کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

مشرک شیرازی یا حافظ همجنس بازی؟

یکی از نقاط بهت آور اشعار حافظ شیرازی، تأکید بر عشق به پسربچه ها و تمایل به همآغوشی با همجنس است این نقطه عجیب، آنقدر در اشعار این شخص، تکرار شده که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نگذاشته و انحراف شدید جنسی او را به انحاء مختلف، اثبات می نماید البته انحراف همجنس گرایی، مختص او نیست و عارفان دیگری نیز به بهانهء عشق مجازی به آن مبتلا بوده اند لکن جلوه این انحراف، در اشعار حافظ، بسیار روشن تر از اشعار سایر بت پرستان و عاشقان است... اشعار او برای متأمل دقیق، نکات جالبی دارد:

 

1.گر چنین جلوه کند مُغ بچهء باده فروش . خاکروب ِدر میخانه کنم مژگان را (غزل4)
-مغ بچه!

 

2.این نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای . که ت خون ما حلال تر از شیر مادر است (غزل39)
-پسری نازنین!

 

3.بگشا بند قبا تا بگشاید دل من . که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود (غزل207)
-می دانیم که لباس متداول پسربچه ها قبا بوده است؛ دعوت به گشودن قبا هم نیاز به توضیح ندارد و همچنین ذکر خیر پهلوی پسرک!

 

4.دهان یار که درمان درد حافظ داشت . فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود (غزل211)
-تعبیر مروّت تعبیر بسیار ظریفی است شاعر در اینجا، زمان کامجویی از لب و دهان معشوق خود را زمان مروّت معشوق اش نامیده که مفهوم کمک و همکاری معشوق در کام دادن به او را می رساند و نکته ظریف تر اینکه تعبیر مروّت در اصل به معنای مردانگی است!

 

5.ای سروناز حُسن که خوش می روی به ناز . عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوب ات که در ازل . بُبریده اند بر قد سروت قبای ناز (غزل255)
-بازهم تعبیر قبا!

 

6.دلم رمیدهء لولی وشی است شورانگیز . دروغ وعده و قتـّال وضع و رنگ آمیز
فدای پیراهن چاک ماهرویان باد . هزار جامهء تقوی و خرقهء پرهیز (غزل262)
-تعبیر "پیراهن چاک" یادآور روش عشق بازی بعضی عرفا در حین سماع عرفانی است که از فرط عشق و بی قراری، ناگهان پسرکی را جامه دریده و سینه بر سینهء لخت آنان می نهادند (عارف و صوفی چه می گویند ص59)

 

7.صبا زآن لولی ِشنگول سرمست . چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد . دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را . که دارم خلوتی خوش با خیالش (غزل276)
-ای عاشق شنگول! چرا شیرین پسر، خون شما را بریزد؟ مگر می خواهید او را آزار جنسی دهید؟ فعلاً که فقط در خواب عارفانه و خیال عاشقانه خود، صحنهء کامجویی از او را تصور می کنید پس خون تان محفوظ است و احتیاجی به حلالیت نیست!

 

8.ببُرد از من قرار و طاقت و هوش . بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کـُلـَه دار . حریفی مهوشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش . بسان دیگ دائم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر . گرت همچون قبا گیرم در آغوش (غزل284)
-تعبیر "سیمین بناگوش" نیز بسیار ظریف است چرا که پسربچهء حدوداً ده الی پانزده ساله را منظور می کند از آن رو که بناگوش ِپسربچه در این سن، کمی رنگ محاسن به خود گرفته و تاحدودی نقره خام می شود مضاف براینکه پسر در این سن به نسبت کودکان، چابک هم هست و برخلاف دختربچه که در این سن، روسری دارد و حجاب، او کلاه بر سر می گذارد نکته دیگر اینکه پسربچهء معشوق به عشق ِمجازی ِحضرت!حافظ، تـُرک هم بوده است (سپیدرو و خوش اندام) و قبا هم بر تن داشته البته اگر تا پایان مراسم ِهمآغوشی، پاره نشود!

 

9.مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش . لیکن اش مهر و وفا نیست خدایا بده اش
چارده ساله بتی چابک و شیرین دارم . که به جان حلقه به گوش است مه چهارده اش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی . بکشد زارم و در شرع نباشد گنه اش (غزل286)
-دلبری که چارده ساله باشد و در عین حال طفل، طبیعتاً پسر است چرا که دختر چهارده ساله، طفل نیست و بالغ می باشد مخصوصاً که به قرینه "در شرع نباشد گنه اش" روشن است که منظور، دختر نیست چرا که پسر چهارده ساله شرعاً ممکن است مکلف نشده باشد اما دختر چهارده ساله خیر

 

10.سبزپوشان خط ات بر گرد لب . همچو حوران اند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه ای . همچو من افتاده دارد صد قتیل (غزل305)
-سبز بودن اطراف لب، چه معنایی می تواند داشته باشد!؟

 

11.عاشق روی جوانی خوش و نوخاسته ام . وز خدا صحبت او را به دعا خواسته ام (غزل306)
-جان کلام را گفت این عاشق الهی! اگر منظور از جوان نوخاسته (نوجوان) در این شعر و سایر تعابیر این اشعار -معاذالله- خود خداوند بوده پس چرا از خداوند، مصاحبت با آنان، درخواست می شود به دعا؟

 

12.بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه . تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم (غزل346)
-بگشا بند قبا!

 

13.دل بدین رود گرامی چه کنم گر ندهم . مادر دهر ندارد پسری بهتر از این (غزل403)
-چه پسری!

 

14.آمد افسوس کنان مُغ بچهء باده فروش . گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده (غزل421)
-بازهم مغ بچه!

 

15.پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی . طمع مهر و وفا زین پسران می داری (غزل451)
-واقعاً ها! چرا طمع "مهر و وفا" داری از اینها؟
.................................................................
و اما نکاتی در حاشیه:

 

16.عارفان متعصب و جامداندیش، برای فرار از این مخمصه حیثیتی و تطهیر حافظ، تلاش های فراوانی کرده اند این تلاشها در دو دسته کلی قرار می گیرد:
الف.تجهیل و هتک مخالفین عرفان و روانه کردن تهمت های کوته نظرانه بسان سطحی نگری و امثال آن
ب.تأویل اشعار و ارائه تفاسیر شگفت و بی ربط و بدون شاهد و قرینه و خالی از منش تحقیقی و خارج از موازین ادبی

 

مورد الف که ترفند همیشه شان بوده و هست و خواهد بود... وقتی کسی با حقیقت برهنه و واقعیت بی پرده مواجه می شود اگر انصاف نداشته باشد و تحت تأثیر عادات و سلایق و مقبولات ذهنی خود بخواهد از قبول حق و پذیرش واقع، امتناع نماید ساده ترین و کم خرج ترین راه اش تجهیل و هتک مخالف است و راه بعدی اش نیز جنجال و هوچیگری و خود را "عمقی" و دیگران را "سطحی" نشان دادن!

 

مورد ب نیز حکایت غریبی است... کسی می آید و تراوشاتی از مغزش بر زبانش جاری می کند چند سال بعد از مرگ او مفسران می آیند و تفاسیری می سازند که روح او هم از آن همه تفاسیر بی سر و ته، بی خبر است و اگر سر از قبر برآرد دچار حیرت خواهد شد که این همه مطلب، چطور در مغز من بود و خودم نفهمیدم!؟

 

17.از مورد ب بدتر، تطبیق چرندیات مربوط به پایین تنه یک همجنس گرا، بر حقائق عالم ملکوت و انطباق این تعابیر کثیف بر خداوند سبحان و خالق قهار زمین و آسمان است کسی می آید و می گوید «منظورش از مغ بچه و لولی شورانگیز و شیرین پسر نازنین و تـُرک شنگول سرمست و مهوش شنگ کـُلـَه دار و... ذات اقدس الهی است» (سبحانه و تعالی عمّا یشرکون) نادانی که چنین تعبیر رجس نجسی می آورد که به خیال خود، لسان الغیّ را لسان الغیب کند آیا کور است و نمی بیند که مؤدای حکم عقل و صریح آیات قرآن و روایات معصومین(ع) نفی تشبیه خالق و مخلوق است و رد تصور و مثلیت!؟ *(لیس کمثله شیء)* این چه عذر بدتر از گناهی است که از فسق لواط به شرک تشبیه پناه می برد و یاوه سرایی ِدون شأن توحیدیهء حضرت حق عزّوجلّ را مفسر اباطیل یک گمراه می نماید!؟

 

18.عاشقان گمراه می گویند عشق مجازی، قنطره ای (پلی) است به سوی عشق حقیقی! بلی راست می گویند! خدای شان خدای لامکان و فوق زمان و دون تصور و خارج از توهم نیست که عقل و نقل معرفی کرده است اگر خدای آنان، الله سبحانه و تعالی بود می دانستند که عشق به او از اباطیل است و هیچ مؤید عقلی و نقلی ندارد خدای آنان بتی ساختگی و خدایی بافتنی است که ابلیس ِبـُتگر برای شان بافته است و بس که شیرین بافته است عاشقش شده اند دیگران را هم به عشق آن بت شان دعوت می نمایند و مظاهر آن عشق حقیقی شان را نیز همین عشق های مجازی ِآلوده معرفی می نمایند که گوشه ای از آن، در بالا ذکر شد عشقی که ثمری جز دوزخ ابدی نداشته و خداوند در وصف چنین عاشق و معشوقی می فرماید *(انّکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون)* شما و هر آنچه جز الله می پرستید هیزم دوزخ خواهید بود که به آن وارد خواهید شد (الانبیاء آیه98)

 

19.رجبعلی خیاط از همین حافظ کذایی تجلیل می کرد و او را شیعه و دارای مقامات والا می دانست و برعکس، مولوی را منحرف و سنی و گمراه می خواند! آیا بهتر نبود رجبعلی قبل از بیان این نظر با لاله زاری (طهرانی) هماهنگ می کرد که جان کندن لاله زاری در کتاب روح مجرّد و آسمان و ریسمان بافتنش برای اثبات تشیع مولوی و مقام والای او بر باد نرود!؟

 

20.حافظ می گوید: هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم (غزل316) فتأمّل جیّداً فی "چه"!

اخلاص در بت پرستی

به صراحت قرآن، شیطان، هدف نهایی خود را اضلال همه خلق، به جز اهالی "اخلاص" تعریف کرده است (سورة ص آیه82) از این روست که برای هرکسی متناسب با شرایط و روحیات و شکل زندگی اش برنامه ای جدا می ریزد و روشی متناسب برمی گزیند یکی از این روشها هم دخل و تصرف در خود مفهوم اخلاص است دخل و تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن، از این رو واقع می گردد که افراد متدین که بنا دارند عبد مخلص خدا بوده و در توحید عقیدتی و عملی، خالص باشند در تطبیق اخلاص، دچار خلط شده و نیرو و توان خود را در مسیر دیگری خرج نمایند یا اینکه به تصور واجد فضیلت اخلاص شدن، خود را از دستبرد شیطان، ایمن ببینند یا...

 

رسیدن به همین فوائد شیطانی، کافی است که اشتهای ابلیس، عمیقاً تحریک شده و به کمک اعوان و انصارش، نهایت تلاشش را برای تصرف در معنای اخلاص و تحریف حقیقت آن به عمل آورد و از آنجا که مکتب عرفان، فرآورده ابلیس است برای گمراه کردن اهالی دین، بنابراین شیاطین انسان نمای عارف مسلک، تلاش وافری می کنند که با ترفندهای مختلف، از مفاهیم و تعابیر دینی سوءاستفاده کرده و با بهره گیری از متشابهات و خلط حقائق با اباطیل، اهالی دیانت را گمراه نمایند *(فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله)* آل عمران آیه7

 

یکی از این ترفندها این است که معنای اخلاص را در مقابل طمع بهشت و خوف جهنم قرار داده و اینطور القا کنند که بنده خالص، آن است که رغبت به بهشت و ترس از دوزخ نداشته و خدا را فقط بخاطر خودش بپرستد! البته این جماعت یاوران ابلیس، این نکته را توضیح نمی دهند که خدایی که نه جسم دارد و نه شکل و نه حد و نه وصف و نه سنخیتی با مخلوق خود، چگونه می تواند "خود"ش مورد رغبت شده و ذاتاً مورد تمایل بشر، قرار گیرد لکن اگر به کتاب خدا و نصوص وارده از اهل بیت(ع) بنگریم می بینیم که حقیقت اخلاص، نه تنها هیچ تضادی با خوف جهنم و طمع بهشت ندارد بلکه این خوف و طمع، مقارن اخلاص است و مؤید و مُثبِت آن و از جهاتی خود آن

 

در متون دینی، انسان مخلص، آن کسی است که طمع بهشت و خوف جهنم در او به حدی شدید است که او را از توجه به قدرشناسی مخلوق و تشویق و ستایش او باز می دارد *(انّما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءاً و لا شکوراً اِنّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً)* {الانسان آیه9و10} مؤمن مخلص، آنقدر طمع به نعمات بهشت دارد و قدر و عظمت *(جنةٍ عرضها السماوات و الارض)* {آل عمران آیه133} را با تمام وجود درک کرده که اساساً تمایلی به نعمت های ناچیز مخلوقات و قدردانی آنها، ندارد چشم طمعش به اجر خداوندی است و نه اجر اهالی دنیا و طرف مورد تجارتش، خدا و مبیعش، بهشت خدا می باشد *(فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به)* {التوبة آیه111} نه تشکر این آدم و تشویق آن بشر و پول و شهرت فانی دنیوی

 

کاری اگر می کند برای اجر خالق است و نه اجر مخلوق *(اِن اَجری الا علی الله)* {یونس آیه72} و از آنجا که اجر خالق را بزرگتر می بیند *(و ما تقدّموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیراً و اعظم اَجراً)* {المزّمّل آیه20} بنابراین دنبال پاداش و تشکر مخلوقات نیست... متقی، "مزد" آخرت را بهتر از "مزد" دنیا می داند *(و لاَجر الآخرة خیر للذین آمنوا و کانوا یتقون)* {یوسف آیه57} نه که مزد نخواهد و بسان چهارپایان، بی چشمداشت، بار ببرد! مؤمن عقل دارد و حتی لحظه ای از عمرش را هم خرج هیچ و پوچ (عشق و فناء) نمی کند چه رسد که کل عمرش را مصروف جهالت و بلاهت (عرفان) کند از یک لحظه خود هم بهره می برد که توشه آخرتش را سنگین کند و کارگری می کند و خدایش هم او را بر این کارگری می ستاید *(و نعم اَجر العاملین)* {العنکبوت آیه58}

 

آنچه از کلام امیر مخلصین و متقین، روایت شده، این نکته را به وضوح تبیین می کند که متقی حقیقی کسی است که آن به آن، به بهشت و جهنم می اندیشد و لحظه به لحظه، متوجه "امر عظیم" سعادت و شقاوت ابدی خود است تا حدی که برایش اصلاً مجالی نمی ماند که بخواهد چشم به دهان این و آن بدوزد و منتظر بماند فلانی، عمل خیر او را ببیند و تقدیرش نماید اساساً مخلوقات را "عدد"ی به شمار نمی آورد چرا که خیر و لطف آنان را فانی و بهشت و جهنم خدا را ابدی و باقی می داند عبد مخلص اینطور نیست که اساساً دنبال اجر نباشد اتفاقاً خیلی هم اجر می خواهد لکن فقط از خدا و نه از بنده خدا چون اجر غیر خدا را در شأن خود نمی داند... اخلاص او از شدت طمع به بهشت است و جز از خدا، از احدی چیزی نمی خواهد آنقدر اجر اخروی را والا دیده که طمع او برانگیخته شده و حیف می داند وقت و عمر و اعمال خیر خود را با لذتهای محدود دنیوی و جایزه بشری و لوح تقدیر این و آن معاوضه نماید ثمن شایسته خود را بهشت می داند و داشته های خود را جز به آن مبادله نمی کند (انّه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها) {نهج البلاغة حکمت448)

 

در نظر یک مؤمن حقیقی، که توحیدش به شرک عارفان، آلوده نشده، خداوند، قابل درک و وصول مخلوق خود نیست بنابراین در نظر او، تعبیر"بخاطر خدا" معنای عقلی ندارد و رضا و غضب خدا نیز نهایتاً چیزی جز بهشت و دوزخ نیست (التوحید ص165) در فرهنگ اهل بیت(ع) خدایی که ذاتش قابل وصول و فناء در او قابل حصول باشد بتی است در اعماق روح مخلوق مشرک خود و نه الله سبحانه و تعالی که موحّد می پرستد و این گونه است که شیطان، با نام اخلاص در توحید، اخلاص در شرک را به بشر جاهل، قالب نموده و او را از جایی که گمان نمی کند، گمراه کرده است اعوان و انصار او نیز در همین ممشا به اضلال خلق خدا مشغول اند اما غافل اند که پاسداران حقیقت، به حول و قوه الهیه، چشمان شان در حراست از مرزهای عقیده توحید باز ِباز است و به برکت روایات اهل بیت(ع) حیله های شیاطین انسان نمای عرفان زده، نقش بر آب می باشد!

 

جالب اینجاست که در بعضی روایات، اخلاص در کنار طمع به ثواب و ترس از عقاب قرار داده شده که طبیعتاً نمی تواند متضاد آن باشد مثلاً در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: مبادا حرفهای فرومایگان باورت شود! شیعه علی(ع) فقط کسی است که عفت شکم و شهوت دارد و تلاشش فراوان و شدید است برای خالقش عمل می کند (اخلاص) و میل به ثوابش دارد و از عقابش می ترسد اگر چنین کسانی دیدی آنها شیعه من هستند! (الکافی ج2 ص233)

غیبت تامّة

«میرزای فلانی را در مسجد بهمان، حالت مکاشفه ای دست داد و امام زمان(عج) را دید که کتیبه ای به او نشان می دهد در آن کتیبه نوشته بود طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا و این شد که میرزا از عقائد سابق خود برگشت» !

«جناب بهمانی، در کوران مبارزات سیاسی خود، یکبار فرمان خاصی خطاب به طرفداران اش صادر کرد یکی از همراهانش به او گوشزد کرد که این فرمان، خطرات مهمی دارد و... ایشان گفت اگر امر امام زمان(عج) باشد چه؟» !

«مرحوم فلانی در فلان جا به دیدار امام زمان(عج) نائل آمد و حضرت به او فرمود: اُکتُب (بنویس) ... همین شد که ایشان توفیق یافت صدها کتاب بنویسد و سلطان المؤلفین شود» !

«علامه بهمانی فرمود مقام فلان شاگردم را کسی جز امام زمان(عج) درک نمی کند» !

و.........

جملاتی آشنا که مشابهاتش را فراوان شنیده ایم از افراد نادان! و اما توقیعی از حضرت صاحب الزمان(ارواحنافداه):

 

«بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمد السمری اعظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین ستة ایام فاجمع امرک و لا توص الى احد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التامّة فلا ظهور الا بعد اذن الله عزوجل و ذلک بعد طول الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جوراً و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»

(کمال الدین، الصدوق ص516 . الغیبة، الطوسی ص395)

 «به نام خداوند بخشنده مهربان. ای علی بن محمد سمری! خداوند اجر برادران ات را درباره تو والا قرار دهد چرا که تو از امروز تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد پس امور خود را جمع کن و کسی را وصی خود قرار نده که بعد تو جانشین ات گردد به زودی غیبت کامل شروع خواهد شد پس ظهوری در کار نخواهد بود تا خدا اجازه دهد و این بعد از دورانی طولانی خواهد بود که دلهای مردم سخت شود و زمین پر از ظلم گردد و به زودی کسانی نزد شیعیان من خواهند آمد و ادعای مشاهده من خواهند کرد آگاه باشید هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای مشاهده من را داشته باشد دروغگو و افترازننده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»

 

1.از عبارت «و لا توص الى احد یقوم مقامک بعد وفاتک» استفاده می شود مقامی که برای چهار نائب امام عصر(عج) مطرح بوده دیگر برقرار نخواهد بود بنابراین هیچ کس نمی تواند ادعا کند از طرف حضرت مهدی(عج) برای شیعه، پیامی دارد و هرکس چنین ادعایی کند ادعای کذب و افترا بسته و گمراه کننده است

 

2.از عبارت «فقد وقعت الغیبة التامّة» برمی آید که غیبت کبری برخلاف غیبت صغری، نقص و قید ندارد اگر به لغت "تامّة" دقت کنیم می بینیم "تامّة" در مقابل "ناقصة" است یعنی غیبت قبلی، غیبتی ناقص بوده است و غیبت بعدی نسبت به نقص آن، تامّ است و کامل.. از طرفی می دانیم که در غیبت صغری نیز شیعیان، مستقیماً با حضرت ملاقات نمی کردند و دیدار و رابطه با حضرت مهدی(عج) مخصوص خواص و برگزیدگانی بوده است که به عنوان سفراء یا وکلاء یا نواب حضرت(عج) شناخته می شدند یعنی غیبت، نسبت به عوام، کامل بوده لکن نسبت به خواص، ناقص بوده است حال که قرار است غیبت کبری، غیبتی تامّة باشد باید همان نقصانی که در غیبت صغری مطرح بوده از بین رفته نتیجتاً دیدار، حتی برای خواص نیز ممکن نباشد بنابراین در غیبت کبری، دیدار خواص نیز در کار نخواهد بود

 

3.در عبارت «فلا ظهور الا...» لا نفی جنس داریم که مطلق ظهور را نفی می کند چه ظهور برای عموم و چه ظهور برای این و آن... معنای نهایی و حقیقی غیبت و یتیمی شیعیان و امتحان اهالی آن دوران و مدح مؤمنان نیز از همین بابت است که هیچ راهی برای ملاقات با امام(عج) نباشد و مردم، فقط به حجت های عقلی و نقلی خود موظف بوده و اهل حق به آثار باقی مانده از اهل عصمت متمسک شوند «فآمنوا بسواد علی بیاض» کمال الدین، الصدوق ص288

 

4.صفوة التوقیع و عصاره کلام این است «و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر» به زودی بر شیعیان من کسانی خواهند آمد که ادعای مشاهده می کنند بدانید که هرکس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، ادعای مشاهده کند دروغگو و افترازننده است» در این عبارت، آنچه که نفی شده "ادعای مشاهده" است و نه "ادعای نیابت" که در سطور قبلی نفی شد و وجهی برای تکرار، به نظر نمی رسد بنابراین مطلق ادعای مشاهده چه ادعای عمومی باشد و چه نزد یکی دو نفر گفته شود و چه همراه با ادعای نیابت یا مقرون به پیام و امری از ناحیة مقدسة باشد و چه نباشد و... در هر صورت ادعای کذب و افترا بر ناحیة مقدسة می باشد

 

5.کسانی که می گویند «فلان آقا هیچ ادعایی نکرده و مدعی مشاهده محسوب نمی شود» توجه ندارند که امر از دو حال خارج نیست الف.ادعای مشاهده ب.عدم ادعای مشاهده! اگر آن آقا ادعای مشاهده کرده (ولو پیش یک نفر) در این صورت، مشمول طعن این توقیع قرار می گیرد و کاذب و مفتری نامیده می شود و اگر ادعای مشاهده نکرده دیگران چگونه فهمیده اند که او با امام عصر(عج) ملاقات کرده است!؟

 

6.فرض کنیم کسی با یک واقعه عجیبه! مواجه شد و احساس کرد آن کسی که ملاقاتش کرده، امام عصر(عج) بوده است بازهم فرض کنیم او به هیچ کس اظهار نکند و "مدعی مشاهده" محسوب نشود سؤالی که اینجا مطرح است این است که این شخص، روی چه دلیل و مبنایی می تواند احراز کند آنکه دیده است خود امام زمان(عج) است؟ کسی در پاسخ به این سؤال نوشته بود «یقین شخصی» ! آیا یقین شخصی فلان فرد، دلیل معتبر و قابل احتجاج و استناد است؟ اگر به یقین شخصی است همه انسانهای متضاد الدین و متناقض الفکر هم بر اباطیل خود یقین دارند چرا حرف آنان پذیرفته نمی شود؟ در مباحث علمی، آیا ملاک، دلیل و برهان است یا افکار شخصی و یقین های ذهنیتی؟

 

7.کسی می گوید «این روایت مال بیداری است و شامل خواب نمی شود» توجه ندارد که خواب افراد غیرمعصوم، اساساً اعتباری ندارد و نیاز نیست این توقیع، آن را ردّ کند چون خودش ردّ است! خواب، خواب است و منشأ آن خیالات می باشد بنابراین قابل استناد نیست

 

8.کس دیگری می گوید «روایاتی داریم که شما حضرت را می بینید ولی نمی شناسید» اگر چنین است پس چگونه گفته می شود فلان فرد، حضرت(عج) را دید و شناخت و به او گفت اُکتُب!؟ مضاف بر اینکه روایات متعددی داریم مبنی بر اینکه امام(عج) مردم را می بیند اما مردم، ایشان را نمی بینند مثلاً «فیراهم و لایرونه» الکافی ج1 ص338 «یری الناس و لایرونه» الکافی ج1 ص339 و همچنین روایاتی که حاکی از عدم امکان رؤیت بدن مبارک حضرت(عج) است مثلاً «لایُـری جسمه» الکافی ج1 ص333 «اماماً مظفراً مستتراً» الکافی ج1 ص343 و...

 

9.روایت شده خود وجود نازنین اش روحی فداه فرمود: «وجه بهره مندی از من در غیبتم مانند بهره مندی از آفتاب است آنگاه که ابرها آن را از دیده ها پنهان می کنند» (کمال الدین، الصدوق ص485) مثال بسیار رسا و تشبیه بسیار عمیقی است... خورشید در ورای ابر، مستقیماً دیده نمی شود لکن نور و روشنایی و گرما و فوائد دیگر آن محفوظ است و به مردم می رسد و مسلماً با شب فرق می کند یعنی برکات وجودی امام عصر(عج) و رأفت و رحمت و دعاء و خیر ایشان بر ما جاری است گرچه شخص ایشان دیده نمی شوند

 

10.آنچه که گفته شد به استناد اطلاق روایات و ادلّه حدیثی بود... اطلاق روایی و دلیل حدیثی را تقیید روایی و ظهور حدیثی، مقید می کند ولاغیر! فلذا نقل داستان و قصه و حکایت، دردی را دوا نکرده و چیزی را اثبات نمی نماید اگر روایات مستندی در تقیید این اطلاقات موجود باشد قابل طرح و تحقیق است و این جانب آمادگی بررسی آنها را دارم لکن نمی دانم چه اصراری هست که این همه ادلّه روایی به دلیل وجود چند داستان و حکایت، همگی به مذبح تأویل و تفسیر و معناهای من درآوردی برده شود؟ این روایات چه فرقی با هزاران روایت دیگر ما دارد که به معنای آنها اخذ می کنیم و ملتزم به آن می شویم؟ حال اینجا چه انگیزه ای برای ما ایجاد شده که با روایات ائمه(ع) چنین رفتاری می کنیم الله اعلم!

صوفی نائب الامام

کان فقیهاً من فقهائنا فخلط و ظهر عنه ما ظهر و انتشر الکفر و الالحاد عنه (بحارالانوار ج51 ص375) فقیهی بود از فقهای ما شیعیان، اما اموری را به هم آمیخت و از او آشکار شد آنچه آشکار شد و کفر و الحاد از او منتشر گشت!

 

آنچه خواندید نقلی بود درباره فردی به نام محمد بن علی شلمغانی عزاقری که ابتدائاً از فقهای شیعه بوده لکن بعدها هم خود دچار انحرافات عقیدتی و ضلالات عرفانی شده و هم عده دیگری را گمراه کرده است... موجود جالبی است و شرح حالش و فرازهایی از تفکرات عارفانه اش عمیقاً خواندنی و عبرت آموز است... درباره او چنین گزارش کرده اند (همگی از بحارالانوار ج51):

 

او از فقهاء معروف شیعه و معاصر امام مهدی(عج) بود؛ مکانت بالایی داشت و نزد مردم، محترم بود تا حدی که به ملاقاتش می شتافتند و مسائل و مشکلات خود را با او در میان گذاشته و به او اعتماد داشتند (ص321) بعضی مشایخ شیعه نیز وی را تجلیل می کردند و برایش احترام قائل بودند حتی عده ای معتقد بودند او از طرف ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، که نائب سوم امام عصر(عج) بود به نیابت از حضرت حجت(عج) منصوب شده و به حکم ابوالقاسم نوبختی و بسان او، نائب بر حق آقا امام زمان(عج) است (ص320)

 

شلمغانـی، کتبی در معارف اسلامی نیز نگاشته بود که نشان از سطح والای علمی او داشت لکن بعدها به نیرنگ شیطان، حق و باطل را از هم تفکیک نکرده و هدی و هوی را در هم آمیخت و ضالّ و مضلّ گشت یکی از خلط های او آمیختن بعضی افکار عرفانی با عقائد دینی بود مثلاً بسان اهالی وحدت وجود، معتقد بود: «حضرت حقّ، واحد است ولی پیراهن هایش تغییر می کند یک روز رنگ سفید بر تن می کند و یک روز سرخ و یک روز آبی» (ص374) و همچنین بسان مغلطه گران صوفی مآب می گفت: «از آنجا که فضیلت ولیّ خدا جز با طعن فرد ضدّ او آشکار نمی شود بنابراین آن ضدّ، از آن ولیّّّّ، افضل است مثلاً معاویة از علی افضل است چون موجب بروز فضائل علی می شود» (ص373)

 

این ملحد ظاهرالصلاح، بسان ابن منصور حلاج، ابتدائاً ادعا کرد که نائب امام زمان(عج) است (ص367) اما بعدها همچو منصور، "اناالحق" سر داد و خود را فانی در خدا و متّحد با او و خدا را در خود خواند (ص373) او که صاحب وجاهت و شأن بود (ص371) و از جهل مردم، استفاده می کرد (ص367) بعدها از فرصت ناشی از گرفتاری های نائب حقیقی امام عصر(عج) بهره ها برد و بر دین مردم مسلط گشت و هر کفر و کذبی را به نام اولیاءدین در اذهان شیعیان ساده دل وارد نمود (ص371)

 

وقتی آوازه الحاد او بالا گرفت نائب حقیقی امام(عج) خطر او را به مردم تأکید کرد و آنان را به لعن او امر نمود ولی بسیاری از مردم، سخن نائب حقیقی را قبول نکرده و بر ولایت او باقی ماندند (ص371) خبر به گوش نائب جعلی رسید و او که استاد تحلیل های عارفانه بود گفت: «من راز و سرّی داشتم که باید آن را کتمان می کردم ولی چون سرّی را آشکار کردم عقاب شده ام» با این سفسطه، مردم ساده لوح تهی از تعقل و تفهم، به مراتب عرفانی او بیشتر اطمینان کردند ابوالقاسم نوبختی نامه ای برای طرفداران شلمغانـی فرستاد و او را و هرکس که پیرو او بوده و بر ولایتش پایدار مانده باشد را لعن کرد اما شلمغانـی حیله ای دیگر اندیشید و با چهره ای عارفانه، اشکها ریخت و خطاب به مردم گفت: «این کلام ابوالقاسم، ظاهری دارد و باطنی و باطن لغت "لعن" به معنای دوری است و منظور ابوالقاسم، این است که ما از عذاب خدا دوریم» (ص371)

 

شلمغانـی، تشنه قدرت دینی بود و برای رسیدن به این قدرت با نائب حقیقی امام زمان(عج) جناب ابوالقاسم نوبختی، درگیر شد یکبار هم با توهین به آن بزرگوار، نیت حقیقی خود را چنین لو داد: «من و ابوالقاسم هر دو بسان سگ، برای تصاحب مردار، به هم پریدیم» (ص359) فتنه او به حدی بالا گرفت که بسیاری از شیعیان، گمراه شده و حق و باطل در هم آمیخته شد نهایتاً نیز همانطور که در لعن و طرد ابن منصور حلاج، توقیعی از جانب حضرت ولیّ الله الاعظم(ارواحنا فداه) صادر شده بود در لعن و طرد شلمغانـی نیز توقیعی از ناحیه مقدسه امام زمان(عج) خطاب به ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی صادر شد قریب به این مضمون:

 

«خداوند، بقای تو را طولانی کند و همه خیر را به تو بشناساند؛ به همه کسانی که به دیانت شان مطمئن هستی و به نیت شان اعتماد داری برسان که شلمغانـی از اسلام مرتد شده و در دین خدا، الحاد آورده و افترای کذب و بهتان کبیر، بسته است ما از او به سوی خدا و رسول و آلش علیهم السلام، برائت می جوییم و لعنش می کنیم لعنتهای مداوم خدا بر او و هرکس که پیروی او کرده و با رسیدن این کلام ما، بازهم بر پیروی او باقی بماند» (ص380و381)

........................................

1.فرازهایی از عقائد این ملحد عارف، مرا به یاد اشعار عارفان دیگری می اندازد... مثلاً آن عقیده {پیراهن های حق} تداعی گر شعر آن ملعون بلخی رومی (مولوی) است: (هر دم به لباسی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد) و همچنین آن {عقاب ناشی از آشکار کردن سرّ} مرا به یاد شعر لسان الغیّ شیرازی (حافظ) می اندازد که گفت: (جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد) و...

 

2.بعد از اینکه توقیع امام(عج) در رد این صوفی ملحد و نائب دروغین، در شیعیان منتشر شد عده ای پیروی کردند و از ضلالت به هدایت بازگشته و از ولایت آن طاغوت، توبه کردند بعضی از اینها از ابوالقاسم نوبختی پرسیدند که ما با این همه کتابهای او که در خانه های مان پر است چه کنیم؟ فرمود: آن مواردی که از معصومین(ع) روایت کرده را بگیرید و آن مواردی که نظرات شخصی خود را داخل کرده رها کنید (ص358)

 

3.و نکته آخر اینکه بعد از عیانی حقیقت و اتمام حجّت، کسانی که بازهم روی باطل پافشاری کردند، مستحق لعن معصوم(ع) شدند و مطرود درگاه الهی و اگر قدرت به دست امام(ع) بود ای بسا حدود الهی را هم بر این اهالی الحاد و ارتداد، جاری می نمود اما حیف که قدرت در دست طواغیت زمانه بود و راه حق، مسدود و احکام خدا، تعطیل... و عجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الامر علیه السلام

عاشوقاء!

دهه 1350 شمسی با همان جوی که عرض شد، گذشت و دهه 60 شروع شد در این دهه نیز همان قصه، با فرمی دیگر و تحت اشکال دیگری برقرار گشت و بازهم برخورد عوامانه با مقوله عاشوراء و سوءاستفاده بعضی گروههای سیاسی قدرت طلب از همین نگاه عوامانه ادامه یافت و همانطور که در جو دهه 50، مخالفت با نگاه عوامانه جوانان مارکس زده، برای یک عالِم وفادار به متن دین، برچسب های "مرتجع" و "واپسگرا" و "ضد خلق" و... را به همراه داشت، مخالفت با نگاه عوامانه جوانان عرفان زده دهه 60 نیز، برچسب های مشابهی نظیر "متحجر" و "قشری" و "ضدانقلاب" و... را بر چنین عالِمی، نصب می نمود

 

در این دوره بود که سوءاستفاده عرفانی از حادثه کربلاء اوج گرفت و با کمک خیال پردازان، امامی که ده سال قبل به عنوان چریک سوسیالیست مطرح بود حال به عنوان یک عارف شناسانده می شد که جز به خودکشی برای وصال معشوق نمی اندیشد این همه سخنان سیدالشهداء(ع) و اصحاب کرام ایشان(رض) که تأکید بر بهشت و ترس از جهنم بود رها شده و جای آن را تعابیر و تفاسیر چرند عرفانی گرفته بود حقیقت عاشوراء که چیزی جز "انجام وظیفه الهی در جهت وصول به بهشت و دوری از جهنم" نبود به قصه ای عارفانه تبدیل شده بود که مفاهیمی کفرآمیز نظیر وصال و عشق و فنا و... در آن جولان می داد و عاشوراء را به عاشوقاء! تبدیل کرده بود

 

بدتر از آن، سناریوی مسخره جنگ عقل و عشق بود که به دروغ و تحریف، به عاشوراء منتسب می گشت گویا لشگر یزید، لشگر عقلاء بود و لشگر اباعبدالله(ع) لشگر عشاق! اصحاب اباعبدالله(ع) که عقلانی ترین کار ممکن را کردند و در یک تجارت سودآور با خدا، جان شان را فروختند و بهشت ابدی خریدند (التوبة آیه111) با کمال بی شرمی، مجنون نامیده می شدند و عجیب اینکه کسی از نسبت دادن چنین فحشی به آن شهداء عظیم الشأن خجالت نمی کشید عمر سعد که به صراحت از عشق مجازی دم می زد و عشق به دختران مُلک ری، او را به جنگ با مظهر حق و عدل و عقل، کشانده بود نماد عقلانیت! نامیده می شد و لشگر مخالفش، نماد دلخواه گرایی (عرفان)

 

رها کردن حج و رفتن به مسیر کربلاء، که در آن زمان، تکلیف شرعی امام(ع) برای حفظ جان بود به رها کردن تکالیف ظاهری! و رفتن به مسلخ عشق! تفسیر می شد کأنّه کربلاء، نماد طریقت و مکّه، نماد شریعت است! غافل از اینکه امام معصوم(ع) همیشه به وظیفه شرعیه خود عمل می کند و اگر حج، وظیفه اش باشد حج می کند و اگر ترک حج، وظیفه اش باشد ترک حج می نماید و چه حج کند و چه جهاد، هر دو را براساس امر شریعت خدا و بسته به شرایط آن انجام داده است نه اینکه یکی براساس شریعت و دیگری براساس طریقت و خیالات عارفانه و عاشقانه باشد

 

در نظر جهّال این دوره، شخصیت والای امام معصوم(ع) در حد کفّاری چون ابن منصور حلاج و... منحط شده بود همانطور که یک دهه قبل در حد کفّاری چون مارکس و لنین سقوط کرده بود امامی که در گرماگرم مصائب دشت کربلاء به اصحاب خود فرمود: «صبر کنید ای فرزندان گرامیان! مرگ نیست جز پلی که شما را از گرفتاری ها و مصائب به بهشت های واسع و نعمت های دائم وارد خواهد کرد» (معانی الاخبار ص289) حال به عنوان امام عاشقان و عارفان خوانده می شد که نه بهشت می خواهد و نه از دوزخ می ترسد و تنها خواسته اش بغل کردن خدایش است! اینجا بود که پاسداران حقائق دین مبین، بر نابودی معارف الهیه بدست ملحدین مدعی دین، خون گریستند و حادثه ای عبرت آموز که می توانست با تفسیر صحیح اش، منشأ هدایت کثیری از جهّال شده و مصداق سفینةالنجاة گردد در پیچیدگی های منازعات سیاسی، به ضد خود بدل شده و منشأ ضلالات کثیرة گشت حادثه ای سترگ، در زنجیر جهّال نمادپرست گرفتار آمد و در مسلخ سوءاستفاده کفار قدرت پرست، "عاشقانه" کشته شد و علی الاسلام السلام

...........................

حدود ده سال گذشت و عقربه زمان به اواخر دهه 70 رسید این زمان، شعارهای دیگری در جامعه رایج شده بود و خواست عمومی، چیز دیگری می طلبید مقتضیات زمان، دیگر کشش نداشت که حسین(ع) یک چریک سوسیالیست طرفدار ضعفا و جامعه بی طبقه باشد یا حتی یک عارف مشتاق وصل که حاضر باشد جانش را ارزان، خیرات کند و بر دار حلاج رود! بلکه جامعه، دنبال چیز دیگری بود: آزادی و آرامش و مدارا و نفی خشونت و تنعم حداکثری از ثروتها و حقوق فردی و اجتماعی و به عبارت فنی تر: جامعه مدرن و باز و لیبرال و دموکراتیک که در آن، تنها ملاک حقانیت، رأی اکثریت یا به قول کوته فکران؛ "عقل جمعی" باشد که براساس دلخواه و سلیقه افراد تنظیم شود و نه خواست تشریعی خدا...

 

متأسفانه بازهم دیواری کوتاه تر از معارف الهیه، یافت نشد و در مسیر همین خواست عمومی جامعه، بازهم تفسیر جدیدی از حادثه عاشوراء داده شد منطبق با مقتضیات زمان! ... جامعه روشنفکرنمایی که حتی روشنفکری اش هم عوامانه است امروز زیر عَلَم حسینی سینه می زد که مظهر دموکراسی شده بود و لیبرالیسم! ... جامعه بر حسینی عزادار بود که اگر به کوفه می رود نه بخاطر اوامر الهیه بلکه بخاطر این است که "آراء عمومی" با اوست و نام او طی یک فرآیند دموکراتیک و در یک انتخابات آزاد! از صندوق های اخذ رأی دولت یزید درآمده است!

 

بازهم این همه روایات معروف از سیدالشهداء(ع) که تبیین صحیح مبدأ و معاد حرکت شان بود رها شده و فقط وصف "آزادی خواهی" و "اصلاح طلبی" حضرت(ع) بر سر زبانها جاری می گشت! اصلاحی که در آن روایت معروف {انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدّی صلّی الله علیه و آله} (بحارالانوار ج44 ص329) آمده است به اصلاح طلبی در اصطلاح سیاسیِ بعضی جریانات آن روزگار، تفسیر می شد که منطبق بر خواستهای لیبرالی بوده و از معنای حقیقی اصلاح و اصلاح گری در قرائت وحیانی اش تهی شده بود و جالب اینکه بخش اول روایت که حاوی کلمه "اصلاح" بود بسیار مورد توجه بود چون اصلاح طلبی (ولو صرفاً در حد تشابه اسمی!)، ارزش لیبرالی داشت اما ادامه روایت: {ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر} احیاناً سانسور می گشت چون مربوط به نهی از منکر بود! چرا که نهی از منکر و امر به معروف، دخالت در آزادی دیگران بوده و خلاف ارزش لیبرالی می باشد!

............................

این سه دهه و سه قرائت متفاوت بل متضاد درباره یک حقیقت واحده! فردا روزی که جریانات جامعه به سمتی دیگر میل کند و خواست عمومی و مقتضیات زمان، تغییر نماید آیا بازهم تفسیر دیگری منطبق با زمان ارائه خواهد شد و اهل علم باید در غم نابودی عاشورای حقیقی و صرف قیمت کربلاء و خرج اعتبار عاشوراء، در مسیر ترویج تفکرات ابناءالزمان و اباطیل کوته نظران، خون بگریند و خاموش بمانند تا سوءاستفاده گران به کار خود مشغول بوده و عوام نیز پیرو حسین های ساختگی و معارض یزیدهای خیالی خود باشند و باشند و باشند الی یوم القیامة؟

شهید سوسیالیست

یکی از ممیزه های حادثه عاشوراء و فاجعه کربلاء نسبت به حوادث مشابه خود، ماندگاری عمومی و بقای جلوه های مردمی آن است ماندگاری نمادها و بقاء معالم یک حادثه در عرصه جامعه، گرچه برای مکتب و تفکر مربوط به آن، در بدو نظر، یک نقطه قوت و مایه نیرومندی برای آن مکتب، تلقی می شود لکن به همان اندازه، آن مکتب را در معرض خطر تحلیل های غیرعلمی و پیرایه های خیالبافانه و سوءاستفاده های افراد متفرقه و صاحبان افکار مختلف قرار می دهد اگر ما به حوادث مختلف مربوط به یک مکتب، نگاهی گذرا کنیم می بینیم حوادثی که صرفاً در کتب علمی ذکر شده و بحث و جدل پیرامون آن صرفاً در قلمروی اهل علم و نظر بوده است، حقیقی تر و بی پیرایه تر و خالص تر و کمتر در معرض سوءاستفاده بوده است تا حوادثی که به نحوی از انحاء، وارد فرهنگ عمومی مردم شده و عوام کالانعام را نیز جذب خود کرده و به فکر و عمل درباره آن، مشغول نموده است

 

البته این خاصیت امور عمومی است... شما اگر یک موضوع را صرفاً در عرصه های مربوط به نخبگان (مثل کتب علمی و مقالات تحقیقی و سایت های تخصصی و...) مطرح کنید چه بخواهید و چه نخواهید آن امر را در استانداردهای اهل علم، محصور می نمایید و متدولوژی تحقیقی و بررسی روشمند علمی را بر آن تحمیل نموده و با همین کار، آن را نسبتاً از دسترسی عوام و تطاول انعام بی خبر از همه چیز، دور می کنید همین موجب می شود اظهارنظرها درباره آن امر، پخته تر و دقیق تر شده و خیالبافان نتوانند خیالات خود را بر آن قضیه، کاملاً تحمیل نمایند اما اگر مطلبی وارد عرصه عمومی شده و خارج از روال مألوف علماء صاحب صلاحیت، در معرض اذهان مردم عادی قرار گیرد دیگر نمی توان عرصه نظردهی و تحلیل سازی درباره آن مطلب را کنترل کرد و به محض طرح مسأله، مجالی باز می شود برای اظهارنظرهای بی پایه و قرائتهای عوامانه و انطباق های خیالی و تحلیل های متناقضی که ای بسا اگر خود صاحب آن واقعه، سر بر آورده و نگاهی به این همه تحلیل چرند و بی مبنا کند خودش از این همه تحلیل و شخصیت سازی که برایش کرده اند، شگفت زده شده و در مقام استفهام انکاری خواهد گفت: آیا واقعاً این، من هستم شخصیت همان واقعه!؟

 

ماجرای کربلاء نیز از همین دسته است یعنی از آنجا که ماجرای کربلاء از انحصار تحلیلهای علمائی روشمند و بررسی های متفقهانه مبتنی بر نقل مستند، خارج شده و به عرصه تحلیل های عادی و عوامانه وارد گشته نتیجتاً درباره علل و عوامل این واقعه و آغاز و انجام آن و بررسی خط سیر اجتماعی و رویکرد حقیقی آن، انواع سخنان غیرمستند گفته شده و مردم هر زمان، بسته به شرایط اجتماعی و نیازها و مقتضیات زمان خود و به تخیل اینکه کلّ یوم ٍ عاشورا و کلّ ارض ٍ کربلا، در هر برهه ای حسین ها و یزید ها ساخته و کربلا ها و عاشورا ها پرداخته اند و آن تصاویر و جهت گیری های ساختگی را بر حضرت حسین واقعی، مولانا سیدالشهداء سلام الله علیه و یزید و یزیدیان حقیقی علیهم لعنة الله، منطبق نموده اند در حالی که حقیقت عاشوراء و آنچه از شخصیت های مثبت و منفی آن با نقل مستند به ما رسیده است با این تصاویر زمانی و ساختگی بسیار تفاوت دارد و بر کثیری از موارد، منطبق نیست

 

به عنوان نمونه می توان مثال زد از فضای دهه 1350 شمسی که عرصه نفوذ تفکرات مارکسیستی و سوسیالیستی در اذهان جوانان این کشور بود و شعارهای سطحی عدالت طلبی سوسیالیستی و جهت گیری های شبه مساواتی مارکسیستی، بر سر زبانها جاری شده و در هر گوشه ای، عده ای از جوانان را به خود جذب نموده بود از حزب توده و گروهک های مارکسیستی گرفته تا التقاطی های مذهبی نمای مجاهدین خلق و... همه و همه یک نوای واحد داشتند و آن مساوات و جامعه بی طبقه بود جو فکری سوسیالیسم، فضای جامعه را فرا گرفته بود تا جایی که بعضی از افراد معتقد به دین هم تا حدودی تحت تأثیر قرار گرفته بودند و شخصیت های دینی را با قرائتی مارکسیستی و سوسیالیستی به مردم معرفی می کردند

 

کار به جایی رسیده بود که در نظر عوام بی سواد و روشنفکران بی خبر از ممشای اصیل دین شناسی، حضرت امیرالمؤمنین(ع) یک سوسیالیست مساوات گرا بود و حضرت حسین بن علی(ع) نیز یک چریک آزادیخواه که گویا هیچ هدفی ندارد جز مبارزه در جهت تحقق جامعه ای مورد نظر مارکس و لنین! در نظر افراد بی اطلاع که تصور درستی از معنای عمیق عدالت (در قرائت وحیانی اش) نداشتند و آن را صرفاً ناشی از سلایق فردی و جمعی و حق سازی بشری می دیدند علی و حسین، افرادی بودند که صرفاً بدلیل تضادهای اقتصادی و طبقاتی، دچار خشم انقلابی شده و برای رهایی خلق تحت ستم، علیه چپاولگران زمان خود مبارزاتی کرده اند معیارشان نیز برای عدالت، نه آنچه خداوند نازل کرده بلکه برداشتی سطحی از تساوی و تحلیلی من درآوردی از عدالت بود که از همان سلایق دلخواه گرایانه ناشی می شد

 

این همه جنایات عثمان و معاویه و یزید، که در عرصه عقیدتی مسلمین واقع شده بود و بدعتهای فراوانی که اینان در دین خدا وارد کرده بودند نادیده گرفته می شد و همه اشکال این سه نفر در این خلاصه می شد که چرا اینان، اشرافی و ثروتمند و پولدار و مرفه زندگی کردند و کاخها و قصرها برافراشتند! کسی نمی گفت یزید، با خواهر و دختر خود زنا می کرد (چون زنای با محارم، قبح سوسیالیستی نداشت!) اما همه جا سخن بود از کاخ یزید و شکم بزرگ معاویه (چون شکم بزرگ و کاخ، قبح سوسیالیستی داشت!) در مقابل نیز، این همه فضیلت و عظمت و معنویت مولانا علی و سیدنا الحسین علیهماالسلام نادیده گرفته می شد و شخصیت امام معصوم، خلاصه می شد در یک چریک سوسیالیست که فقط به آزادی توده های تحت ستم و تساوی طبقاتی می اندیشد و بابت این هدف مقدس! جان خود و اهل و عیالش را هم به خطر می اندازد!

 

دهها نقل معتبر از قول و فعل ائمه اطهار(ع) فراموش شده بود اما جملاتی مضحک و بی سند اما با مفاهیم مبارزاتی نظیر (انّ الحیاة عقیدة و جهاد) به نام معصومین(ع) بر سر زبانها و قلمها جاری بود خطب توحیدیه امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغة و خطابه های سیدالشهداء(ع) در مقاتل معتبر، متروک بود اما نامه امیرالمؤمنین(ع) در تخطئه عثمان بن حنیف و کلمات متشابهات سیدالشهداء(ع) همه جا و به نحو بی رویه ای گفته و خوانده و تفسیر به رأی می گشت یکی، حسین زمان بود و دیگری یزید زمان و تنها ملاک و معیار برای تشخیص این دو نیز صرفاً سلایق فردی بود و خیالات جمعی! اولیاء معصوم الهی که جز به امر خدا و جز برای رضای او و اقامه دین و عدل حقیقی، حرکت نمی کردند، در کالبد کسانی مثل مائو و چگوارا و... حلول کرده بودند که غایت آمالشان محدود به اهداف دنیوی و عدالت حیوانی بود

 

زمانی که رئیس جمهور وقت آمریکا به دیدار یکی از رهبران کمونیست چین رفت یکی از رهبران انقلابی معروف آن زمان، در خطاب به بعضی از همین جوانان لنین زده، چیزی شبیه این کلام را گفته بود: «ببینید عظمت علی را که یک جلوه از او، رئیس غول بزرگ ثروت و قدرت زمانه را به سمت خود جذب نموده است» ! در دیدگاه این رهبر انقلابی، فلان کمونیست ابله که اسیر خیالات خود در تفسیر معنای عدالت است، جلوه ای از روح ملکوتی امام عدل و حقیقت، حضرت علی(ع) بوده و نشانه عظمت این جلوه علی نیز در این است که مظهر قدرت و ثروت، به نجف جدید (پکن) مشرف شده و از علی زمان، زیارت دیپلماتیک نموده است! یاران علی(ع) و حسین(ع) نیز هر کدام یک سوسیالیست ترقی خواه بودند و به عنوان نمونه، مبارزه ابوذر با عثمان، صرفاً به جنگ فقر و غنا و تقابل مستضعفین و مستکبرین تفسیر می گشت که فاقد پشتوانه عمیق معرفت توحیدی و ولایی بوده و از جهت گیری ناظر به آخرت در تفسیر قرآنی اش، بی بهره است ... ادامه دارد

هیأت عاشقان پدر و پسر و روح القدس!

تاکنون درباره سبکهای عزاداری عاشقانه و غیرعقلایی بعضی عوام در عاشوراء و عزای سیدالشهداء(ع) حرف و کلام، بسیار گفته و نوشته شده و تذکرات فراوانی از جانب اهل علم به جهال عاشق، ارائه شده است بارها گفته شده که باید سیره ما در عزاداری، همان چیزی باشد که خود اهل بیت(ع) از ما خواسته اند و برای ما تبیین کرده اند لکن بازهم ماه محرم و دوباره سیره های شیطانی جاهلانی که عرصه عزاداری اهل بیت(ع) را عرصه عشق بازی و هواپرستی خود می خواهند و به تنها چیزی که نمی اندیشند خواسته همان امامی است که تحت نام او مراسم می گیرند ظاهراً کارکرد عزاداری برای بعضی ها صرفاً کارکردی نفسانی است که برای تخلیه احساسات و هیجانات بکار می رود و بهانه ای است برای دور هم جمع شدن و خوردن و آشامیدن و رفع خستگی از کارهای روزمره و بعد هم انجام عملیات سماع عرفانی جهت تمدد اعصاب!

 

روشن است که منشأ این حرکاتِ خالی از جهت گیری حقیقی، چیزی نیست جز نگاه عاشقانه و دلخواه گرایانه به دین... همان نگاهی که در مراتبی احیاناً به حرکاتی خلاف ممشای معصومین(ع) نیز می انجامد افرادی که چنین نظرگاهی در مقوله عزاداری دارند بعضاً در سایر جنبه های زندگی دینی خود نیز در همین بستر رفتار می کنند و دینداری آنها به جای اینکه مستند به ادلّه معتبر و قابل دفاع عقلایی باشد به مشتی احساسات آنی و زودگذر، بند است که در تلاطم های مختلف زندگی براحتی از هم می پاشد و ضامن اجرایی همیشگی و ماندگار و محکمی در ورای دینداری آنان به چشم نمی خورد چند روز در محرم و چند شب در لیالی احیاء، آنها را می بینی و سایر اوقات، خبری از آنان در هیچ کدام از عرصه های دینداری نیست

 

رفتار دینی این افراد از آنجا که از فرمان عقل و اتّباع دلیل، ناشی نشده نتیجتاً در سایر عرصه های دین ورزی نیز تابع این فرمان نمی گردد و به یک دینداری «عشقی» تهی از مسئولیت عقلی می انجامد که بسیار شیرین و دوست داشتنی و با هوای نفس، سازگار است... در مسلک آنان، رفتارهای نمادین و سمبولیک، اهمیت والاتری از رفتارهای ریشه ای و عمقی دارد و گاه این نمادها تا حدی فربه می شوند که جایی برای عمق و اصالت فرمانهای اصیل دین نمی ماند و بعضاً به رفتارهای ناقض دین کشیده می شود

 

از گفتن کفریات و لگدمال کردن گوهر توحید، زیر پای رقاصان فلان هیأت و عرعر کردن آوای شرک در نوای فلان مداح و بهمان «ذاکر» گرفته تا ترک نماز و سایر واجبات به بهانه عزاداری و ایجاد مزاحمت برای مؤمنین با راه انداختن دسته های بی هویت که شبیه کارناوال شادی و محمل مناسب اختلاط حرام دختر و پسر است و ایجاد سر و صدای ناهنجار در زمان و مکان نامناسب و نجس کردن مساجد و اماکن متبرکه و پرستش عَلَم و کُتل و ترویج شمائل چرند و نقاشی های قهوه خانه ای تحت نام ائمه و اولیاء و جنایت بر نفس و اضرار به بدن و تخریب شأن و وجهه دین و... همگی بروزها و ظهورهای همین نگاه ضلالت بار است که دین را امری عاشقانه می خواهد و می خواند و آن را از ماهیت عاقلانه و مسئولیت شناسی متفقهانه اش تهی می نماید

 

از آنجا که این نگاه، نسبت به حقیقت و واقعیت و مسئولیت عقلی انسان در تحقق آن، نگاهی خنثی و بیطرف است فلذا با همه گونه فرقه و مسلکی، قابل جمع است (صلح کل) و در پیروان ادیان مختلف و مسلکهای متناقض، می توان نمونه های مشابه و بعضاً یکسانی از این نوع دین ورزی را مشاهده نمود عاشقانی که تهی بودن شان از پیام فکری و محتوای مکتبی، موجب یکسانی رفتار آنها شده و از آنجا که دین ورزی آنان، چیزی فراتر از "عشق بازی" نیست نتیجتاً تضادّهای بنیان مکاتب شان با یکدیگر، مانع از تشابه "قلوب"شان و همسانی سبک رفتاری آنان نمی شود *(تشابهت قلوبهم)* البقرة آیه118 و عجیب اینجاست که وقتی مورد اعتراض و انتقاد دیگران قرار می گیرند و از آنها خواسته می شود به حجّت های مستحکم و براهین مدلّل و رفتارهای مبتنی بر فهم و تفقه روی آورند همگی یکطور جواب می دهند:

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند . جمال چهره تو حجت موجه ماست!

 

یک نمونه از این رفتارهای ناشی از حبّ شدیدِ خارج شده از حدود عقلایی (عشق) را می توان در عزاداری مسیحیان برای مصلوب شدن عیسی شان! (که با حضرت عیسی علیه السلام تفاوت بنیادین دارد) چنین ملاحظه کرد:

 

شخصیت پرستان کم شخصیت

دی ماه 85 است... پای نت نشسته ام و دارم وبلاگهای "هم لینک" وبلاگم را مرور می کنم در وبلاگ یکی از این عارف مسلکان، حکایتی می بینم درباره توبه یک جوان کفن دزد که چنین و چنان کرد و پیغمبر(ص) چنین و چنان به او فرمود و... در همان بدو نظر می بینم این حکایت، خلاف مبانی عقیدتی شیعه و ناقض بعضی بنیانهای فکری دین مبین است داستان را در منابع حدیثی search می کنم و سندش را به دقت بررسی می کنم می بینم که سلسله سند، ایرادات مهمی دارد و بعضی افراد سند، افرادی هستند در عداد ابوهریرة و از دشمنان امیرالمؤمنین(ع)

 

احساس دلسوزی ام می گیرد و کیبورد را بر می دارم تا کامنتی برای آن وبلاگ بنویسم مبنی بر اینکه «برادر عزیز؛ این داستان نه سند درستی دارد و نه دلالت صحیحی و ناقض مبانی عقیدتی دین است شما اگر می خواهید فرهنگ توبه را ترویج کنید داستانهای بهتری در این خصوص هستند که می توانید استفاده کنید نه امثال این داستان خلاف شرع» کامنت را می خواند اما نمی پرسد کجای داستان، خلاف شرع است تا به او بگویم... نمی پرسد که حال که چنین مطلب خلاف شرعی را نشر داده ام چه کنم که گناهم عفو شود... حتی نمی گوید به فلان دلیل عقلی یا نقلی، استناد به این داستان، بلااشکال است تا در یک بحث علمی، مسائل حلاجی شود و حداقل حجت بر طرفین، تمام گردد...

 

برایم می نویسد «یعنی مرحوم فلان که این داستان را ذکر کرده از بندگان خالص خدا نبوده؟» و من هرچه فکر می کنم ارتباط بین "خلوص" و "عصمت" را درک نمی کنم! مدتی بعد در موضوعی دیگر، تلویحاً به من می گوید «علم شما برای شما حجاب شده است» با خود می گویم راست می گوید! علم من حاجب شده که مثل عوام کالانعام، افراد عادی را معصوم دانسته و «من حیث لایحتسب» گمراه شوم علم من مانع شده که سخنان افراد متفرقه را با سخنان معصومین(ع) یکی کنم و حجاب علم، مرا از افتادن در منجلاب جهل و فساد عقل، حفظ کرده است بله من در حجاب علم هستم آنهم چه حجابی! مرگ بر بی حجاب!

..............................................................

اسفند 85 است... در یکی از تالارهای سخنرانی اینترنتی مرتبط با پارسی بلاگ، به دعوت یکی از مدیران آن تالار وارد شده ام و دارم مطالب را گوش می کنم از سطح علم و نوع استدلالهای گویندگان خیال باف آنجا خنده ام گرفته است که دین خدا را به جای کتاب و سنت از خیالات و واردات قلبیه اخذ می کنند خانمی از مدیران آن تالار از من درخواست می کند که در سخنرانی ها مشارکت کنم عذر می خواهم و طبق معهود تجربیاتم می گویم: اگر من وارد این تالار شوم جو تالار بهم می ریزد ها! خانم دوباره درخواست می کند می گویم: مطالب من مستند و مدلّل است و با سلیقه شخصیت پرستان نمی سازد و مسائلی پیش خواهد آمد بازهم درخواست را تکرار می کند درخواست را می پذیرم...

 

در جلسه اول وقتی صحبتهایم تمام می شود یک نفر با غضب و خشم فراوان می آید روی talk و با صدایی که از خشمِ همراه با جهل، به لرزش افتاده فریاد می کند که چرا حرفهایی زده ام خلاف ارشادات فلانی! به صراحت می گویم که در مطالبم کاری به فلانی و بهمانی ندارم و جز عقل و نقل معتبر، حرف هیچ کسی برایم مهم نیست شیاطین جن و انس به التهاب می افتند و جوسازی می کنند چند هفته می گذرد و جو همچنان ملتهب است یک شب که سخنرانی محکمی می کنم یکی از خشمناکان محترم! بعد از سخنرانی ام مرا به گفتگوی در چت دعوت می کند... می پذیرم

 

شروع می کند از مبانی عرفان دفاع کردن و هرچه می گوید بلافاصله جواب علمی اش را با استدلال و برهان کافی می گیرد چند ساعت می گذرد و می فهمد که با بد کسی طرف شده است! چاقویش کند شده و دیگر نمی بُرَد لذا پناه می برد به بهترین راه فرار از پذیرش حقیقت! جنجال و هوچیگری! به جای استدلال با دلیل معتبر، استناد می کند به اینکه فلانی در فلان کتاب فلانطور نوشته و سپس با لحنی آمیخته به غرور می گوید شما چطور می توانید بگویید فلانی اشتباه کرده باشد؟ من که از عصمت قائل شدن برای یک فرد غیرمعصوم، دچار بهت و حیرت شده ام باز به صراحت می گویم کاری به اقوال این و آن ندارم اما او که زبان آدمیزاد سرش نمی شود برای من، نامهایی ردیف می کند و روی عظمت و حیثیت آنها تأکید!

 

تصمیم می گیرم با زبان خودش جوابش را دهم من هم چندین نام از علمای طراز اول ذکر می کنم و وقتی می بیند وزن علمی و تعداد مخالفان اباطیل او بسیار بیشتر از موافقان است و این ترفندش نیز بی نتیجه مانده یک دفعه می گوید «اصلاً ما کار نداریم به این حرفها! برای ما حقیقت، مهم نیست شخصیت فلانی و بهمانی مهم است و چون مطالب شما خلاف افکار آنان است از این به بعد برای شما در تالار، برنامه نمی گذاریم» می گویم: مهم نیست... والله ان قطعتموا یمینی . انّی احامی ابداً عن دینی... چند روز می گذرد خانم مدیر، تلفن می زند و می گوید شما درس دین خوانده اید آنها هم؛ پس چرا اینقدر اختلاف دارید؟ می گویم چون من درس دین خوانده ام و آنها درس شخصیت پرستی

..........................................................

اردیبهشت 86 است... درباره داستان مضحک کوزه گری حضرت نوح(ع) نوشتاری فراهم می آورم یک فرد دچار کمبود شخصیتی، طبق معمول فکر می کند منظورم به اوست و مطلبم در نقد نوشته هایش نگاشته شده است برای دفاع از اباطیلش کامنتی در وبلاگ خودش! می گذارد و با اشک و آه و "ننه من غریبم" چنین استدلال! می کند (فلانی و بهمانی این داستان را ذکر کرده اند) ابله فکر نمی کند که من از آیه قرآن، دلیل آوردم نه از کلام فلانی و بهمانی... طبق معمول، اهمیتی به او نمی دهم و می گذرم چرا که *(ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث)*

..........................................................

 آبان 86 است... همان وبلاگ قصه کفن دزد، اکنون پستی نوشته درباره چله کلیمیه و نشر بدعت می کند روز روشن! دوباره من هستم و همان اشتباه اولم (دلسوزی نابجا) کامنتی می نویسم به جای پاسخ مربوطه، مطلب بی ربطی می شنوم دوباره کامنتی می نویسم بلکه منظور مرا درست بفهمد اما برعکس می شود *(و ما زادهم الا نفوراً)* طلبکار هم می شود پسرک نادان! رهایش می کنم اما در جای دیگری، کامنت فرد دیگری، جلب توجهم می کند که درباره انحرافات عرفانی اش به او تذکر داده است دقیق می شوم ببینم پسرک چه جواب داده... جالب است: «عرفان ما، عرفان علامه فلانی و مرحوم بهمانی است که امروز آیة الحق فلانی و آیة الله بهمانی آن را ارائه می کنند و انحراف دانستن این عرفان، خود یک انحراف است» نهایت استدلال!ش خلاصه شد در چهارتا اسم که اگر بنا بر "ردیف کردن اسم" باشد در برابر چهار اسم، می توان چهل اسم از این طرف، ردیف کرد!

عارف و صوفی چه می گویند

خب معلوم است! چرند! شما در مکتب عرفان، جز مشتی مطالب بافتنی ضد عقل که مزین شده به چند آیهء تفسیر به رأی شده و معدودی روایت جعلی، چیز دیگری می بینید!؟

 

البته این پاسخ نابجاست! نه از این بابت که نادرست باشد اتفاقاً خیلی هم درست است! لکن از این بابت که این "عارف و صوفی چه می گویند" یک پرسش نبود! بلکه نام یک کتاب ارزشمند است که در ردّ و نقد اباطیل عاشق پیشگان ملحد و افشاگری دشمنی باطنی عرفان زدگان با عقل و نقل نگاشته شده است بدست عالم جلیل القدر، مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی رحمة الله علیه

 

این کتاب از آنجا که با قلمی وزین و متین و روان و قابل فهم برای سطوح متوسط، نگاشته شده و در عین حال، مجهز به ادلّه عمیق و برهان های مستحکم می باشد تأثیر شگرفی روی خواننده می گذارد و ملحدان بدعتگذار عارف مآب، شدیداً از رواج آن بین مردم و نتیجتاً باز شدن مشت شان و عیانی مناشئ اباطیل شان می ترسند همین موجب شده که این کتاب، در بعضی ایام، تحت فشار قدرتمداران ذی نفوذ در عرصه فرهنگ، دچار محدودیت و مسدودیت! شود (یاد وبلاگ اصحاب کهف بخیر!) از ممنوعیت چاپ و محدودیت توزیع گرفته تا آزار و اذیت افرادی که احیاناً اقدام به نشر آن کرده اند همه و همه، علل و عواملی است که موجب شده این کتاب در سالهای اخیر، نایاب شده و دسترسی به مطالب آن، صعب گردد

 

خفاشان شب پرست که سالهاست با هزار حیله و نیرنگ و با اتّکا بر قدرت نامشروع، سعی در خاموش کردن نور خدا دارند غافل هستند از اینکه علی رغم آنها *(و الله متمّ نوره ولو کره الکافرون)* الصف آیه8 و حقایق دین مبین، به وعده حتمی خداوند، به مشتاقان معارف آل الله خواهد رسید ولو از ورای مصیبت ها و صعوبت ها و در آینده نیز ان شاء الله با ظهور مولای غائب(عج) صعوبت ها از جلوی پای پویندگان معالم نبویه و علویه برچیده خواهد شد *(و خسر هنا لک المبطلون)* الغافر آیه78

 

اولین بار که این کتاب را در دهه هفتاد، در دست یکی از رفقای اهل علم، دیده و توّرقی نمودم برایم بسیار جذابیت ایجاد کرد و بعدها نیز مداماً در شوق یافتن اش از این کتابفروشی به آن کتابفروشی می رفتم ولی چیزی نمی یافتم به بعضی دیگر از رفقای اهل علم هم سپرده بودم اگر مشهد رفتند آنجا نیز تفحصی کنند چون ظاهراً به فضل حضرت ربّ الارض و السماء الله سبحانه و تعالی و سیطره امام اهل توحید و سلطان سریر ارتضاء حضرت ابی الحسن الرضا (ع) مشهد مقدس از اباطیل عرفانی، نسبتاً منزه است و یافتن کتب ضد عرفانی در آن راحت تر است اما بازهم خبری نمی شد تا اینکه برادر همسرم که طلبه ای فاضل است در یک سفری به مشهد، کتاب را یافت و دو جلد، یکی برای من و یکی برای خود خرید

 

اخیراً یکی از رفقای محفل تهران مان هم مایل شده بود کتاب را داشته باشد اما گشت و گذار در «نایاب فروشان» حوالی میدان انقلاب، نتیجه ای نداده بود تا اینکه یک کتابفروش، اعلام آمادگی کرده بود که با گرفتن بیعانه، آن را هر طور شده پیدا کند سه شنبه شب که تهران بودم همین دوست عزیز که برای بردن اینجانب برای سخنرانی در جلسه مان آمده بود در ماشین گفت: آن کتابفروش بالاخره کتاب را پیدا کرده ولی من متأسفانه نمی توانم به این زودی ها بروم میدان انقلاب و..... من که صبح چهارشنبه در همان حوالی، کاری داشتم گفتم: مانعی نیست؛ من فردا میدان انقلاب، کاری دارم و می روم و برای شما می گیرم و بعداً تحویل تان می دهم... این شد که صبح چهارشنبه، راهی میدان انقلاب شدم

 

در کتابفروشی جریانات جالبی پیش آمد! کتابفروش کتاب را که به دستم داد گفت: این کتاب خیلی نایاب است ها! قدرش را بدانید سری تکان دادم و گفتم: بله خودم در جریانم... این دفعه برای یکی از رفقاست که آمده ام و سابقاً که برای خودم می خواستم، چند سال تفحص کردم تا یافتم! کتابفروش نگاهی به من کرد انگار با چشمانش می پرسد چرا؟ گفتم: برای اینکه مطالب این کتاب، دودمان بعضی قدرتمندان را بر باد داده است! کتابفروش گفت: یعنی انتقادهای سیاسی کرده است؟ گفتم: خیر.. مطلب سیاسی نیست بلکه اعتقادی است این کتاب، بنیانهای بعضی اعتقادات عرفانی که موجب سوءاستفاده بعضی طواغیت در طول تاریخ شده را نابود کرده است! کتاب را گرفتم و خواستم بیایم بیرون که ناگهان دخترکی وارد شد و به کتابفروش گفت: آقا ببخشید کتاب آقای نخودکی را دارید؟ اینجا بود که پوزخندی زدم و به کتابفروش اشاره کردم این هم یک نمونه اش!

خوش بینی شاگرد و بدبینی استاد

«ایشان هیچوقت معاد را تدریس نمی کرد به خاطر دارم هنگامی که خدمت شان منظومه می خواندیم وقتی به مبحث معاد رسیدیم درس را تعطیل کردند... علت را هم هیچوقت بیان نکردند فقط تنها چیزی که ما توانستیم کشف کنیم این بود که مرحوم علامه طباطبایی، معادِ مرحوم صدرالمتألهین را قبول نداشت چون با ظواهر آیات، تطبیق نمی کرد... معاد مرحوم آخوند{ملاصدرا} با اکثر آیات قرآنی تطبیق نمی کند... در واقع، نوعی معاد برزخی است... و خلاصه یک سلسله صور غیبیه هستند که مادّه ندارند و فقط صورت دارند مرحوم علامه طباطبایی این معاد را قبول نداشت...» (کیهان فرهنگی، مصاحبه با آیت الله جعفر سبحانی، آبان68)

 

آنچه خواندید سخنان آیت الله سبحانی بود درباره عدم اعتقاد محمد حسین طباطبایی به معاد عرفانی که ملاصدرا به آن معتقد بود همانطور که می دانیم ملاصدرا یک عارف بود که مطالب عرفان را با زبان فلسفه، بیان می کرد و از این رو تحت عنوان «فیلسوف عارف مآب» یا «عارف فلسفی بیان» شناخته می شود ملاصدرا از آنجایی که سعی بلیغی داشت بین عرفان و فلسفه از یک طرف و آموزه های عقیدتی دین از طرف دیگر، آشتی و تناسب و ترابط و بلکه "این همانی" ایجاد کند در خصوص معاد و تطبیق دو نگاه «فلسفی-عرفانی» و «دینی و وحیانی» بر هم نیز تلاشهای فراوانی کرد اما نتیجه تلاش او ایجاد یک معاد سوم! شد که نه با معاد متداول در عرفان و فلسفهء قبل آن زمان، خیلی تناسب داشت و نه با معادی که قرآن و انبیاء و اوصیاء (سلام الله علیهم) تبیین کرده اند تطبیق می کرد

 

محمد حسین طباطبایی نیز با اینکه اصرار داشت مبانی عرفان فلسفی صدرایی را به حوزه های امام صادق(ع) نفوذ دهد و با برپایی جلسات تدریس متون مربوطه، رو در روی بسیاری از علماء طراز اول و بزرگان حوزه و همچنین مقام مقدس مرجعیت شیعه (آیت الله العظمی بروجردی) قرار گرفت اما به بحث معاد که رسید درس را تعطیل کرد و ادامه نداد علمایی که مدتها در مسیر دفاع از حقایق دین مبین و مبارزه با بی دینی در لباس دین، تلاشها کرده و در نکبت سکوت عافیت طلبانه یا احتیاط وسواس گرایانه فرو نرفته بودند و بر عهد خود با مولای غائب شان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وفادار و پایدار می نمودند حال با یک وضعیت جدید مواجه شده بودند که نمی دانستند واقعیت آن چیست و علت آن کدام است

 

تحلیل های متفاوتی در این خصوص شنیده می شد شاید عده ای تصور می کردند که تلاش آنها نتیجه داده و پروسه نشر بدعت و الحاد به آخر خط رسیده است و احتمالاً عده ای دیگر نیز تصور می کردند سردمدار این جریان، بسان آنچه از مرحوم فیض کاشانی معروف است، از اباطیل خود توبه نموده است و... عده ای نیز با حسن ظن، به قضیه نگاه می کردند و این حرکت را در راستای دینمداری «علامه» و مخالفت او با معاد صدرایی (به دلیل تباین آن با معاد دینی) ارزیابی می نمودند... اما حقیقت قضیه چیز دیگری بود! طباطبایی به همان معاد صدرایی، کماکان معتقد بود و همان روال را ادامه می داد اما این بار در خلوت و دور از چشم تیزبین علمای پاسدار حقیقت!

 

حسن حسن زاده آملی درباره یکی از مباحث اسفار ملاصدرا چنین گزارش می دهد: «جناب استاد ما علامه طباطبایی... این مرحله از اسفار را تدریس نمی نمود که حلقها را تنگ و خلقها را در جنگ دید و معاد اسفار را هم به نحو عامّ متعارف درس نمی فرمود مگر با تنی چند محرمانه که این کمترین نیز مشارکت داشت تدریس فرمود و آن هم به ایماء و اشاره می گذشت...»  (عرفان و حکمت متعالیه ص19)

 

1.آیا خوش بینی شاگرد که عدم تدریس معاد عرفانی توسط استاد را حمل بر اعتقاد صحیح استاد می کند به واقع نزدیکتر است یا بدبینی استاد که شاگرد خود را قادر به درک ایماء و اشاره نمی بیند و به دلیل ایمان شاگرد به معاد قرآنی، او را به جلسه خصوصی خود راه نمی دهد!؟

2.آیا کسی که مطالب علمی استادش را به جای بحث و تأمل و دقت و پرسش، از راه ایماء و اشارهء چشم و ابروی استاد خود برداشت می کند در نقل و گزارش، موثق تر است یا کسی که مثل سایر انسانها به جلسه درس می رود و به طرق عادی عقلایی کسب علم می کند!؟

3.آیا همین حسن ظن ها و حمل بر صحت ها نبود که..........!!؟

...................................................................................

پی نوشت: تا زمانی که کار اضافه کردن نوشتارهای وبلاگ قبلی به سایت 313 امیر ادامه دارد وبلاگ "کهف اصحاب" هفته ای حداکثر یکبار به روز خواهد شد ان شاء الله

چهل روز معصیت

به اینجا رسیدیم که نسبت دادن ارزشمندی یک عمل به دین، باید مبتنی بر نص و دلیل معتبر باشد و اینجا عرصه خیال پردازی و ذهنیت سازی نیست اگر ما عملی را به دین نسبت دهیم که نصی (بالخصوص یا بالعموم) بر رجحان آن، دلالت نداشته باشد مرتکب بدعت شده ایم ولو آن عمل در ظاهر و صورتش، خیلی عارفانه و سالکانه و معنوی باشد و ما خیال کنیم با آن به خدا نزدیک می شویم ولی در واقع به شیطان نزدیک شویم!   

 

نکته بسیار مهمی که باید در اینجا ذکر کرد این است که ملاک ما در رجوع به نصوص، باید ملاک امر و نهی و توصیه و منع شارع باشد نه صرف کپی برداری بی پایه از اعمال و حرکات معصومین(ع) مثلاً بعضی فِرَق صوفیه با کپی برداری از چهل شب وعدهء حضرت موسی(ع) عملی به نام چله کلیمیه اختراع کرده اند که از اول ذی القعدة تا دهم ذی الحجة به آن ملتزم می شوند و... این حرکت در حالی توصیه می شود که در اسناد معتبر منابع دست اول حدیث شیعه هیچ توصیه ای به این کیفیت و کمیت ذکر نشده است و معلوم است که این مطلب هم مثل سایر مطالب عرفانی از سطل عاشقال! به فرهنگ دینی مردم راه یافته است

 

 و اما درباره نص بالعموم و بالخصوص، چند مثال عرض می کنم:

 

1.در روایات اهل بیت(ع) درباره خوب بودن مصافحه با برادران ایمانی، روایاتی داریم (بالعموم) اما اینکه لزوماً توصیه شده باشد حتماً بعد از نماز، مصافحه کنید چنین مورد بخصوصی وارد نشده بنابراین اگر کسی به قصد خصوصیت و ورود چنین عملی در شرع، آن را انجام دهد مرتکب بدعت شده است اما اگر به نحو کلی و عمومی و از آن جهت که کلاً مصافحه با مؤمن خوب است انجام دهد مشمول ثواب است و عمل او ارزشمند است نشانه آن هم این است که کسی که از روی عموم انجام می دهد در جاهای دیگر هم قاعدتاً به همین عموم معمولاً ملتزم می شود و مصافحه می کند اما کسی که خصوص مصافحه بعد از نماز را به خیال خود ارزشمند گرفته ممکن است یک تعبد خاصی روی این عمل، بعد از نماز داشته باشد ولی سایر جاها ترک کند! 

 

2.زیارت معصوم(ع) کلاً و برای همه زمانها توصیه شده و نص عمومی بر آن وجود دارد اما اینکه در فلان زمان، زیارت فلان امام(ع) بهتر است و... اینها تابع خیالات افراد نیست بلکه باید به نص معتبر شرعی مراجعه شود و چنانچه خصوصیتی برای زمان خاصی ذکر شده بود و منبع آن هم سطل عاشقالهای عرفانی نبود (سند معتبر داشت) آن خصوصیت لحاظ شده و اجرا می گردد

 

3.ذکر خدا بطور کلی خوب است و چه به نحو ذهنی (یاد خدا) و چه به نحو زبانی (الفاظی نظیر لااله الاالله و...) توصیه شده و ارزشمند است اما اینکه بگوییم فلان روز، فلان ذکر خاص و به فلان تعداد، خوب است خوانده شود این بدعت است مگر نص معتبری بر خصوص آن دلالت کند مثلاً تسبیحات حضرت زهرا(س) به تعداد معین و مشخصش نص معتبر دارد و خصوص آن مستحب است اما ذکرهای متفرقه که با کیفیت و تعداد مشخص و در کتب بی سر و ته آمده و افراد بی اطلاع به طور سر خود، آنها را می گیرند و به تعداد و کیفیت آن ملتزم می شوند قابل اتکا نیست چه برسد به اذکاری که عرفا به شاگردان چهارپای خود می دهند و آنها نیز عرعرکنان، ملتزم به تعداد و کیفیت آن می شوند بدون اینکه یک کلمه سؤال کنند مدرک شرعی آن ذکر با آن کیفیت به خصوص چیست و از کجا آمده؟ به صرف اینکه استاد گفته می گویند چشم!

 

جالب اینجاست که همین افرادی که در برابر استادشان کاملاً مطیع و سمعاً و طاعةً هستند و هر جور به آنها امر شود «کَمَثَل الحمار» عمل می کنند همین ها به نص دین و کلام خدا و معصومین(ع) که می رسند یک دفعه یادشان می آید که نه بابا! هر حرفی را نباید صددرصد پذیرفت و باید مقتضیات زمان و مکان را لحاظ کرد و جمود بر لفظ نباید داشت و...!! ظاهراً فقط قال الباقر(ع) و قال الصادق(ع) است که نباید صددرصد پذیرفته شود و انواع لطائف الحیل برای ردّ مفاد آن می توان ساز کرد اما اگر گفته شود قال العارف الفلانی و قال السالک البهمانی و... این دیگر وحی مُنزل الهی است که مستقیماً از خود کنگره عرش نازل شده و روی آن، حرف نمی توان زد همه هم موظف و ملزم هستند به کلام این معصومین قرن بیستم! بی چون و چرا، ملتزم شوند و تمام معارف الهیه و معالم دینیه را در پیشگاه بتهای بزرگ عرفان، قربانی نمایند... وای بر شخصیت پرستان، از محضر عدل الهی و روز حساب خدا... فویل لهم...

......................................................................................

نوشتار بعدی، عید سعید قربان... در این دو هفته به احیاء بعضی پست های اصحاب کهف و ارائه آنها در سایت 313 امیر خواهم پرداخت ان شاء الله

قصد رجاء

طبق آنچه قبلاً عرض شد بدعت این است که امری خارج از دین به دین اضافه گشته و حیثیت و شأن دین، به آن مطلبِ خارج از دین داده شود به عنوان مثال، عقائد و اعمال عرفانی که عمدتاً بافتهء ذهن علیل آکنده از بلاهت و عقلِ سرخ شده در روغن ریاضت! می باشد و بدست شیاطین جن و انس، ساخته و پرداخته شده و هیچ نسبتی با دیانت و مبانی توحیدی آن ندارد چنانچه به عنوان مطالب دینی مطرح گردند این کار، مصداق بدعت خواهد بود و همه آن صحبتهایی که درباره بدعتگذار عرض شد در این مورد نیز صدق خواهد کرد

 

در این مقام فرقی نمی کند این مطالب از کجا آمده باشد مهم این است که از منابع اصیل و موثق دین نیامده باشد و مستند به حجت های قابل استناد در قیامت نباشد مثلاً ممکن است از قیاسات شبه عقلی باشد یا از توهمات شهودی یا مکاشفات و خوابها و یا حتی از کتب حدیث اما چه کتبی و چه روایاتی! کتب بی مدرک و احادیث غیرمستند که عرفا آنها را ساخته و در منابع دین وارد کرده اند مثل (من عشقنی عشقته) یا (من عرف نفسه فقد عرف ربّه) یا قصه مضحک (موسی!و شبان) و امثال آن که مستند معتبری ندارند و جز عدّه ای کوته نظر نادانِ بی بهره از معارف توحیدیه الهیه، کس دیگری به آنها استناد نمی کند در اثبات اباطیل عرفانیه...

 

همچنین در عرصه اعمال نیز می توان اعمالی را به عنوان بدعت ذکر کرد ملاک بدعت بودن آنها نیز همان است که در بالا عرض شد یعنی عملی که به عنوان مطلوب دین انجام شود و در هیچ نص خاصّ یا عامّ معتبری به ما توصیه نشده باشد (مثلاً از خواب و خیال مان فکر کنیم آن عمل خوب است یا سلیقه و ذهنیت مان) لازم به ذکر است که خطابات دین به ما در بیان احکام شرعیه دو گونه هستند بعضی خطابات، حالت خاصّ دارند و به یک عمل مشخص، امر می کنند (یا نهی) مثلاً امر به نماز یومیه با کیفیت مشخص و معین آن و... بعضی دیگر از خطابات، حالت عامّ دارند یعنی به یک کلیت، امر می کنند که مصادیق متعددی برای آن می توان برشمرد (یا نهی) مثلاً امر به اکرام والدین که انواع و اشکال مختلفی دارد بسته به عرفها و شرایط زمان و مکان و...

 

هر عملی که به عنوان دین انجام می دهیم باید یا در خطابات خاصّ توصیه شده باشد یا در خطابات عامّ تا بتوان آن را به حساب دین گذاشت وگرنه چنانچه آن را به دین نسبت دهیم بدعت انجام داده ایم حتی اگر عملی در خطابات عامّ باشد و ما به عنوان خاصّ انجام دهیم و برای آن خصوصیت قائل شویم بازهم در حکم بدعت است خطابات عامّ را باید عامّ دانست و همه مصادیق آن را یکسان فرض کرد و به همان عمومیت، آن را انجام داد مثلاً ذکر مصائب اهل بیت(ع) و عزاداری برای سیدالشهداء(ع) به عنوان خطاب عامّ، مورد تأکید نصوص دینی هست و اگر کسی به همین عموم عمل کند کار نیکویی کرده است لکن اگر کسی به یک شکل خاص عزاداری و اسلوب معینی از آن، خصوصیت دهد و آن را بالخصوص تأکید کند شبهه بدعت بر او وارد است

 

در مسیر دینداری باید به نصوص دین اکتفا کرد و فراتر از آن نرفت ممکن است سلیقه ما به خوبی چیزی حکم کند لکن این لزوماً حکم دین نخواهد بود بلکه باید به نصوص مراجعه کرد و بررسی کرد آیا به عمل مورد نظر ما، توصیه ای شده است یا خیر... اگر در نص معتبر دین، توصیه ای در خصوص آن وارد شده بود قصد ورود می کنیم و اگر نه، حق نداریم قصد ورود کنیم حداکثر به احتمال اینکه شاید این عمل مطلوب باشد و نصی داشته که به دست ما نرسیده و به امید و رجاء مطلوبیت نزد خدا، قصد رجاء می کنیم و عمل را انجام می دهیم و البته در امور جدیدی که زمان معصومین(ع) نبوده باید به نصوص عامّ رجوع کنیم و اگر آن امر، در نص عامّ وارد شده بود قصد ورود کرده و به عمومیت آن عمل می نماییم و اگر نه با شرایط آن، قصد رجاء می نماییم

 

ذیل مبحث (قصد ورود و قصد رجاء) نکات و مثالهای خوبی برای فهم بهتر مطلب هست که به پست بعدی واگذار می کنم........ ان شاء الله

خیالات خام

خاطرم می آید اوائل سال گذشته در یک وبلاگی در پرشین بلاگ دیدم عقائد جدیدی درباره معاد و آخرت مطرح شده است که نه با ظواهر آیات و روایات می ساخت و نه دلیل عقلی قابل ذکری بر آن اقامه شده بود فرد وبلاگ نویس، تمام آیات و روایات معاد را به ظهور امام عصر(عج) تأویل برده بود و مدعی شده بود که اساساً آخرت غیر از این دنیا وجود ندارد و منظور از آخرت، همان ظهور است! آیات جهنم و بهشت را هم به دوران حکومت آن یگانه غائب(عج) تفسیر کرده بود که در آن، مؤمنان و موحّدان، متنعم هستند و کافران و مشرکان، در سختی و شکنجه (احتمالاً در زندان های حکومت حضرت!) بوده و عذاب می کشند! و خیلی اراجیف دیگر هم بافته بود و خلاصه یک تصویر عجیبی از دنیا و آخرت درست کرده بود که نه در عقائد تشیع یافت می شد و نه تسنن و نه یهود و نصارا و نه حتی بت پرستان و عرفان مسلکان و بی خداها! بنده با این بدعتگذار بانمک! بحث هایی داشتم و نکات جالبی از روحیات او دریافت کردم که بعدها در مباحث بدعتگذاران دیگر هم مشابهش را مکرراً دیدم:

 

1.اولین روحیه جالب این جناب این بود که مدعی بود دینداری ما باید علمی و عقلی باشد (چه جالب! همه بدعتگذاران از همین نقطه شروع می کنند و عقل عقل می کنند اما چه عقلی الله اعلم!) و مثل سایر اهالی بدعت، احیاناً دیگران را به تحجّر و جمود متهم می کرد یکبار به او گفتم شما چه ایراد عقلی در عقائد اسلام و تشیع دیدی که این مرام جدید را اختراع کردی؟ به عنوان نمونه گفت فلان آیه قرآن می گوید شیاطین در آسمانها هستند و وقتی می خواهند از ملائکة، استراق سمع کنند، با سنگهای آسمانی رانده می شوند و... ایشان می گفت این آیه خلاف عقل است! و مدعی بود باید برای آن تأویلی آورد که دین، عمقی و علمی شود! من بعد از حدود یکسال و نیم هنوز نفهمیدم مشکل عقلی این آیه چی بود!؟ شاید عقل این دوستان بدعتگذار، یک اشراقات و الهاماتی دارد که ما از آن بی خبریم و این بزرگان! شبها که برای بغل کردن خدای شان به معراج می روند به اطواری فوق طور عقل می رسند و به اموری دست می یابند که ما اهل ظاهر درک نمی کنیم لکن عقل سلیم بشری هیچ مشکل و ایراد عقلی در این آیه نمی بیند که نیاز به تأویل داشته باشد

 

یکی از نقاطی که فرد بدعتگذار در آن شدیداً می لغزد و دچار هذیان گویی های می شود همین جاهاست که فکر می کند تفکرات خیالی و الهامات شیطان درونش، نامش عقل است و باید همه چیز دین خدا را قربانی آن کند ای بسا از سر دلسوزی هم باشد یعنی این فرد نادان فکر می کرد که مفاد بعضی آیات مربوط به معاد و بعضی آیات دیگر، خلاف عقل است و ما باید به کمک!دین خدا بیاییم و با ابزار تفسیر به رأی، آن را عقلی و قابل درک کنیم با اینکه عقل اساساً در خصوص مطالب مربوط به معاد، هیچ حکم خاصی ندارد و بی طرف است و صرفاً از بیان شرع به معاد معتقد شده است... و عجیب تر اینجاست که کسی در اوج جمود و تحجر و تعصب روی خیالات خام اش باشد و در عین حال دیگران را به تحجر متهم کند 

 

2.یکی از نقاط دیگر بحث من و ایشان این بود که تا می گفتیم این مطلب شما با ضروریات عقیدتی اسلام و تشیع، منافات دارد و از آنجا که مطلب خارج از دین را به نام دین مطرح می کنید بدعتگذار هستید سریعاً شاهد می آورد که علما در بعضی امور عقیدتی اختلاف دارند و هیچ کدام دیگری را متهم به بدعتگذاری نمی کند برای مثال می گفت ببینید هر سال در اعلام عید فطر بین علما اختلاف می شود!!! یعنی یک اختلاف مصداقی که ناشی از تشخیص مختلف موضوع حکم شرعی بود را شاهد می گرفت برای توجیه یک اختلاف عقیدتی مهم در این حد (که یکسرش کفر و یکسرش اسلام است) ما هرچه به این نادان گفتیم که برادر! اخوی! دوست گرامی! این چه ربطی به آن دارد؟ نمی فهمید! بله علما اختلاف دارند اما تا جایی که ممکن است نظرات عالم دیگر را حمل بر صحت می کنند و در دل خود می گویند شاید او نهایت تلاشش را برای برداشت صحیح از آیات و روایات کرده ولی بدلیل اینکه معصوم نیست شاید یک نکته ریز لغوی یا ادبی یا اصولی یا رجالی یا... از دیدش مخفی مانده و به برداشتی رسیده خلاف برداشت من بنابراین مجوز نمی شود او را متهم به بدعت نمایم

 

یعنی تا جایی که ممکن است عمل مؤمن را حمل بر صحت می کنند نه جایی که طرف مقابل شان اساساً مؤمن و مسلِم نیست و به یک چیزی معتقد است که او را از دایره اسلام خارج کرده است یا جایی که می دانند طرف مقابل شان پایش را روی پایش انداخته و چون تنبلی اش می شود برود کتب رجالیه را باز کرده و اسناد احادیث را بررسی کند از اساس منکر سند احادیث شده و همه آنها را درست و صحیح می خواند یا جایی که می بینند طرف مقابل شان از روی غرور یا لجاجت یا سایر نفسانیات، قواعد استاندارد دین شناسی را کلاً انکار کرده و یک سبک «من درآوردی» برای خود ساخته است و هرچه هم تذکر مؤدبانه به او داده می شود نمی پذیرد و بر بدعت خود مصرّ است مسلماً در این موارد، سکوت را روا نمی دانند و با آن فرد مدّعی، برخورد می نمایند چه برسد به اینکه کسی اساساً نسبت به دین و دین شناسی کلاً از مرحله "پرت" باشد و مثلاً توهم کند که چون چند واحد دانشگاهی معارف اسلامی پاس کرده دیگر مجتهد علی الاطلاق است و عرعرهایش حکم ماانزل الله دارد!  

 

3.نقطه دیگری که در روحیه او به وضوح دیده می شد این بود که او ابتدا از امور استحسانی و ذهنیتی، یک نظامی برای خود می چید و مرامی می بافت سپس آن را مزین! به آیات جهت دار و تفسیر به رأی شده و روایات ضعیف السند می نمود یعنی متون دین برای او در حد یک لعاب نازک بر یک کوزهء از قبل ساخته شده مطرح بود نه بیشتر؛ در حالی که فرد دین شناس دقیقاً باید برعکس رفتار کند یعنی ابتدا با ذهن خالی و بی طرف و بی جهت به سراغ متون موثق دین برود و آنچه از آن فهمیده می شود را عیناً و بدون تحریف بیان کند سپس اگر خواست برای تأکید بیشتر، از روایات غیرمعتبر یا مطالب استحسانی و ادبی و امثالهم بهره ببرد این کار را انجام دهد نه برعکس! بسان عمروعاص نباشد که اول، حقانیت لشگر خود را مفروض می گرفت و سپس روی آن، لعاب روایت می کشید اگر عمار(رض) را علی(ع) می کشت روایت را به معنای اصلی تفسیر می کرد و اگر نه، معنای تفسیر به رأی شدهء روایت را لعابی می کرد بر بافته خویش.. لعنت خدا بر عمروعاص و آخر تابعٍ له علی ذلک!