچه بالعرض به سابقهء سوابق و امید به تدارک آن باقی بماند در حالی که عرفا همان بالذاتش را هم باقی می دارند به لحاظ مطلوبیت ذات الهی!
5.با این معنای جالبی که کردید پس روایاتی که می گوید مثلاً (من افکر فی ذات الله تزندق) و امثالش چه می شوند؟
6.جالب است! بنده از روز اول می آیم و صدبار می گویم فرض کنید یک بابایی فلان عقیده را دارد و فلان طور می گوید و سپس می پرسم جواب شما به او چیست شما مکرراً از پاسخ طفره می روید و جوابی نمی دهید ده بار هم تأکید می کنم که حرف او را قبول ندارم و فقط جواب شما را می خواهم بعد از گذشت کلی صحبت، جواب که نمی دهید هیچ آخرش هم یقهء مرا می گیرید که اصلاً این چی بود که این بابا می گفت!؟؟
موفق باشید

احمد دوشنبه 10 تیر 1387 ساعت 13:53 http://pigeonofharam.parsiblog.com

سلام

در بعضی از روایات می خوانیم که شیطان (ابلیس) به سراغ پیامبری آمده و او را نصیحت می کند. یا در روایتی از اسرار آل محمد (ص) شنیدم که شیطان سر راه امیر المومنین (ع) و سلمان سبز شده و با آن ها صحبت کرده و گفته است که من دیدم که جایگاه اولی و دومی در جهنم از من هم بدتر است.

آیا اصولا می توان به حرف شیطان اعتماد کرد و بنا بر این تکلیف این احادیث چه می شود؟ و یا می توان گفت که این قول چون از فیلتر معصوم رد شده قابل اعتماد است؟

سلام
مسلماً به حرف شیطان (بماهو حرف شیطان) ابداً اعتباری نیست ولو بهترین سخنان را بگوید ای بسا شیطان نود و نه حرف خوب بزند که اعتماد لازم جلب شود و سپس در صدمی ضربهء خود را بزند
قریب به این مضمون وارد شده که زمانی شیطان به یکی از انبیاء(ع) خواست سه نصیحت کند اولی و دومی را که گفت نبی فرمود دیگر نمی خواهد چیزی بگویی چون همین که دو مورد اول را منطبق با دین گفتی احتمال دارد برای سومی نقشه کشیده باشی!
این از جهت ذاتی اما اگر معصوم(ع) به کلام شیطان استناد کند و مثلاً بفرماید شیطان چنین و چنان گفته و کلام مذکور را تقریر نماید اینجا به اعتبار تقریر معصوم(ع) این مطلب قابل استناد است نه بماهو حرف شیطان
موفق باشید

احمد یکشنبه 9 تیر 1387 ساعت 14:56 http://pigeonofharam.parsiblog.com

سلام

باز هم عین ترجمه ی سئوال یکی از تازه مسلمانان کانادایی که در تالار گفت و گوی سایت انجمن تازه مسلمانان (www.revertmuslims.com) مطرح شده است:

آیا مرد مسلمان حق دارد با وجود مخالفت والدینش با هر کس که می خواهد ازدواج کند؟ زن مسلمان چطور؟
این سئوال بارها مطرح شده اما من می خواهم احکام آن را بدانم.
حکم مردی که با وجود مخالفت پدر و مادرش با زنی ازدواج و در نتیجه آن ها را رنجیده خاطر می کند چیست؟ آیا این عدم رضایت باعث حرمت رابطه او و همسرش می شود؟ با توجه به این که ما نباید تحت هیچ شرایطی پدر و مادرمان را آزار دهیم. اگر این مرد قصد آزار والدین را نداشته باشد و فقط تصمیم به ازدواج با فرد غیر دلخواه آنان، مایه دلخوری آن ها شود، آیا کار اشتباهی انجام داده است؟ به ویژه اگر تمام تلاشش را برای جلب رضایت والدین به کار بسته باشد.
ممکن است در این زمینه احادیث و فتاوایی ذکر کنید؟

سلام
احادیث خیر چون بدلیل بعضی ابهامات سندی و دلالی و سایر مسائلی که هست کار تخصصی و کارشناسی می خواهد و تحلیل آن روایات، ساده و کار عوام نیست و اما فتاوا:
فقهاء می فرمایند مرد مسلمان حق دارد با هرکس که زندگی با او مفسدهء دنیوی یا اخروی نداشته باشد ازدواج نماید چه والدین موافق باشند و چه مخالف منتها اگر مخالفت والدین ناشی از شفقت پدر و مادری باشد نه ناشی از مثلاً آداب و رسوم و سلایق شان یا هر امر دیگری غیر از شفقت والدینی و این شفقت از این جهت باشد که مثلاً خوف خطر یا ضرری برای فرزند خود دارند و از باب رفع خطر از فرزند، دلسوزی شان گرفته و مخالفت می کنند در اینجا فرزند باید کار را طوری انجام دهد که رضایت آنان جلب شده و ناراحتی و نگرانی شان رفع شود مثلاً یا ازدواج دیگری انجام دهد یا اگر واقعاً می تواند و به مهارت خود مطمئن است همین ازدواج را مخفی کند از آنها و انجام دهد و به مرور آنها را راضی نماید و کم کم خبر دهد (به شرط اطمینان کامل از نتیجه‌بخشی این رویه و عدم اذیت والدین ولو یک لحظه)
این از مرد و اما زن مسلمان همهء این موارد را باید لحاظ کند بعلاوهء مواردی که اساساً پدر یا جد پدری بر دختر خود ولایت دارند و نکاح او بدون کسب نظر آنان شرعاً صحیح نیست که تفصیلش موکول به جای خود است
حال فرض کنید مردی با اینکه مورد پدر و مادرش از مواردی بود که واجب بود اطاعت کند اما معاذالله معصیت کرد و اطاعت ننمود اینجا آیا عقد باطل است؟ می فرمایند خیر عقد صحیح است ولی کار حرام انجام شده و باید توبه کند
موفق باشید

hor یکشنبه 9 تیر 1387 ساعت 11:52

سلام
۱- ؛به قول یکی از خدایان؛؛بگذار اینجا گاوها، هندی بپرستند؛؛بت پرستی را عشق است!؛این حرفها ناظر به برداشت (البته به نظر ما غلط ) از وحدت وجود نیست ؟
۲- اولا که باز سوال می کنم همه کتاب را دیدهاید و منظوراتش را از یک استاد پرسیده اید که راجع به اساس کتاب قضاوت می کنید ؟ ما هم منکر اشتباه در آن کتاب و امثال آن نیستیم که این وظیفه علمای عصر غیبت را سخت تر می کند . اما اگر حتی بنای آن هم غلط باشد (که ما قبول نداریم)ولی چند حرف درست درش باشد باید آن را گرفت حتما شنیده اید روایاتی را که مفرمایند حکمت را بگیر ولو از دهان کافر و. . . و این کار علما را سخت تر می کند . اما ادعای عرفان با خود آن متفاوت است شما تعبد به فقه امثال علامه طباطبایی و مرحوم امام و . . . را نمی توانید انکار کنید .
بله دیده ام و عرضم هم این بود که با تمام اشکالات موجود این نوع فرمایش شما ناشکری است .
۴- اگر همه آنها را تمثیلات بدانیم چه تشبیهی بین خالق و مخلوق پیش میآید . پس باید به آن آیه از قرآن که مثلا برای بیان توحید مثال به ارباب و عبد م زند هم ایراد گرفت .
۵- پس در دعای ابی حمزه که عرض میکند اگر مرا به جهنم ببری اعلام می کنم تو را دوست دارم یعنی چه ؟
۶- روایت می فرماید همانا خدای عز وجل می دانست که در آخر الزمان می باشند اقوامی متعمق پس آن آیات را فرو فرستاد . پس کسی که غیر آن را طلب کند به تحقیق هلاک شود . یعنی آیات یک عمقی دارد که باید به رسید که این کار هر کسی نیست و توحید واقعی در این آیات است . کما اینکه تعمق به معنای دقت نظر هم به کار رفته است .
۶- سوال راجواب بدهید . قبول دارید به بلاتر از آن چه شهودا و چه عقلا نمی تواند برسد؟
یاعلی

سلام
1.ما همان تعبیری را گفتیم که خود این فرد (مولوی) دربارهء خدای خود (شمس) می گوید شمس من و خدای من! متعرض منظور و برداشت و... نشدیم و عیناً مطلب را گفتیم
2.الف.ربط تعبد به فقه را به مطلب فوق الذکر نفهمیدم یعنی هرکس به فقه ملتزم شد دیگر تمام؟ هر عقیده ای داشت داشت؟
ب.ناشکری به درگاه که؟ خدا؟ خدا را شاکریم به همهء نعماتش اما اگر منظورتان ناشکری به درگاه شخصیت‌پرستان است که وضع فعلی را درست کرده اند باید از این تریبون عرض کنم از همهء شخصیت‌پرستان محترم که صرفاً پاچه گرفتند و پارس کردند ممنونم که به همین مقدار اکتفا کرده و بنده را میل نفرمودند!
4.دست شما درد نکند! تمثیل با تشبیه چه تفاوتی دارد؟ گاهی بعضی جوابهای تان را با بعضی دیگر که مقایسه می کنم حدس می زنم جوابها از یک نفر نیست چون گاهی در بعضی جوابها مطالبی هست که نشان می دهد جواب دهنده حداقل چند کتاب خوانده و نسبتاً فنی می نویسد ولی در بعضی جوابهای دیگر حتی اولیات لغوی هم مورد اشکال است و با این وصف انسان احساس می کند با دو نفر مواجه است در دو سطح مختلف!
درست حدس زده ام؟
5.از این جهت و با نظر به فقط این لحظه بله اما اگر نگاه کند به تمام نعمات متقدمه ای که خدا در دنیا به او عنایت کرده و سالها او را با نعمات و برکات خود تغذیه کرده نمی تواند به صرف همین یک لحظه، همه را فراموش کرده و حب به معنای توحیدیه که عرض شد را رها نماید حبی که ناشی از نعمات باشد (همان معنایی که ما عرض کردیم) با رفع یک لحظهء نعمت رفع نمی شود و دقیقاً به علت همان حب، همچنان امید دارد که بازهم تکرار شود
یکی دو جمله قبل‌تر می فرماید اگر مرا وارد دوزخ کنی ما قطعت رجائی منک (امیدم را از تو نمی برم) بعدش هم می فرماید انا لاانسی ایادیک عنی همین ها یعنی همچنان به همان روال سابق توقع دارم مرا دریابی و... (دقت کنید در عبارت لاانسی ایادیک عنی که نشان می دهد منشأ حب چه بوده که حالا رفع نمی شود با ورود در دوزخ)
در حالی که اگر حب در آن جمله را به حب عارفانه معنا کنیم بعضی از جملات قبل و بعدش بی معنی می شوند و حب عارفانه که ناشی از نعمات نباشد نمی تواند متعلق عباراتی نظیر (ایادیک عنی) قرار گیرد
6.ولی آنچه ما می فهمیم این است که خداوند چون می دانست در آینده متعمقانی خواهند آمد و ممکن است در اثر تعمق در چیزی که تعمق در آن خلاف عقل و نقل است (مضمون روایات این است که لایزید الا تحیراً) به تکلف بیافتند بنابراین این آیات را نازل کرد که همان را بگیرند و کفایت شان کند
نشان به این نشان که می گوید فمن رام وراء ذلک فقد هلک!
7.جالب است! بنده از روز اول می آیم و صدبار می گویم فرض کنید یک بابایی فلان عقیده را دارد و فلان طور می گوید و سپس می پرسم جواب شما به او چیست شما مکرراً از پاسخ طفره می روید و جوابی نمی دهید ده بار هم تأکید می کنم که حرف او را قبول ندارم و فقط جواب شما را می خواهم بعد از گذشت کلی صحبت، جواب که نمی دهید هیچ آخرش هم یقهء مرا می گیرید که اصلاً این چی بود که این بابا می گفت!؟؟
موفق باشید

[ بدون نام ] شنبه 8 تیر 1387 ساعت 14:48

سلام .
۱- خدای شان گفته من عاشق شان هستم و هر شب با آنها برنامه دارم بسان فیلمهای هندی! با خود می گویم خب این هم یک نوع خداست دیگر! هندی ها در هند، گاو می پرستند خب بگذار اینجا گاوها، هندی بپرستند! چه کارشان داری؟ به قول یکی از خدایان: ما درون را بنگریم و حال را! کی برون را بنگریم و قال را! بت پرستی را عشق است! گور بابای همهء آیات و روایات که به طریق واحد عبودیت دعوت می کنند! الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق!
با کمال بی ادبی نسبت به وحدت وجود تاخته اید ! حال که ما از قول عرفا می گوییم باید همه مطالب را ببینید می گویید من مرتبطات را دیده ام . شما اگر در عرفان مجتهد بودید می توانستید نظر بدهید الان حرف کسانی که مجتهددر عرفان هستند برای ما حجت است نه شما . این یکی اگر خواستید با زهم می گویم .
۲- ای بسا دو پهلوست صریح بفرمایید قبول دارید یا نه ؟ استفاده ما هم این بود که شما نسبت به وضع موجود نارضایتی دارید .
۳- شما با توجه به وجود قراین بر اینکه باید شعر حافظ را خلاف ظاهرش معنا کرد هر نسبت ناروایی به او داده اید . آیا آنجا شرایط و ضو ابط را رعایت کرده اید ؟
۴- در ۱ گذشت .
منظور دقیقا همین است اگر حب حب نعمت است و بهشت این فرد چگونه می تواند خدا را دوست بدارد ؟!
۵- درست حدس زده بوددم همان توجیه آیت الله سیدان بود . اما واقعا این توجیه به سیاق روایت می خورد ؟؟
۶- بله شما اصرار دارید ما می گوییم عقلا امکان ندارد به بالاتر از آن برسد شما می گویید اگر رسید چه ؟ و اصرار هم میکنید . ما میگوییم شهود هم باید با عقل سنجیده شود . حالا قبول دارید عقلا امکان ندارد ؟
اظهار لطف کرده بودید از احوال ما جویا شده بودید . الحمدلله خوبیم شما چطورید ؟
فرمایشتان قابل انعکاس است (جسارتا)
۷- چشم
یا علی

سلام
1.اول بفرمایید کجای مطلب فوق الذکر، درخصوص وحدت وجود بوده است!؟ بعد از اینکه این مورد را نشان دادید این را هم بفرمایید که در کجای آن عبارتی که به زعم شما به وحدت وجود بر می گردد ما گفته ایم این مطلب، ناظر به همهء قراءات مختلفه و همهء معانی آن است؟ مستقل از هر برداشتی از پرسش بنده فقط همین دو مورد را روشن و دقیق بفرمایید!
2.معلوم است که وظیفهء علما تبیین حقائق دین و تهذیب اذهان عامّه از اقوال ضاله و تفاسیر منحرفه است منتها مطلب این است که گاهی یک کتاب، اساسش درست است و صرفاً اشکالات موردی دارد که خب طبیعتاً آن اشکالات را توضیح می دهند و رفع می کنند اما گاه اساس یک کتاب بر انحراف است اینجا دیگر نمی توان از علماء خواست که آن کتاب را تهذیب نمایند و اشکالاتش را توضیح داده و بقیه اش را تأیید نمایند
دربارهء قسمت دوم مطلب تان هم شما دربارهء بحث راحت! و آزادی طرح مطلب! صحبت کردید و ما هم همان را گفتیم
شما از آن پستی که قسمتی اش را کپی پیست کردید فقط همان قسمت را خواندید؟ بقیه اش را ندیدید؟ یا دیدید و فکر کردید پستی تخیلی بود؟ فکر کردید این قسمتش: {{کامنت نمی گذارم چرا که اگر تأییدش کنم تأیید باطل کرده ام و در گناهان او و مولایش شریکم و اگر هم رد کنم همین ردّ، مسأله ساز شده و پاچه باید از لای دندان سگهای هار، بیرون بکشم که چه؟ به فلانی بد گفته ای و سزای تو مرگ است! اگر به خدا و پیغمبر(ص) بد بگویند هیچ اشکالی ندارد و به قول یکی از مدیران فرهنگی ِمثلاً متدین: «بحث علمی است و اشکال ندارد» اما به بتهای اینها اگر کمتر از گل گفته شود دم به ساعت باید به سمت نویسنده، پارس شود و هیاهو برپا گردد و تهدید و تطمیع از اینور و آنور روانه و همین مدیر فرهنگی هم مدّعی شود و ای بسا مترصّد یک لحظه غفلت، برای شکافتن سر نگارنده، در کوفهء وبلاگستان و در ایام شهادت امیر ِرمضان... یا امیرالمؤمنین!}} واقعیت نداشت؟ شما احیاناً در جامعه، حضور ندارید؟ نمی دانید چه خبر است؟ کامنتهای پستهای اخیر را نخوانده اید؟ آزادی که در آن نتوان از کفر فلان کافر، به استناد ادلهء علمی دم زد و بعضی افراد، در محدوده های ویژه و حفاظت شده قرار گیرند و احدی حق نداشته باشد به آنها حرفی بزند و خط قرمز محسوب شوند به چه دردی می خورد؟ بگذارم و بگذرم که فریاد در این مجال، بسیار است و ناگفته ها فراوان و ما هم فعلاً بنا نداریم خیلی مسائل را باز کنیم چرا که مأمور به آن نیستیم و به موقعش خیلی مسائل روشن خواهد شد و شخصیت‌پرستان سگ‌صفت، زیر گامهای استوار 313 امیر ِفرمانبر مولا(عج) خود و بتهای‌شان خرد خواهند شد
3.اینجانب، فوق آن چیزی که شما می فرمایید را لحاظ کردم اما پاسخ منطقی ندیدم من گفتم اگر به ظواهر کلام او ملتزم شویم که امر روشن است اگر به ظواهر کلامش ملتزم نشویم هم مشکلات دیگری رخ می دهد که آن را در بند17 (بند2 در ویرایش همان پست در سایت) توضیح دادم
بالاخره یک نفر پیدا نشد توضیح درستی بدهد و ابهام را روشن کند (همان که بارها در کامنتهای همان پست پرسیدم و حافظ‌پرستان کوچکترین جوابی نداشتند و حتی تهدید حیثیتی هم کردند اما پرسش را جواب ندادند)
4.به لحاظ عقلائی دلیلی نمی بینم دوست داشته باشد
5.ما که مشکلی در سیاق نیافتیم... شما می گویید نمی خورد؟ خب دلیل بیاورید! استفاده می کنیم
6.بنده اصرار دارم!!؟؟؟؟ من می گویم اگر رسید چه!!؟؟؟؟
خیلی خب! وضعیت حال شما روشن است و بنده پرسشم را پس می گیرم!
7.مأجور باشید
یاعلی

hor جمعه 7 تیر 1387 ساعت 17:01

سلام
۱- شما صرفا در مباحث عرفانی ادعای جدایی کردید نه اثبات . ولی اصحاب عرفان کاملا آن را پیوسته می دانند و حتی آن را ا مبانی فلسفی و برهانی توضیح می دهند واین به فرموده خودتان پیوستگی را دارد .
شما ریشه عرفان را هدف گرفته اید ، از ما مصداق می خواهید ؟!
اگر شما اصل را پذیرفته اید که ما در اشتباهات مصداقی عرفا که حرفی نداریم .
اما اگر محذور دیگری است بفرمایید رفع زحمت میکنیم ؟
۲- صدر سؤال را بفرمایید . ما استفاده خودمان را کردیم از جوابتان .
۳- اگر محلش جای دیگری است که پستها هم نباید در اینجا بیاید ویک عارف شیعه را با آن الفاظ شرم آور تخریب کرد .
۴- باز هم تکرار می کنم اگر همه فرمایشات را نبینید (که خودتان فرمودهاید که ندیده اید ) نمیشود رد کرد .
سؤال : اگر بندهای با همه بندگی هایش فرض کند که به جهنم می رود و هیچ نعمتی خدا به او عطا نمی کند بازهم طبق فرمایشات شما می تواند خدا را دوست بدارد یا نه ؟
اگر ابهامی هست مورد ابهام را بفرمایید .
۵- تفاوت تفسیر عرفانی وغیر آن که احتمال نیست . ثابت است . اما حتما دنبال مقاله می روم بعد از مطلعه ان شاءالله ادامه می دهم .
۶- ما فکر می کنیم او هرچه شهود کند وتعقل کند به بالاتر از این نمی رسد شما که اصرار دارید میرسد یعنی خود را جای او قرار داده اید حال بفرمایید از قول او چه احتمال بالاتری می توان داد ؟
۷- عرض کردم نیاز به مراجعه است . متاسفانه هنوز مراجعه نکرده ام .
یا علی .

سلام
1.مصداق از نقصان تحقیق در مطالب بنده را گفتم نه مصداق از اشتباهات عرفا!
بهرحال چون این مورد بیش از حد طولانی شده و بنده هم نمی توانم اموری را مکرراً تبیین کرده و بعضاً توضیح واضحات دهم و بعد از بیان دهها مطلب، آخرش به همان دور اول برگردیم فلذا چنانچه مصداقی از مطلب مورد ذکر آوردید که پاسخگو هستیم در غیر اینصورت عرضی ندارم و شما را به مطالب قبلی ارجاع می دهم
ضمناً پیشنهاد می کنم چند منبع اصطلاح شناسی عرفانی خصوصاً اصطلاحات فلسفه صدرایی مثلاً (مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی- سید جعفر سجادی) و امثال آن را عنایت کنید
2.شما پرسشی نکردید که پاسخ دهم صرفاً مقداری مطلب کلی‌گویی که ای بسا من هم با آنها موافق باشم در باب مسئولیت علما و... گفتید که باز در کلیت آن خیلی بحثی بوجود نمی آید مهم مصادیق و موارد است که خلاف برانگیز است و جای حرف و کلام
اما بنده سؤال روشنی کردم که منتظر جوابم و جواب یک پرسش عادی این نیست که ما استفاده خودمان را کردیم! نمی شود حرفتان را بزنید و بعدش غیب شوید! اگر قرار باشد هرچه بخواهید بپرسید و بنده هم جواب دهم و سپس هر استفادهء غیرمسئولانه ای از هر حرف بنده بکنید و در مقابل هم پاسخگو نباشید و در خیالات تان استفاده های تان را بپرورانید و نتایجی بگیرید و... چنین سبکی را بحث نمی گویند
التزام به مسئولیت شناسی در بحث، شرط تداوم بحث است
3.تفصیل شرایط و ضوابط، موکول به محلی دیگر است نه اصل استناد
4.همه نه! مرتبطات فقط!
و اما در پرسش تان منظور از "می تواند" مشخص نیست چیست اگر منظور امکان است خب بله امکانش هست و امری محال نیست عقلاً اما اگر منظور چیز دیگری است آن را روشن بفرمایید
5.تفاوت را عرض نکردم احتمالی که شما در آن کامنت گفتید را عرض کردم
6.ما اصرار داریم می رسد!!!!؟؟؟؟؟ احوال شما خوب است؟ چندبار بگویم سخن او را قبول ندارم؟ اگر تاکنون شک بود در بی دقتی شما حال یقین موجود است
7.مراجعه کردید به ما هم خبر دهید فقط لطف کنید به یک حاشیه (مثل شش) اکتفا نکنید!
موفق باشید

host_110 جمعه 7 تیر 1387 ساعت 02:55

سلام علیکم
اگر اینگونه باشد که شما میفرمایید و من تنها کسی باشم که کامنتهایم ایجاد مشکل میکند که صد البته حق با شماست.
ولی گمان کنم در پست نقد اشعار حافظ در پاسخ به بعضی مراجعین این مشکل به گونه ای وجود داشت .این اولین باری بود که به این وبلاگ امده بودم.با انکه با موضوع آن پست موافق نبودم ولی نحوه بیان و پاسخ شما به مراجعین بخصوص آن خانم که اسمش خاطرم نیست نظرم را جلب کرد.
چرا راه دور برویم در کامنت آیت الله حمال و کامنت بعدیش قصد داشتم مطلبی را عرض کنم ولی با دیدن پاسخ شما منصرف شدم اگر در این کامنت بد گوی بوده بفرمایید.بنده رفع زحمت میکنم و شما را به خیر و ما را به سلامت. درست است که انسانها به مکنوندل کاری ندارند اما تا حدودی دلها به یکدیگر راه دارد! ای کاش لااقل در آن کامنت قدری حسن ظن به من میداشتید.

من نمیدانم این تعاریف که شما و دیگران از عرفان دارید از کجا آمده.مولوی و حافظ وعطارو.... نمایندگان عرفان نیستند که باید با ایشان جنگید.عارف واقعی نام و نشانی ندارد ادعایی هم ندارد مثل بقیه انسانها زندگی میکند و قابل تمیز از دیگران نیست (البته در ظاهر نه در باطن )و فقط رابطه اش را با خداوند خالصتر کرده همین این که اشکالی ندارد من و شما هم میتوانیم باشیم . لازم نیست و نباید عضو فلان فرقه ... الهی باشیم.خانقاه دخمه ای نیست که در آن بخزیم و ورد بخوانیم.خانقاه اصلی این دنیا هست و مردم درونش.
این انحراف در دین نیست.همانطور که بعضی ها به اسم عرفان برای خود دکان باز کرده اند و هزار جور فرقه از آن ساخته اند با اصل اسلام همان کار را کرده اند که امروز چندین رقم اسلام داریم! اسلام آمریکایی! اسلام مرفهین بی درد! اسلام مترقی! اسلام متحجر! اسلام ناب .... سنی شیعه ...
با اینها چه باید کرد؟
بیان و حرف و نظر متفاوت الزاما انحراف و بدعت نیست اصلا قرار نیست که یک حرف زده شود . قران نازل نشد که بعد از آن دیگر بشر کتابی ننویسد . ائئمه (ع) صحبت نکردند که دیگران بعد از ایشان سخنی نگویند بلکه ایشان ملاکی بودند برای گفتار و کردار و نوشتار ما.دوستمان جناب غریبه این موضوع را خوب بیان نموده اند.قرار نیست همه در یک درجه ایمانی باشند . ابوذر و سلمان هر دو مومن بودند اما ابوذر تاب تحمل ایمان سلمان را نداشت البته شما این موارد را بهتر از من میدانید.
خب مثل اینکه زیاد صحبت کردم. راستی بعضی نکات را باید منطقی بیان کرد بعضی را به شعر بعضی را به طنز بعضی هم بیان کردنی نیست!.مرا حلال کنید
خدا نگهدار

سلام علیکم
کامنتهای آن پست حافظ را اصلاً با کامنتهای فعلی مقایسه نکنید آن پست را که نوشتم بدلیل اینکه بعد از مدتها به یکی از مهمترین بتهای این جماعت، پرداخته بودم سریعاً به واکنش انجامید و بازدید و تعداد ورودی کامنت در هر روز به نحو بی سابقه ای بالا رفت حرارت و التهاب و تشنج بر فضای کامنتدونی حاکم شده بود و هر جانوری به خود اجازه داد هر ابزار کثیفی را برای تخریب حقیر به کار ببرد و هر الاغی هر جفتکی خواست زد پیشنهاد می کنم یکبار دیگر همهء آن کامنتها را خصوصاً از وسط به بعد را دقیق عنایت کنید و ببینید که آن جو متشنج که گاه کنترل آن از دست مدیر وبلاگ خارج می شد با جو فعلی که با همهء شاخ و شانه کشیدن ها و تهدیدات حقیرانه، جوی کاملاً کنترل شده دارد و آرامش در آن حاکم است چقدر تفاوت دارد
فلذا در آن جو اگر ده‌ها سوءتفاهم رخ می داد طبیعی بود اما در جو فعلی یک سوءتفاهم هم زیاد است و بنده هم خیلی سعی کردم کامنتهای شما را خصوصاً موارد متأخر را حمل بر صحت نمایم اما متأسفانه تعابیر رکیک و غیرقابل قبولی مکرراً از شما سر زد که جای هیچ توجیهی نداشته و ندارد همین الآن هم معتقدم اگر کامنتهای تان را از چند ماه پیش تاکنون، همه را جمع آوری کرده و به یک فرد بی طرف نشان دهید موارد فراوانی از توهین و هتاکی و کنایه های زهرآلود در آن به شما نشان خواهد داد
بهرحال گذشته ها گذشته و ما هم قصد نبش قبر نداریم بر دل‌مان هم کینه ای شخصی نداریم چرا که در این دو سال و نیم وبلاگ نویسی با هزاران تجلیل و هزاران توهین مواجه شده ایم و گوشمان از تجلیل و توهین توأمان پر است و معمولاً نسبت به این امور، یک گوشمان در و یک گوشمان دروازه می باشد! ما به این امور اهمیتی نمی دهیم و نمی خواهیم توجه به این مسائل حاشیه ای ما را از کار اصلی مان و تکلیفی که بر دوش مان هست باز بدارد
و اما درخصوص عرفان، بنده بارها عرض کرده ام با این کلمه، مشکلی ندارم و دعوای لفظی با کسی ندارم شما یک مکتبی تعریف کنید که تمام مبانیش عین دین باشد ولی اسم آن را بگذارید عرفان، بنده مشکلی با آن نخواهم داشت این عرفانی که الان شما نوشتید عارف در آن نام و نشانی ندارد و... هرچه هست برای خودش است و لزوماً مورد مبارزهء من نیست مبارزهء من با عرفان مصطلح است با مؤلفه های مشخص و تعریف دقیق آن که لزوماً به هر امر لطیف یا قلبی یا امثال آن گفته نمی شود بلکه دقیقاً همان چیزی است که امثال مولوی و حافظ و ابن عربی و قاضی و لاله زاری و حسن زاده و امثالهم گفته اند نامش هرچه می خواهد باشد و چون متأسفانه به نام دین مطرح می شود بدعت است و باید با آن مبارزه شود
دربارهء ابوذر و سلمان هم در ذیل کامنتهای تفسیر به رأی، نکاتی خدمت جناب حر عرض کرده ام که تکرار نمی کنم إن شاء الله عنایت می کنید
سلامت باشید و موفق
یاعلی

hor پنج‌شنبه 6 تیر 1387 ساعت 14:32

سلام
۱- اگر اجتهاد کرده اید که در این مورد نمی توانید چون خو دتان فرمودید که تمام نظرات عرفا را ندیده اید و پیوستگی تمام فرمایشات عرفا را رد نکردید پس معلوم نیست عرفا مصداق صحیحه باشند در مورد تطابق با فرمایش معصوم هم کامنتهای غریبه مطلب را فرموده است .
۲- صدر عرض مهمتر بود . اما شما در ذیلش یک چهره دیگر از خود نشان دادید که بهتر شما را بشناسیم هر چند به نظر من با پذیرش تمام اشکالات موجود ناشکری کرده اید .
۳- منظور ما از اول همین بود و اشعار حافظ ودیگر عرفا هم باید اینگونه بررسی شود .
۴- این نتیجه فرمایش شماست می فرمایید چنین نشده ، یعنی حکمت متعالیه را در حد ادعای اصحاب آن هم نمی شناسید . لذا صرف ادعا نیست که قابل انعکاس باشد .
یک سوال هم کرده بودیم که جواب نفرمودید .
۵- وبلاگی که فرموده بودید باز نشد . اما اگر توجیه ایشان شبیه توجیه استاد سیدان حفظه الله است که خلاف ظهورش آشکار است . اما اگر ما باشیم و روایت کسانی که از صدر اسلام تا کنون نظریات متفاوتی در مورد آیات ذکر شده در روایت دارند پیروان حکمت متعالیه هستند که حد اقل احتمال می آورد که اینان متعمقون باشند . هر چند افرادی آنان را کافر بدانند .
۶- به نظر شما کم عنایت می کنید . آیا او قبول دارد که ان چیزی شایسته پرستش و کرنش است که بقیه عین ربط و نیاز به او باشند و اصلا در برابر او هیچ باشند یا نه ؟ شهودش امکان دارد بیش از این برد داشته باشد ؟
۷- اگر اجتهاد شماست که هیچ اما (بدون مراجعه مجدد ) فکر می کنم نظرات غیر ازاین باشد . اینجا جای استصحاب شاید نباشد چون قطعی را فعلا نپذیرفتیم .
یا علی

سلام
۱.این همه درباره عدم پیوستگی مباحث عرفانی، مادام که در قطعات فلسفی استفاده نشوند و... سخن گفتیم همه اش هیچ!!؟؟
اگر قرار است بحث ما اینطور باشد باید در اصل بحث، تجدیدنظر کنیم چون با این حساب، هم وقت من تلف می شود هم شما
اگر مورد و مصداق نشان دهید که فبهاالمراد وگرنه بنده دیگر در این جهت نمی توانم تکرار مکررات نمایم
۲.کجای مطلب بنده نکتهء خاصی داشت و چهرهء جدید و شناسایی بهتر!؟
۳.منظورتان این بوده بسیار خب لکن این امر، شرایط معین و ضوابط اصولی دارد که باید با لحاظ آن به فهم متون پرداخت
التفصیل موکول الی محله
۴.ادعای اصحاب آن را می دانیم لکن با بنیاد کارشان مخالفت داریم
اگر کسی با بنیاد امری مخالف بود معنایش این است که آن را نمی شناسد!!؟
ضمناً سؤال تان ابهام داشت
۵.در این مقام با احتمال، چیزی ثابت نمی شود
عجالتاً با گوگل سرچ کنید: برنجکار - متعمقون و... و حتماً مطالعه کنید و بعدش بفرمایید
ضمناً آدرس کامل این است
http://ala.mihanblog.com/Post-16.aspx
۶.!!!
بازهم تحلیل مطلب او را از من می خواهید که اصل کلامش را قبول ندارم!؟
من چه می پرسم شما چی جواب می دهید!
۷.استصحاب را به عنوان مثال گفتم که بطلان این تصور شما روشن تر شود که لزوماً در این موارد باید مورد یقینی باشد خواستم نشان دهم که حجت، کافی است ولو مورد ظنی باشد یا حتی شکی
قطع نظر از مثال، اصل عرض بنده را ردّ یا تأیید کنید با فرض عدم إعمال قوهء قدسیه توسط اینجانب و طبق نظرات مشهور
موفق باشید

غریبه چهارشنبه 5 تیر 1387 ساعت 15:01

عرفان ناب و عرفان جعلی (ادامه)
۱- به عرض می رساند برخی گزاره هائی که حقیر به عرض رساندم جنابعالی نیز پذیرفته بودید و چیزی نبود که باید با روایات معتبر اثبات گردد . هر چند امکان اثبات آن با روایات معتبر نیز وجود دارد از جمله اینکه :
*الف- اسلام ظرایف و لطایف دارد (مورد تأئید جنابعالی در کامنت های قبلی)
*ب- برخی عارف نما ها، برخی لطایف ناب اسلام را به نام خود سند زده و اغلب منحرف کرده اند. و اینجا امری که پیش می آید این است که اگر کسی از آن لطایف ناب حرف بزند، ممکن است به خاطر شباهت ظاهری اولیه به بافته های صوفیه او نیز متهم گردد. (نمی دانم این نکته مورد تأئید جنابعالی باشد یا خیر)
روایتی که از نهج البلاغه آوردم مثالی برای این گزاره دومی بود و اگر روایت ضعیف باشد و یا حتی غیر قابل قبول، تنها مثال است که باید عوض شود. زیرا ما برای اثبات مطلب آن روایت را نیاوردیم بلکه تنها به عنوان یک نمونه و شاهد بود.
*ج- همچنین این گزاره ذکر شد که: ما به جز معصوم تعصب روی هیچ کس نداریم و هر که هر چه گفت حرفش را تحلیل می کنیم و با ملاک معصوم می سنجیم. اگر منافاتی نداشت می پذیریم وگرنه خیر.
به عنوان مثالی از گزاره سوم مولوی درباره ذرات عالم می گوید:
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم باشما نامحرمان ما خامشیم
این بیت ترجمه آیه ای از قرآن است که به نظم در آورده دلیلی ندارد نپذیریم. همین مولوی اگر جای دیگر حرف ناجوری زد خب نمی پذیریم. به همین سادگی.
۲- در مورد سطوح اسلام و ایمان نیز جنابعالی بهتر از من می دانید روایاتی را در مورد سطوح ایمان و اینکه کسی که در پله پائین تر است را به اعمال پله های بالاتر الزام نکنیم. و یا همین که با مردم به قدر عقل هایشان سخن بگوئید و ...اگر حرف های مخصوص سطوح بالاتر پخش شود و برای سطوح پائین تر قابل هضم نباشد یکی از مضراتش تکذیب آن حرف یا آن فرد و در نتیجه تکذیب حقایقی از دین توسط مؤمنین سطوح پائین تر است که اتفاقاً این تکذیب را از روی تقوایشان و به خاطر انجام وظیفه اشان انجام می دهند. و بر آنها حرجی نیست لیکن مشکل درست می شود.

۱.ظاهراً در کلیت این موارد اخیر، اختلاف واضحی نداریم و بهتر است بنده سکوت کنم و منتظر بقیهء موارد مورد نظر شما باشم چون اگر وارد مصادیق شوید بهتر می توان نقاط اختلاف، را روشن کرد مثل همین مورد نهج که صحبتش گذشت
۲.فهم درست مطلب {اختلاف سطوح ایمانی} از روایات و عدم خلط آن با ادعای عارفان در این خصوص، نیاز به دقت خاصی دارد و مباحث مفصلی درخصوص آن مطرح است که فعلاً ضرورتی به ورود در آن نمی بینم فرمایش شما هم قابل حمل بر هر دو می باشد فلذا ارجح می دانم نظر خاصی دربارهء آن فعلاً ندهم مگر شما نسبت به این مسأله نیز به نحو مصداقی و موردی، مطلبی بفرمایید که بحث شود
یاعلی

وبلاگ « من و متعه ام » چهارشنبه 5 تیر 1387 ساعت 12:10 http://man-mote.tumblr.com

بسمه جلت اسمائه
یکی از دوستان بسیجی! حدیث زیر رو برای من ایمیل کرده :

"شیخ صدوق در کمال الدین از ابی عمیر و او از ابن اذینه روایت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود : پدرم فرمود: « پیش از ظهور منجی، مردی قدبلند و سیاه در غرب به حکومت می رسد که نشانه ای آشکار از جدم ابا عبدلله با اوست.لشگر او قویترین لشکر روی زمین است و این لشگر سرزمین کربلا را به تصرف در میاورد تا زمینه ظهور منجی را آماده سازد. او خون مدعیان دروغین جانشینی جدم امیرالمونین را در نجف و قم به زمین می ریزد و نائبان دروغین مهدی را رسوا می سازد. او پس از تسلط بر کربلا و نجف به سوی ری تاخته و فرمانروای یک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب می کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شیعیان ما نباید شک کنند که اوباماست .»

(بحار الانوار - جلد سیزدهم - باب سی ام )"

من کمال الدین و بحار رو با دقت جستجو کردم اما اثری از این حدیث نیافتم و احتمال دادم که جعلی از نوع 2008 باشد! اگر ممکن است نظرتان را در مورد «وجود» این حدیث ! بفرمایید.
همچنین آیا احتمال دارد که این حدیث باشد اما از نرم افزارهای حدیثی ما حذف شده باشد ؟

اللهم اشف مرضانا و عجل فرج مولانا
مطلب مذکور، در آن بحارالانوار و آن کمال‌الدین که شیعیان می شناسند وجود ندارد بله ممکن است در بحارالانوارها و کمال‌الدین‌های موجود در سایت لوح محفوظ، موجود باشد و توسط بعضی از کاشفان!، شهود شده باشد
http://www.313amir.ir/?p=site-e-lowh-e-mahfuz
وقتی حسن‌زادهء آملی بسان جمبوجت در آسمانها سیر کرده و اخبار آسمانی از پروازهای خود برای ما می‌آورد چرا دوست شما نتواند؟
......................
نرم‌افزارها معمولاً براساس کتب چاپی ِمتداول و شناسنامه‌دار، تنظیم می‌شوند و کتب نیز معمولاً براساس نسخ قدیمی و خطی تنظیم می شوند و از دید عقلائی، چنین شکی نابجاست
بله ممکن است یکی دو حرف یا کلمه، افتادگی و تفاوت‌هایی داشته باشد اما اینکه حدیث به این طول و عرض از دو کتاب مهم حدیثی حذف شود و در نرم‌افزار بصورت ناقص بیاید و کسی هم متوجه این خیانت نشود، از لحاظ احتمالات عقلائی، غیرقابل‌قبول است
موفق باشید

host_110 سه‌شنبه 4 تیر 1387 ساعت 23:58

سلام علیکم
پیشتر هم گفته بودم.اکثر کامنتها موجب بد فهمی میشود.
گویا ضرب المثلهای که اینجا متداول است آنجا نا آشناست و بد تعبیر میشود.بگذریم...
به هر حال این وب شماست و صاحب اختیار آن هستید و هر چه دلتان بخواهد میتوانید بگوییدو هر کس هم خوشش نمیآید خب نیاید!.به محتوای وب و عقاید شما کاری ندارم چون سی سالی را بدین سان سپری کردید مجال باقی مانده را هم بدان سان سپری خواهید کرد انشا الله.
امیدوارم خاطر مبارک مکدر نباشد .

سلام علیکم
یک نکته را ظاهراً در یکی از کامنتهای قبلی تلویحاً عرض کردم حال به بیان دیگری تکرار می کنم:
انسانها با مکنون دل شما کار ندارند چرا که راهی به آن ندارند اما با کلام و نوشتار شما کار دارند و همان را برای فهم مقصود شما و تحلیل قصدتان کافی می دانند اگر توهین کنید توهین می فهمند و اگر تجلیل نمایید تجلیل برداشت می کنند ولو در دل دقیقاً برعکس زبان تان قصد کنید
با خود بیاندیشید که چرا صرفاً کامنتهای شما، دچار بدفهمی! می شود؟
اگر مشکل، بدفهمی مخاطب تان باشد چرا دربارهء سایرین، چنین نیست؟ احتمال نمی دهید مشکل از بدگویی شما باشد نه بدفهمی مخاطب؟
موفق باشید

ًQuest سه‌شنبه 4 تیر 1387 ساعت 18:26

سلام
یک سؤال (ببخشید که نا مربوط است نسبت به مباحث شما)
آیا خلق ارواح قبل از خلق اجساد بوده است؟
این حدیث که أن الأرواح مخلوقة قبل الأجساد بألفی عام فما تعارف منها ائتلف ، وما تناکر منها اختلف از نظر سندی چگونه است؟

سلام
دربارهء خلق ارواح قبل از اجساد، روایات متعددی با الفاظ مختلفه داریم که شاید بتوان ادعای استفاضه بر آنها کرد و اجمالاً ثابت است اما روایتی که لفظ خاصش را ذکر کردید طرقش محدود و اسنادش غیرقابل اتکاست
مهمترین طرق آن از مصادر رده اول، رجال الکشی است که طریق، ضعیف است به عبدالله بن عبدالرحمن و... چه رسد به مناقب ابن‌شهرآشوب و سایر مصادر رده دوم و سوم
موفق باشید

غریبه سه‌شنبه 4 تیر 1387 ساعت 15:34

سلام
عرفان ناب و جعلی (ادامه)
۱- البته شایدجنابعالی تمامی مصادر نهج البلاغه را بررسی نموده اید و بر سیر تحقیقاتی سید رضی و تمامی مصادر مورد استفاده ایشان مسلطید که برایتان قطع به موضوعی که ذکر نموده اید حاصل شده است. لیکن برای اینجانب چنین قطعی حاصل نشده است و حداقل می تواند به عنوان مؤید از آن استفاده نمود.
۲- منظور این جانب نیز چسباندن هر چیز بی سندی به دین نیست. بلکه صرفنظر از این موضوع موارد متعدد دیگری داریم که در صحت سند آنها شکی نیست.
منظور از ترور با سلاح سند این است که اگر چه در مؤیدی که برای یک موضوع از یک روایت آورده می شود خدشه سندی وارد شود، لیکن اصل آن موضوع باطل نمی شود و می توان دلایل یا مؤیدات دیگری آورد. و اگر با خدشه در یک مؤید بخواهید به بطلان یک موضوع رآی دهید، اینجانب این کار را ترور آن موضوع با سلاح سند می نامم. بعید می دانم معنی این حرف حقیر این باشد هر کس هر حرفی ار هر طریقی به معصوم نسبت داد باید بپذیریم.
۳-اسلام دینی تک کلاسه نیست. ورود به مدرسه دین با شهادتین است لیکن درجه بندی و کلاس های آن فوق تصور است. و البته هر کلاس بالاتر نفی کننده کلاس پائین تر نیست. لیکن مطالب کلاس بالاتر می تواند برای کلاس پائین تر مضر باشد. (با مردم به قدر عقل هایشان سخن بگوئید).

سلام
1.شرط استفاده از حدیث ضعیف، به عنوان مؤید این است که مطلب مورد ذکر، قبلاً در روایتی معتبر به لحاظ سند، و بی ابهام به لحاظ دلالت، اثبات شده باشد که در اینصورت جای تمسک به ضعاف هست و شاهد و قرینه آوردن از آن مانعی ندارد اما در مانحن فیه، چنین چیزی دیده نمی شود چون مقام کلام جنابعالی، مقام اثبات است نه تأیید
مطلب مربوط به نهج و اینکه مطالبش مرسل است و باید در مصادر متقدم تحقیق شود نیز مطلبی روشن است وفکر نمی کنم ابهامی داشته باشد خصوصاً که بعضی از افرادی که حسن ظن به مطالب عرفانی داشته اند نیز به این امر، تصریح کرده اند نظیر مرتضی مطهری مضاف بر اینکه شخصیت سیدرضی برخلاف اخوی اش (سیدمرتضی) شخصیت طراز اول حدیثی و فقهی نبوده و بیشتر روی ادبیات و... کار می کرده که در آن لازم نیست صحت انتساب، احراز گردد و همین که کلامی مظنون به انتساب به مولا(ع) بوده و درجهء بلاغتش بالا باشد کافی است که در نهج آورده شود
2.بله اگر شما امری را با شرایط بند اول، اثبات کردید و سپس بر آن از ضعاف ِروایات، مؤید آوردید و بنده به سند مؤیدات تان خدشه کردم جای اعتراض شما هست ولی اگر مثل کامنتهای قبلی بخواهید در مقام اثبات بنشینید و در عین حال بر ضعاف تکیه کنید اینجا دیگر حق اعتراض و خدشه با ماست نه با جنابعالی
3.تا سطح بندی دین را چگونه توصیف کرده و مضر را هم چه تعریف کنیم؟
عجالتاً اینجانب نمی توانم تصور کنم مضر باشد و منافات نداشته باشد
مثال بزنید مقصود دقیق فرمایش تان روشن شود
یاعلی

[ بدون نام ] دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 17:31

سلام
من از شما سؤالی دارم و خواهشمندم به این سؤال فرضی پاسخ گوئید :

فرض کنید (حداقل فرض محال که محال نیست) یکی از همین عرفائی که به زعم شما کافرند و در زمان حیاتشان مکاشفات و کراماتی داشته اند (که البته به نظر شما باید از شیطان بوده باشد کرامات آنها) ، حال پس از وفاتشان کراماتی از آنها ظاهر شود و حتی دیده شوند در مجلسی و پیامی دهند که به صحت انجامد باز آن هم کار شیطان بوده است؟ اگر پاسخ مثبت است محدوده عمل شیطان چقدر است؟ لطفا توضیح دهید.

سلام
شیطان به تصریح قرآن، موجودی از جنس جنیان است و باز به تصریح قرآن، بعضی جنیان بر کارهایی که برای ما خارق العاده است آنان براحتی مسلط هستند و توان شان برای انجام کارهای عجیب، بالاست
به شکل کسی درآمدن و رفت و آمدهای سریع و خبر دادن از مخفیات و امور مکنونه در ذهن و خیلی مسائل دیگر برای مسلطین بر نیروهای خفیهء طبیعت، امری سهل و یسیر است
بخشی از این توان را شیاطین و جنیان و... می توانند به کسانی که اهل ریاضات و... باشند بدهند که تحت عنوان علوم غریبه مطرح می شود و اهالی خاص خود را دارد
حال این را بگذارید در کنار اینکه شیطان، دشمن ماست و تمام تلاشش بر گمراهی ما واقع می شود طبیعتاً دشمن از هر ابزاری در دستش باشد استفاده کرده و بر هر نیرویی مسلط باشد آن را به کار خواهد گرفت خصوصاً سلاحهای ناشناخته که برای جنس بشر، عادی نیست و آنها را به توهم می اندازد
این اجمال مطلب و البته اگر ابهامی بود بفرمایید توضیح داده شود
یاعلی

غریبه دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 12:36

سلام
عرفان ناب و جعلی (ادامه)
ظاهراً اینجانب نتوانسته ام منظور خود را به خوبی بیان نمایم. زیرا همانگونه که در این کامنت و قبلی ها عرض کردم، ما یک چیز مطلق را مقید نمی کنیم. تفاوتی بین مومن واقعی که جنابعالی فرموده اید و عارف واقعی وجود ندارد که بگوئید این به مومن بر می گردد نه عارف. اصلا دعوای لفظی نیست. بلکه به مفهوم کار داریم و اینکه آنچه عده ای عارف نما مدعی هستند کامل ترش را در دین داریم و همانطور که عرض شد این مورد از نهج البلاغه و صدها مورد دیگر از جاهای دیگر (اگر با سلاح ضعف سندی ترور نشوند)، بیانگر ظائف و لطائف دین است. اصلاً شما اسمش را هرچه می خواهی بگذار . عرفان یا ایمان یا دینمداری یا روش اهل بیت یا هر چیز دیگر. منظور ما مفهوم بود و اینکه :
*۱-در مسیر مبارزه با انحرافات ظرائف و لطائف قربانی نشوند.
*۲-هر کس از ظرائف و لطائف حرف زد متهم به صوفی گری نشود.
*۳-حریت و آزادگی داشته باشیم و تفکیک کنیم بین آنچه ناب و اصیل است و آنچه لعاب گرفته است و به خاطر منحرف شدن یک موضوع ناب اصل آن را زیر سوال نبریم و فقط انحراف را کنار بگذاریم.
و در آخر اینکه اگر حضرت در خصوص یک مصداق نیز صحبت کرده باشند نفی منظوری که ما داشته ایم نمی کند.

سلام
ترور به وسیلهء سلاح ضعف سندی!؟
یعنی هرکسی هر حرفی از هر منبعی و با هر طریقی به معصوم(ع) نسبت داد باید آن را کلام معصوم دانست و براساس آن، امور دینی را سامان داد؟
بعید می دانم شما چنین مطلبی را بفرمایید چرا که بطلان آن، از واضحات امور است و روشن است که باید برای انتساب یک مطلب به معصوم(ع) دلیل قابل قبول رجالی وجود داشته باشد و ابزار شناخته شدهء سندشناسی و علم رجال و علوم مرتبط با آن، تنها ابزار عقلائی ما برای احراز این انتساب می باشد
نکته بعد اینکه ما منکر وجود لطائف در دین نیستیم و هرکس هم هر امر لطیفی در دین یافت نامش را صوفی یا عارف نمی گذاریم
صرف اینکه از امور لطیفه سخن گفته شود نامش عرفان نمی شود عرفان مآبی یک امر شناخته شده و مشخص و با پارامترهای معین و تعریف شده است که لزوماً به هر اعتقاد لطیفی گفته نمی شود
ما هم با همان امر شناخته شده مبارزه می کنیم و نه هر برداشت لطیفی از زندگی یا دین‌مداری
برای ما مهم این است که با ابزار صحیح دین شناسی به کاوش در متون دین بپردازیم و ملاک، همین ابزار و ادله است حال نتیجه اش چه خشن باشد و چه لطیف فرقی نمی کند
نه اصرار داریم که حتماً دین را عاشقانه و دلپذیر کنیم و نه اصرار داریم برخلافش و فقط و فقط خود دین برای ما مهم است همان که هست بدون دخل و تصرف
دربارهء نکتهء آخر هم دقت بفرمایید در عرض حقیر: (قضیه شخصیه)
مثلاً شما دارید دربارهء کسی صحبت می کنید که چنین و چنان کرد و چنین و چنان گفت
طبیعتاً نمی توان از کلام شما استفاده کرد که آن گفتارها و کردارها، مطلوب شما هستند و به آن توصیه می کنید بلکه ای بسا دارید یک جریانی را صرفاً نقل می کنید و همین!
موفق باشید

کیک سوخته تفکیک دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 06:05 http://hekmat.blogsky.com/

در مطلبی با عنوان قسیم النار و الجنة به تحلیل این پست پرداخته ام .و ان شاء الله آن را نقد خواهم کرد.

إن شاء الله

کیک سوخته تفکیک دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 04:39 http://hekmat.blogsky.com/

متاسفانه در کل مطلب شما برای ادعاهایتان هیچ استدلالی نیافتیم. تطبیق یک عنوان بر مصداق کار دشواری است و چه بسا مستوجب آتش.

در این مطلب یا در کل مطالب سایت؟

ساما دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 04:15 http://4choob.blogfa.com

دوست عزیز ..همان طور که بهشت و جهنم دل به خواهی نیست تعیین افراد آن هم دل به خواهی نیست . متاسفانه شما ناخواسته قسیم نار و جنت شده اید.و افرادی را که نماز شب و گریه بر حسین و....دارند به جرم مخالفت با عقیده شما جهنمی می کنید.دوست گرامی همان طور که شما به عقیده خود ایمان دارید و برای آن استدلال می آورید(اگر چه تا به حال ما ندیده ایم) آنان هم به عقیده خود ایمان دارند وآن را از استدلال به دست آورده اند.و شما می دانید که کسی اگر با استدلال به زعم خود یقینی دین را قبول نکرد جایش جهنم نیست -البته صرفا به خاطر عقیده اش -
ثانیا تا روایت خاص علیه اذکار و اعمال عارفان نداشته باشیم نمی توان آن را بدعت شمرد زیرا با عمومات سازگار است الا این که آن را وارد دین کنند که این بحث دیگری است - و نمی کنند-عموماتی مانند :الذین جاهدوا ....فسبح بالعشی و الابکار و....

اولاً ما هم عرض نکردیم تعیین افراد جهنم و بهشت، به دل به خواهی ماست! ضمن اینکه کسی را به جرم مخالفت با عقیدهء خود، جهنمی نمی دانیم! ملاک، دل نیست و عقیدهء بنده هم موضوعیتی ندارد! آنچه مهم است عقائد دین است که با ابزار آن (عقل و نقل) بدست می آید ولاغیر!
ثانیاً فرق است بین اینکه کسی بنشیند و به جهت مطلوبیت کلی ِذکر خدا، به گفتن ذکری از اذکار خدا مشغول شود بدون تعیین مقدار و التزام به کیفیت خاص (کلاً ذکر خدا بگوید) با اینکه کسی به کیفیت خاصی و عدد و رقم معینی ملتزم شود بدون اینکه آن کیفیت، در شرع، وارد شده باشد و آن را به اختراع خود یا التزام به امر یک استاد و امثاله انجام دهد
این دومی مورد بدعت است
این آدرس را عنایت کنید
http://www.313amir.ir/?p=qasd-e-rajaa
خصوصاً بند سوم
موفق باشید

غریبه یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 23:32

سلام
عرفان ناب و عرفان جعلی (ادامه)
گفته شد:
اسلام را ناقص نشان دادن خطرناک است. اسلام بخش حکومت دارد، معاملات دارد، عبادات دارد، واجبات و مستحبات و مکروهات و حرام دارد. هر کدام را ناقص نشان دهیم خطرناک است. اسلام عرفان هم دارد که اگر از خودمان چیزی روی آن بگذاریم خطرناک است. اگر اسلام ناقص نشان داده شود دهان دشمنان باز می شود.
اسلام با فقهش، حکومتش، ولایتش، اقتصادش، عرفانش و ... کامل است. (الیوم اکملت لکم دینکم).
اگر بخواهی از اسلام کم بگذاری یا وصله بزنی در هر حال خطرناک است.
در اسلام عرفان داریم و کاملش را هم داریم و اصلاً لازم نیست کسی از جائی بیاید وصله بزند. ولی وقتی ما ناقص نشان دادیم خطرناک می شود. دکاندار می آید وصله می زند، متولی می شود و ضربه می زند.
یک فقیه اگر درست و حسابی فقیه باشد عارف هم هست و یک عارف اگر درست و حسابی عارف باشد فقیه هم هست، متکلم هم هست. اسلام یک نظام کامل است، یک بسته کامل است و اگر کسی اسلام را قبول کرد باید همه اسلام را بپذیرد. نمی شود عارفی در اسلام فقیه یا مجتهد نباشد.

قبلاً گفته شد عرفانی که مد نظر ماست آن است که از سرچشمه زلال قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و دیگر سخنان ائمه –علیهم السلام- جوشیده است و ائمه بزرگوار ما مبین عرفان اصیل بوده اند.
در اینجا به یکی از سرچشمه های زلال عرفان اصیل اشاره می کنیم که از امیر المومنین علی – علیه السلام- جوشیده است و می گوئیم که عرفان ناب اسلام یعنی علی علیه السلام. تا دست علی بر سرت کشیده نشود از عرفان بوئی به مشامت نمی رسد.
حال این چشمه زلال عرفان که جوشید در قرون حرکت کرد و هر کس آن را به زبانی بیان کرد. آنچه عرفای مصطلح در کتب خود گفته اند مانند حارث محاسبی، مولوی، ابوعلی سینا، عطار، سنائی، قشیری و ... همه و همه هرچه گفته اند از این دو سطر و نیم امیرالمومنین علیه السلام گرفته اند. امام سرنخ را داده و بقیه رفته اند بعضی فهمیده اند و بعضی نفهمیده اند و هر یک به زبانی بیان کرده اند. آنها که نفهمیده اند رنگ و لعاب زده اند و یا منحرف کرده اند که ما آن را کنار می گذاریم و کسی که شرح داده و روشن کرده استفاده می کنیم (البته قبلاً کفتیم این کار تخصصی است و اجتهاد می خواهد و کار هر کسی نیست).
ما نسبت به هیچ کس تعصبی نداریم و تنها سرچشمه زلال را می پذیریم که اصل است و آن سخن معصوم است.

حال به عنوان یک نمونه این سخن زیبای امام علی علیه السلام را که بقیه هر چه گفته اند از او گرفته اند را می آوریم که حضرت سالک را چنین وصف می نماید:
خطبه 220 نهج البلاغه:
«قد احیی عقله و امات نفسه، حتی دقّ جلیله و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فأبان له الطریق و سلک به السبیل، و تدافعته الابواب الی باب السلامه و دار الاقامه، و ثبت رجلاه بطمأنینة فی قرار الأمن و الراحة، بما استعمل قلبه و ارضی ربه»

«همانا عقل خود را زنده کرد و نفس خود را میراند، چندانکه اندام درشت او نحیف شد و غلظت هایش به لطافت گرائید و نوری سخت درخشان (درخشنده کثیرالبرق) برای او بدرخشید و راه را برای او روشن گردانید و او را در راه راند (سلوک داد)، و او را از دری به دری برد تا به باب سلامت و دار اقامت رساند و دو پای او در قرارگاه ایمنی و آسایش مسثقر گردید، به آرامشی که در بدنش پدیدار گردید، برای اینکه قلبش را به کار گرفت و پروردگارش را راضی کرد.»

بند بند این خطبه شریف دریائی بی پایان است و امام چه زیبا سلوک را وصف می کند که از زنده کردن عقل و میراندن نفس آغاز می گردد و به قرار و اطمینان ختم می شود. و باز آن بزرگواران معصوم فرمودند بهترین ریاضت ترک حرام است و از امام حسن عسکری –علیه السلام- نقل است که پرهیزکارترین مردم آن است که نزد شبهه توقف کند.
آری این است نمونه ای از عرفان ناب اسلام. حال اشخاصی حرفهائی زده اند، که باید با ملاک معصوم سنجیده شود. اگر عارفی وصف امام را تلوین و تمکین نامید ما را چه باک که از او گرفته است و تنها حرف امام برای ما حجت است و بس.
و اگر توفیق بود نمونه هائی دیگر و رنگ زدن هائی از عرفا نقل می شود.

سلام
ممنون از شما
دربارهء (قد احیی عقله...) یک اشاره به ضعف سندی اش چند ماه قبل داشتم که تکرار نمی کنم (ذیل یکی از کامنتها)
اجمالاً همین مقدار عرض می کنم که این مطلب در هیچ منبع متقدم بر نهج البلاغة ذکر نشده و در نهج هم مرسل است نتیجتاً قابل استناد نیست
این اولاً و ثانیاً اینکه بر فرض صحت سند، کجای خطبه، فرموده مطلب دربارهء عرفان است؟ کجای خطبه، شما اشاره ای به عرفان دیدید که ما ندیدیم؟ چه اشکالی دارد که روایت را ناظر به زندگی ایمانی یک مؤمن عادی (و نه عارف) بدانیم؟ در کلام حضرتعالی هم تقریباً همین حدس بنده تأیید شده است!
ثالثاً احتمال نمی دهید روایت درخصوص فرد خاصی وارد شده باشد و به اصطلاح، قضیهء شخصیه باشد؟ در این صورت چه جای استناد به آن برای گرفتن یک سری اصول کلی و تعمیم دادن آن به دیگران؟

hor یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 19:27

سلام
۱- بله ما بد بیان کردیم بهتر بود میگفتیم شما که فرمودید همه نظرات عرفا را بررسی نکردید چگونه اجتهاد می کنید که اینها مصداق صحیحه اند .
۲- عرض کردیم که این جهات در کتب مذکور وجود دارد و این مسئولیت علما را سخت می کند که حرفهای صحیح غیر معصومین را با انطباق با کتاب و سنت مشخص کرده به مردم بگویند . اینطور که شما میفرمایید باید تمام عرفا گوشه گیر و . . . باشند اما شما همین حوزه ای که الان راحت می روید و بحثهای به این آ زادی می کنید مرهون جهاد یک عارف است و نمونه های دیگر .
۳- منظور عارفان شیعه هستند که وقتی انسان با کتبشان برخورد می کند باید با قراین ظهور را بفهمد . مثل وقتی که نویسنده ای در زمان حاکم جور کتاب می نویسد شرایط را رعایت میکند و خواننده باید متوجه با شد .
از راهنماییتان ممنون
۴- در عرفان هم همینطور است و بالاتر و حکمت متعالیه اصلا تمام هنرش همین است ببینید این مطلب شما نشان میدهد که عرفان و فلسفه را نشناخته اید و عرفا و فلاسفه را اینچنین رد می کنید .
مصادیق این مطلب در حب است . اگر خدا صلاح بداند بهترین بنده اش را جهنم ببرد یعنی این بنده را از تمام نعمات محروم کند . آیا این بنده خدا را دوست دارد یا نه ؟
۵- به زعم شما مخالف است .کما اینکه عرفا همه فرمایشاتشان را مستند به آیات و روایات می کنند چه بسا قطع هم داشته باشند. روایات متعمقون در آخرالزمان را حتما دیده اید .
۶- اگر از شما می خواهم احتمال بیاورید برای اینست که این مطلب هم عقلی است و هم وجدانی . به نظر ما بالاتر از این چیزی نیست . او باید در نهایت به همچین مو جودی معتقد بشود . درست است ؟
۷- اجتهاد شما موجب سکوت ما و احترام به رای شماست . اما فرق دو مطلب کاملا روشن است چون ما در واقع داریم به ظن عمل می کنیم احتمال طرف مقابل همیشه باقی است و مقلدین هردو معذورند . حالا شخص معذور عند الله را می توان لعن کرد الله اعلم .
یا علی

سلام
۱.اگر این را می فرمایید که مطلب خیلی روشن تر است چرا که آنچه موضوع صحیحهء ابن سرحان است اهل الریب و البدع است و تشخیص مصداق این عنوان، پیچیدگی خاصی ندارد
همین که معلوم (یا در حکم معلوم) باشد که مطلب دینی در فلان مسأله چیست و کسی خلاف آن مطلب را به دین نسبت دهد و بگوید حرف دین در فلان مطلب، چنان است اهل البدعة خواهد بود و با تکرار موارد مشابه و اصرار بر اینها، اهل البدع خواهد شد
در این مقام، یافتن چند مورد خلاف شرع و احراز اصرار فرد بر ارائهء این مطلب به نام دین، کافی است که حکم اهل البدع، شامل او گردد و نیازی به بررسی همهء اقوال نیست
2.قطع نظر از صدر فرمایش تان، ذیلش بسیار جالب بود و شایستهء تلخند!
راحت! آزادی!!
3.بحث فهم مراد گوینده از قرائن و شواهد، بحثی است علیحده و باید جداگانه به آن و بررسی شرایط و ضوابط اصولی آن پرداخت و البته این بحث، غیر از آن چیزی است که شما در کامنتهای قبلی تان بیان کردید و لابد مثل بند یک بوده است
4.این فرمایش شما امکان عکس هم دارد
حقیر هم می توانم بگویم همین فرمایش شما نشان می دهد.....
بهتر است با دلیل سخن بگوییم و نه سخنان از این دست
5.این سخن هم جای عکس دارد و می توان گفت به زعم شما مخالفت ندارد ولی در واقع خیلی هم مخالف است!
نوشتار تفسیر به رأی را که حتماً عنایت کرده اید
به بیانی ساده نشان دادم که صرف استناد به آیات و روایات، کافی نیست که بگوییم آن مطلب، برابر با ممشای دینی است ای بسا کسی بسان عمروعاص، به کلام معصوم تمسک کند و نتیجهء دقیقاً خلاف شرع را در دهان شرع بگذارد
مهم، روش استناد است نه صرف هر استنادی ولو غیرروشمند
روایت اقوام متعمقون هم بیشتر از آنچه بر صحت فلسفه و عرفان دلالت کند بر ردّ آن دلالت می کند
جناب استاد برنجکار، مقاله خوبی در این زمینه دارند که توصیه می کنم حتماً مطالعه بفرمایید (برگزیده ای از آن، در وبلاگ آلاء، آمده است) http://ala.mihanblog.com
6.بازهم همان حکایت مکرر!
برادر من! چرا عنایت نمی کنید؟ بنده که سخن او را قبول ندارم که دفاع کنم! سخن شما را هم وایضاً! لکن دارم به عنوان یک فرد ثالث و از بیرون نگاه می کنم و می بینم شما مداماً با یکسری بیانات فلسفی می خواهید به او حالی کنید که اشتباه می کند و او را هم می بینم که مداماً به شما می گوید انکار نکنید و از این حرفها!
شما این را بگویید که باید با چنین آدمی چه کرد؟ وقتی به شما می گوید همهء این سخنان، حاصل نگاه آلوده به حجب عقلیهء شماست و اگر پرده ها کنار رود و شما هم حقائق عالم ملکوت را مثل من با کشف و شهود، ببینید می فهمید در خطا بوده اید و... اینجا باید به او چه گفت؟
7.بر فرض که در اعتقاد ِبرخلاف اولیات عقلیهء توحیدیه، ادعای عذر و امثال آن نظیر تراکم شبهه و استضعاف فکری و... راه داشته باشد و بتوان کافری را در این جهات، معذور دانست بازهم طبق موازین متعارف فقه شیعه، مانعی از لعن او نیست چرا که متعلق لعن، "اعتقاد" اوست و نه "عذر" او (برفرض وجود) و اگر واقعاً عندالله معذور باشد می توان گفت این لعن برای او موجب تشدید عذاب نمی گردد و... لکن تکلیف ما مربوط به خودمان است و آنچه از او می دانیم
عین همین حرف را دربارهء موارد استصحابیه نیز می توان گفت که با وجود عدم قطع بل وجود شک، تکلیف بر همان قطع سابق، تعلق می گیرد ولو در واقع، امر تغییر کرده باشد
موفق باشید

خطاب به برادر « . » ! عارضم که از تعریف شما بر بدعت یاد تعریف بدعت در نزد اهل سنت افتادم که بدعت را به دو دسته خوب و بد تقسیم میکنند !

"اساساْ بدعت در مقابل سنت و برای مبارزه با آن است نه آنچه که مبتنی بر سنت است و در جهت تقویت آن."

بدعت نسبت دادن چیزیست به دین ، که در نیست ، خوب و بد هم ندارد همه اش بد است اما اهل سنت میگویند بدعت خوب هم هست!

مثلا عمر ملعون (البته شما از اینکه خلاف عقیده شماست بعیید میدانم ایشان را اهل بدعت بدانید!) نماز تراویح را از نزد خود بافت و وقتی مردم مشغول نماز تراویح شدند ، گفت : نعم البدعة!

امیدوارم در دایره قسمت نقطه « . » تسلیم باشید اما مقابل خدا نه خداوندها !

http://www.313amir.ir/?p=tafsir-be-raay
اگر اینجا را درست و کامل دیده بودند و خصوصاً این قسمتش که ذیلاً کپی کرده ام را دقیق خوانده بودند جا نداشت آن مطالب را بنویسند و بنده و جنابعالی را به تکرار مکررات و توضیح واضحات وا دارند!
{{بدعتگذار اگر اندکی زیرک باشد هیچ گاه نمی آید بدعت خود را به خود منتسب کند هیچ گاه نمی گوید «من چنین می گویم و شما چنین کنید» بلکه می گوید فلان نص دین چنین می گوید بدعتگذار اساساً اگر بگوید من چنین می گویم ای بسا مطلبش بدعت تلقی نشود چون حرف او قاعدتاً به حساب دین گذاشته نمی شود بنابراین اگر بخواهد حرف او نزد اهل دیانت، مقبول افتد چاره ای ندارد جز اینکه مطالب بافتنی خود را مزین به آیات و روایات کرده و معنای مورد نظر خود را از دهان آیات و روایات بیرون بکشد
بنابراین اگر کسی مطلبی گفت و آن را به آیات و روایات مستند کرد این کفایت نمی کند که بگوییم بدعت نیست ای بسا بدعتگذاری که به آیات و روایات، استناد کند لکن دقیقاً خلاف فحوای آیات و روایات را در دهان آن بگذارد! ای بسا کافری که بر کفر خود از قرآن و حدیث، دلیل اقامه نماید! ای بسا اغواگری که دعائم کفر و انحرافات عمیق عقیدتی را نشر کند و بگوید مطالب من، آبشخوری جز آیات و روایات ندارد! ای بسا ملحدی که بسان عمروعاص، مدّعی تفسیر کلام معصوم(ص) هم باشد!}}
یاعلی

غریبه شنبه 1 تیر 1387 ساعت 20:27

سلام
ملاک عرفان واقعی از عرفان جعلی (تصوف)

قبلاً عرض شد که اسلام، عرفان دارد همانطور که بیع و شراء دارد، اقتصاد دارد و خیلی چیزهای دیگر ولی چون بحث علمی است اجازه بفرمائید نکاتی بیان گردد:
۱-واژه های عرفان و تصوف گاهی با هم به کار می رود و منظور یک چیز است و گاهی از هم جدا هستند. به عنوان مثال اگر مسکین و فقیر جدا گفته شوند هم معنا هستند ولی اگر بگوئیم یک مسکین و یک فقیر آمدند معنایشان فقیر می کند. ما در این بحث علمی عرفان اصیل اسلام را عرفان می نامیم و آنچه را منحرف شده است تصوف می نامیم.
در قالب یک تمثیل:
چشمه ای می جوشد زلال و شفاف و گوارا و در مسیری جاری می شود. و در هر مکانی آلودگی و رنگی می گیرد تا به ما برسد. آن آب گوارای اولیه را عرفان می نامیم و آن آب رنگ گرفته و آلوده را تصوف. (و البته گاهی تصوف هیچ بوئی از آن آب اولیه نبرده که باید بحث شود).
۲- واژه اسلامی که گفته می شود گاهی مربوط به دوران اسلام و عمل مسلمین است (مثل معماری اسلامی) و گاهی چیزی است که از بطن خود اسلام (قرآن، نهج البلاغه، صحیفه، اصول کافی و سایر منابع معتبر) جوشیده و منظور ما دومی است.
۳- از جمله سرچشمه ها این است که امام علی علیه السلام فرمود: مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمازیله
یا تمام عرفان اسلام این است: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و نیز: هو معکم این ما کنتم اگر هزار سال راجع به عرفان صحبت کنی آخرش همین است.
عالمی گفته از عبارت اخیر پس از سالها مجاهده همان می فهم که در زمان بی سوادی می فهمیدم. فقط همین قدر که خدا با ماست.
اگر در این میان کسی حرفی زد و انحراف ایجاد کرد ما آن آلودگی را کنار می گذاریم نه اصل مطلب را. بعضی کسانی که داعیه عرفان دارند زیر زبر بلد نیستند. دنبال هر کسی نباید افتاد.
در مسیر جوشش چشمه اصیل عرفان رد پای عرفائی دیده می شود چون مولوی و عطار و غیره و ذلک که بعضاً رنگ و لعابی زده اند باید بحث تخصصی و اجتهادی در آن مسائل داشت.
معیار تشخیص آلودگی ها سخنان و کردار معصومین -علیهم السلام - است.
*غیر از معصوم هر کسی هر چه گفته باشد باید تحلیل شود. باید حرف او را به آزمایشگاه برده و با ملاک و معیار معصوم سنجید.
نباید عنوان گرائی کرد هرکه می خواهد باشد از مولوی و عطار و ابن عربی و دیگران. همه آنها اشتباهات دارند. غیر معصوم اشتباه می کند. باید تحلیل کرد. اشتباهات را دور می اندازیم ولی جمود نیز نداریم و اگر کسی حرف معصوم را توضیح داده بود و روشن کرده بود می پذیریم. البته تشخیص آن کار هر کسی نیست و تخصص می خواهد.
۴-برای اینکه بتوانیم دیدگاهی منصفانه داشته باشیم باید اطلاعات بسیار زیادی داشته باشیم. بدون آگاهی کامل از سخنان اهل بیت که ملاک و معیار می باشند، نمی توان در مورد غیر معصوم منصفانه قضاوت کرد.
یک چیز که مشخص است عرفا از قرآن و حدیث زیاد استفاده کرده اند. در بعضی موارد رنگ و لعاب را به خود قرآن و حدیث داده اند و در جاهائی هست که مبانی آنها مورد مناقشه است. اشتباهات عجیبی کرده اند. آسمان ریسمان کرده اند که اگر نیاز شد می توان مثال هائی از اشتباهات عجیب آنها آورد که جنابعالی در این زمینه استادید. برخی کارهایشان بازی با کلمات است و یقیناً به کفر گرائیده اند. یک مثال آن در وحدت وجودی است که همه چیز را خدا دانسته اند (لازم به ذکر است که نظرات متعددی در این باره است که کار می خواهد).
۵- نباید هر عارفی را صوفی یا منحرف یا کافر نامید. نباید هر کس را از مغز دین حرف می زند منحرف دانست. صوفی بودن لوازمی دارد که یک عارف واقعی هیچگاه آنها را ندارد. یک عارف واقعی رنگ و لعاب ندارد و هدفش بندگی است. هر عنوانی رنگ است.
عابد و صوفی و زاهد همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست
اگر خدا خواست نمونه هائی از سرچشمه اصیل عرفان و برخی رنگ و لعاب ها ذکر می شود.

سلام
ممنون از بیان مطالب تان
نکاتی درخصوص مطالب تان مطرح است لکن فعلاً صبر می کنم تا نمونه های مورد نظرتان را بفرمایید و در یک نظم منطقی، بررسی و تحلیل نماییم
یاعلی

مصطفی شنبه 1 تیر 1387 ساعت 19:31

با سلام و درود بر شما . اگر ممکن است نام و کتب این بدعت گذاران را برای ما بیان کنید تا بفهمیم چه کسانی هستند ؟ لطفا همه را معرفی کنید و سانسوری نداشته باشید .

سلام
مهم، نام و نشان نیست بلکه مهم ملاک و معیار است که در متن عرض شد... دیگر تشخیص موارد به عهدهء خوانندگان فهیم وبلاگ است
محیط اینجا، متین و علمی بماند بهتر است!
موفق باشید

hor شنبه 1 تیر 1387 ساعت 17:30

سلام
۱- ما هم منظورمان این نیست که اختلافات را رها کنید . ما می گوییم این همه تشخیص مصداق و بعد هم زدن حرف های رکیک و بعد هم استنادمجتهدانه به صحیحه از جانب شما که به اعتراف خودتان مجتهد نیستید حتما اختلاف مورد نظر دشن را بر می انگیزد قبلا بارها گفتم اگر شما حجت دارید عمل کنید ولی نه اینگونه با ادب و. . .
۲- خودش گفته برای دنیا گریزی بوده برای اینکه مردم را عقب نگه دارد(که این نوع ترک دنیا مذموم عارف و غیر عارف است ) مثل اینکه کسی بیاید فقط خطبات ذم دنیا را در نهج البلا غه بیاورد برای ترک دنیا البته از نوع مذمومش بعد من بگویم که نهج ابلاغه مضل است (البته از امیرالمومنین علیه السلام شرمندهام و درپیشگاه خداوند متعال استغفار میکنم که حرفهای ابن عربی را با فرمایشات امیرالمومنین علیه السلام و روحی له الفدا کنار هم نام بردم) و باید چنین و چنان خیر وظیفه بر دوش علما باقی است که مطلب را کامل برسانند . در کتابهایی هم که شما ذکر کردید هم نظر همفر تامین می شود اگر بقیه سایر معارف آنرا نگویند . البته وجود اشتباه از غیر معصوم را رد نمی کنم واین کتابها را هم خالی از اشتباه نمی دانم در مجموع برای اهلش مفید می دانم . مثل کسی که برای ادبیات مغنی بخواند با آن همه اشعار لغوش .
۳- منظور شخصیت نبود منظور این بود که به اشعار عرفانی باید با قواعد خودش نگاه کرد . مثلا شعر مرحوم امام ( من ب خال لبت . . . ) را مدانیم زندگانی عابدانه و زاهدانه ایشان را هم دیده ایم اگر قرار بود الفاظ عرفانی هم ظهور عرفی داشته باشد این مثال خلاف مشاهدات ماست .
در مورد کلاس اصول هم جدا نیاز دارم ولی چه کنم که در تهرانم .
۴- رد شما با قیاس در دو باب فقهی بود عرض بنده اینست که عرفان و فلسفه با فقه فرق دارد تا کسی در تمام عناوین عرفان و فلسفه مجتهد نشود نمی تواند در یکی از آنها نظر دهد شما هم که به اقرار خودتان چنین نیستید هر مقت اینطور شد وظیفه خود را تشخیص داده عمل کنید .
۵- تاکنون ما فکر میکردیم بکم عرف الله یا من عرفکم فقد عرف الله ویا شرط و شروط حدیث سلسله الذهب و . . . صحیح است و کسی که مقام امامت و ولایت را نمی شناسد نمی تواند موحد درستی هم باشد اگر در این زمینه هم ضعف سندی می بینید بفرمایید . مثل اینکه سیب و گلابی نشد !
۶- شما بفرمایید یکی از احتمالاتی را که او می تواند بدهد . اگر موجودی را پذیرفت که بقیه در برابر آن هیچند دیگر احتمالی نمیماند فوقش اسم آن موجود را نعوذ بالله می گذارد گاو که دعوا لفظی می شود . این را قبلا هم توضیح داده بودم لطف کنید احتمال را بفرمایید .
۷- علنی بودن تکفیر و جواز لعن را برای عارفی که خود را شیعه می داند . محب اهل ا لبیت است و به ظاهر فقه متعبد است را هر کسی باید از مرجع خودش سوال کند بنا بر اینکه تشخیص مصداق نباشد . اگر استفتایی دارید استفاده می کنیم و تشکر
و در مورد سوال حتما نجس میداند اما حق ندارد عندالله اورا گناهکار بداند . بحث ما هم همین است اگر مرجعی قائل به عرفان شد مقلدین مرجع مخالف نباید او را تکفیر کنند هر چند که کافر میدانند باز هم بنا بر تقلیدی بودن مسئله .
یا علی

سلام
خوب بود اشاره ای می کردید که این کامنت، ادامه مباحث قبلی بین من و شماست که ابتدا در اینجا
http://kahf.blogsky.com/Comments.bs?PostID=16
(کامنت سه شنبه14خرداد به بعد) بود و سپس در اینجا
http://kahf.blogsky.com/Comments.bs?PostID=38
(کامنت دوشنبه20خرداد به بعد) پی گیری شد که دوستان بتوانند پی گیر مباحث باشند
1.قبلاً دربارهء آن جریان القاب و "آقا" و.. دچار اشتباه شدید حال دربارهء جریان اجتهاد!
به کامنتهای قبلی مراجعه کنید و نشان دهید کجا بنده در نفی این جهت از خودم سخنی گفته ام؟ شما که می فرمایید (به اعتراف خودتان چنین و چنان) این اعتراف بنده را نشان دهید!
این چندمین بار است که با کم عنایتی شما مواجه می شویم!
البته این مطلب، لزوماً به این معنا نیست که این جانب ملتزم هستم همیشه و همه جا و در همهء مسائل، این قوهء قدسیه را اعمال نمایم بلکه بسته به جهات متعددی که جای طرح شان اینجا نیست در مواردی اِعمال کرده و به رأی شخصی می رسم و در سایر موارد به فتاوای مشهور فقهاء طراز اول ملتزم بوده و طبق همان مبانی مطالبی می نویسم مثلاً در همان نوشتار "ثواب سباب" که به صحیحهء داود بن سرحان پرداختم مشخصاً این را اشاره کردم که (عدّه کثیری از فقهای عظیم الشأن امامیه به مفاد این صحیحه تصریحاً أو تلویحاً فتوا داده اند) و همین را ملاک قرار دادم
2.همفر اگر انگلیسی است این را می داند که نباید نهج البلاغة را نشر کند ولو بخشی اش به کار او بیاید چون بخش دیگری از آن، خطب جهادیه است و دردسرساز برای او اما حقیقتاً این سؤال مطرح است که چرا وقتی به مثنوی می رسد گل از گلش می شکافد چون می بیند هرجای آن را دست بگذارد ولو چیزکی در جهت او دارد ابن عربی هم که جریانش روشن است و اتفاقاً آنچه امثال همفر را جذب کتب او می کند همین است که "فتوحات"ش نظامی نیست بلکه در همان "طور وراء طور عقل" است و صرفاً به ذهن گرایی و خیالبافی و مالیخولیا و بازی با مکاشفات و غرق خودسازی های غیرشرعی شدن، دامن می زند که شدیداً مطلوب استعمارگران است
3.ولی فرمایش شما دقیقاً این بود عنایت بفرمایید: «وقتی عارفی متعبد به شریعت این حرف را می زند و خودشان هم در کتابهای شان می گویند هدف چیست ظهور دیگر در آن چیزی نیست که شما می فرمایید» و این دقیقاً همان است که حقیر حدس زده و نقد کردم حالا اگر آن حرف را نمی زنید مسأله ای نیست و قبول می شود لکن در هر صورت عنایت داشته باشید که ظهور کلام، هیچ ارتباطی به شخصیت گوینده اش ندارد و مستقل بررسی می شود
طبق مبانی متداولهء علم اصول، وقتی می خواهیم ظهور جمله ای را کشف کنیم مطلقاً کار نداریم که گوینده کیست... چه خدا باشد و چه رسول او و چه امیرالمؤمنین علیهما و آلهما السلام و چه عمر و یزید و شمر و معاویه و مأمون علیهم اللعنة چون این جهت مطلقاً در ظهور تأثیر ندارد و ظهور کلام را صرفاً قواعد ادبی و معانی لغوی آن می سازد بله ممکن است شخصیت گوینده را در مراحل بعدی تأثیر دهیم و تا حد معینی به ظهور، ملتزم شویم اما اسم این، تغییر ظهور نیست بلکه ظهور کماکان همان است که از لغت و ادبیات فهمیده می شود گرچه در مقدار اخذ به مدلول آن حد معینی داشته باشیم بنا به جهات ثانویه و...
تفصیل این جهت بماند برای زمانی که احیاناً جهت زیارت دختر موسی بن جعفر(سلام الله علیهم) قم تشریف بیاورید که إن شاء الله در جوار آن کریمه(س) می توان تفاصیل لازم را بیان کرد
تا آن زمان عجالتاً یک جلد کتاب اصول سادهء آقای جعفر سبحانی (الموجز) را تهیه و مطالعه بفرمایید و بعدش هم تقریرات دروس اصول ایشان از استادش که شدیداً مورد عنایت و تقدیس شماست و طبیعتاً سخن او را مردود نمی دانید
4.در همان فقه هم نمی توان گفت مطلقاً همهء مسائل جدا هستند و ربطی به غیر ندارند مثلاً در همان مثال که قبلاً عرض شد خدمت تان این را اشاره کردم که اگر فقیه مثلاً بخواهد حکم شطرنج را استخراج کند لازم نیست که روایات کتاب الصلوة را ببیند اما ممکن است لازم باشد روایات کتاب الاطعمه و الاشربه را ببیند چون ممکن است در روایتی شطرنج به خمر تشبیه شده باشد و از همین تشبیه بتوان نکاتی بدست آورد لذا لازم است روایات خمریه هم دیده شود و قس علیهذا
در فلسفه هم مطلب اجمالاً همین گونه است یعنی بعضی مسائل، به هم مرتبط هستند و ای بسا بالاتر ادعا کنید و بفرمایید یک حالت نظم منطقی بین شان برقرار است که در این صورت ادعای شما را رد نمی کنیم (فعلاً) اما عرفان چه؟ عرفان را می توانید دارای یک نظام مدون منطقی بدانید؟ مسلم است که خیر چرا که ابزار عرفان نه تفکر و تعقل است و نه دقت و نظم می طلبد و اساسش در بی نظمی و خروج از قیود و حدود است و باید ز عقل و هوش بیرون نزدش رفت! بنابراین مسألهء عرفانی تا زمانی که مسأله عرفانی است طبیعتاً ارتباط فلسفی با مسائل دیگر ندارد و می توان هر مسألهء آن را جداگانه بررسی نمود و...
بله اگر مشاهدهء عرفانی را وارد در مواد استدلال فلسفی کنید و رنگ و بوی ظاهراً عقلی به آن بدهید طبعاً با ادبیات فلسفی باید بررسی و نقد شود اما تا زمانی که چنین نشده جای نقد واحد وجود دارد و اعتراض شما وارد نمی باشد
ضمن اینکه بنده ظاهراً به نحو مکرر، از شما خواهش کردم یک مورد مصداقاً در مطالب ما نشان دهید که بتوان نقص استقصاء مرتبطات را در آن یافت که نشان ندادید حتی فرمودید من بلد نیستم که عرض شد از کسی که بلد است بخواهید چنین کند اما تاکنون خبری نشده است
قصهء اقرار هم که همان اول عرض شد و نتیجهء نادرستی بود که شما از مطالب بنده گرفتید ظاهراً اگر مجتهدی در مسأله ای اِعمال اجتهاد نکند و قوهء قدسیه اش را به جهاتی مسکوت بگذارد از نظر شما مجتهد نیست! در حالی که فرق است بین اصل اجتهاد و اِعمال آن!
5.عجیب است از شما این کلام! مگر ما منکر این معنا هستیم که توحید و ولایت، فی الجمله چنین ارتباطی دارند با هم؟ این چه ربطی به آن عرض بنده داشت؟؟؟ مگر ما معتقدیم که حسن زاده به حقیقت ولایت ملتزم شده است و سروش خیر؟ ما چه فرقی می گذاریم بین کسی که از اول می گوید امام صادق(ع) با امام!ابوحنیفة برای من یکی است و کسی که چنین نمی گوید اما معارفش را به جای ابتنای بر روایات اهل بیت(ع) بر ارمغانهای آسمانی!خود متکی کرده و با معارف حاصله از کشف و شهودش بسیاری سخنان همین امام صادق(ع) را عملاً نفی کرده است؟
شما بعضی از آثار جناب استاد سیدان و جناب شیخ حسن میلانی (حفظهماالله) را اجمالاً مطالعه کنید و با مطالب بعضی کتب حسن زاده نظیر "انسان در عرف عرفان" مقایسه کنید تا عمق اختلاف را متوجه شوید بین کسی که بنیان اصلی‌اش را بر عقل و نقل می گذارد با کسی که به سیر در آسمانها بسان جمبوجت (تعبیر از خودش است) می پردازد و سپس آنچه در فضا! کشف کرده را مدرک عقیدتی قرار می دهد ولو به نتایج خلاف آیات و روایات بیانجامد
6.نمی دانم چرا به این عرض بنده دقت نمی فرمایید؟ من می گویم شما فرض کنید او بگوید «همین حرفهای فعلی شما بدلیل حجاب عقلی شماست وگرنه اگر پرده ها کنار رود می فهمید که چنین نیست» شما این را جواب دهید وگرنه من که نمی خواهم سخن او را تأیید یا تبیین کنم که از من احتمال را می پرسید! شما جواب این گاوپرست فرضی را بدهید نه جواب بنده را!
7.نیاز به استفتاء نیست... بنابرآنچه عرض شد همین که کلام عروه و اکثریت محشین آن، اطلاق دارد کافی است در این مقام برای مقلدین آن اکثریت لذا شما که قید می زنید باید استفتاء از همان فقهاء بیاورید بر قید خود وگرنه اصل بر اطلاق است
فرمایش اخیرتان هم قابل درک برای حقیر نیست چرا که تکفیر یعنی کافر دانستن کسی! حال چطور می شود بگوییم شما موظفید فلان فرد را کافر بدانید بدلیل اینکه به عقیده ای معتقد است که مرجع تان کفر می داندش، اما در عین حال مجاز نیستید کافر بدانیدش!! خب این چه فرقی با آن کرد؟
توضیح بفرمایید
موفق باشید

امیر ز شنبه 1 تیر 1387 ساعت 16:52

به نام خدا
سلام
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی!!!
البته حواسم نبود عرفان با عقل جور در نمیاد!!!
خدایا بدعتگذاران را هر چه سریع تر با ظهور مولایمان و به دست مولایمان به سزای اعمالشان برسان.
موفق و پیروز باشید.
یا مهدی (عج)

سلام
عجّل الله فرجه و جعلنا و ایاکم من انصاره و المستشهدین بین یدیه
یاعلی

. شنبه 1 تیر 1387 ساعت 16:18

به نام خدا
مشکل شما این است که مخالف عقیده خودتان را اهل بدعت می خوانید و گرنه هر آموزه ای را که به متون دینی مستند باشد بدعت نمی خواندید. اساساْ بدعت در مقابل سنت و برای مبارزه با آن است نه آنچه که مبتنی بر سنت است و در جهت تقویت آن.
شما اختلاف برداشت ها را از متون دینی چگونه تفسیر می کیند. آیا هرکه مخالف عقیده شماست اهل بدعت است؟ یا کسانی را می توان تصور کرد که مخالف عقیده شما باشد و در عین حال اهل بدعت نباشد؟

تشکر از بابت یافتن مشکل! بنده
سه بار نوشتید {مخالف عقیدهء شما} انگار اینجانب اول یک عقیده ای را با {شیر یا خط} و امثالهم بر می گزینم سپس به آن معتقد می شوم و هرکس با آن موافق بود خوب می دانم و هرکس مخالف بود بد!
آیا سخت است تصور کنید که حقیقت موضوع، برعکس آن است؟
یعنی عقیده را از ادلّه اخذ کردن نه اینکه ادلّه را از عقیده اخذ کردن!
؟

از همان شنبه 1 تیر 1387 ساعت 15:05

عارف اصیل مورد تاًئید معصوم معتقد است عشق به خدا، در گردن نهادن به فرمان پیامبر صلی‌الله علیه و اله و سلم جلوه‌گر می‌شود و در این باره حتی ائمه معصومین علیه‌السلام مشارکت دارند: «قل ان کنتم تحبون‌الله فاتبعونی یحبیکم الله»؛«ای پیامبر! به مردم بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد. بنابر این اطاعت از پیامبر صلی‌الله علیه و اله وسلم چیزی جدا از اطاعت الهی نیست. و «ولی» و جانشین پیامبر صلی‌الله علیه واله و سلم نیز در هیچ مورد، از او امر و نواهی آن حضرت خارج نمی‌شود درباره عصمت هم معتقد است که این امر فراتر از پیامبران الهی و چهارده معصوم را شامل نمی‌شود. همچنین «عصمت» بدین معنا نیست که «ولی» هر عملی را بتواند انجام دهد و هر گناهی برای او مباح شود. معصوم در بالاترین درجه «عصمت» نه تنها از هر گناه، بلکه از هر سهو و خطا و وسوسه شیطانی نیز مبراست.
و شما دوست عزیر:
کاش این همه کلی گوئی نمیکردید و گمراه و در راه را به هم مخلوط نمی کردید.

ممنون از نقل قول
نظر نویسندهء آن سایت، در تعریف شریعت و تعیین ملاک تخطی از آن، باید شنیدنی باشد مثلاً جای پرسش است که منظور نویسنده از "شریعت"، کدام شریعت است که با التزام به اذکار بدعت آلود و چله نشینی های همسان با صوفیه و گرفتن روزه سکوت که حرام مسلّم است و تحریم حلال خدا به بهانه های واهی و تقیید امور شرعیه به حدود اخلاقیه و... نیز سازگار است؟
و اینکه چطور می توان بنیان اعتقادی نادرست را با التزام ظاهری به چند عمل فقهی اصلاح کرد؟
همچنین اینکه چطور از دیدگاه او عرفاء واقعی، ولایت را انحصاری می دانند در معصومین(ع) در حالی که خلاف آن، شعار آنان است تحت عناوین مختلفه؟
درخصوص عشق هم عجالتاً عنایتی بکنید به اینجا
http://www.313amir.ir/?p=oshaq-e-bisanad
و ملاک تمایز گمراه از درراه و ملاک تشخیص عارف اصیل از عارف جعلی را بفرمایید استفاده کنیم (با دادن ملاک و معیار و بدون بیان مثال از افراد معین)
یاعلی

به نقل از همان شنبه 1 تیر 1387 ساعت 14:59

به اعتقاد تشیع در عرفان واقعی، مقام ولایت مرتبه‌ای است که در درجه نخست برازنده رسول خدا صلی‌الله علیه و اله و سلم و پس از ایشان اهل‌بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام است. عرفان واقعی و ناب شیعی، همان عرفانی است که «ولایت حقیقی» را به طور کام و تام در چهارده معصوم‌علیه‌السلام خلاصه می‌کند و سیر و طریق الی الله را جز تحت ولایت آن بزرگواران در قالبی دیگر جستجو نمی‌کند. در مقابل این رویکرد، گروهی از اهل تصوف یا عارف‌نمایان قرار دارند که مساله «ولایت» را به گونه‌ای دیگر طرح نموده‌اند.

می‌توان تصوف و عرفان را شامل طیف بسیار گسترده‌ای دانست که از سویی کسانی را در برمی‌گیرد که هیچ گونه تقید و التزامی به شریعت اسلامی ندارند و از سوی دیگر کسانی چون صدرالمتالهین، سیدصدر آملی، ابن فهد حلی، علامه طباطبایی و حضرت امام رحمة‌الله را شامل می‌شود که به هیچ‌وجه کوچک‌ترین تخطی از طریق مستقیم شریعت را جایز نمی‌شمردند. روشن است عرفان راستین که خمیرمایه خود را از قرآن و اهل‌بیت می‌گیرد، با گروه دوم پیوند می‌خورد، نه با گروه نخست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد