...نامی آشنا در پیوندهای آن وب، جلب توجهم می کند... بله او را می شناسم... سید معمّم میانسالی است که وبلاگ فعالی دارد اما با وجود فعالیت مداومش که از پستهای طولانی و متعددش معلوم است، متوسط کامنتهای هر پستش 2کامنت می باشد! ظاهراً وبلاگ را با کتاب اخلاقی اشتباه گرفته و به همین جهت کسی حوصله نمی کند ولو لحظاتی پای منبر الکترونیکی ِبی حال او نشسته و کلی گویی های بی حاصل و حرفهای معمولی و تکراری و نصایح عارفانهء آبکی او را مطالعه کند اندر مناقب و فضائلش هم قریب به این مضمون نگاشته که: «من در فقه و اصول مجتهدم! دورهء فلسفه را هم پیش فلانی گذرانده ام و دورهء عرفان نظری را هم پیش بهمانی! عرفان عملی! هم دارم و خلاصه کارم خیلی درست است! در فلان جا هم بهمان سمت فرهنگی را دارم و...» البته از شدت همین "کاردرستی" ، بعضی از اولیات احکام فقهی را نمی داند و اقوال فقهاء معاصر را هم بعضاً برعکس نظرشان در وبلاگش می نویسد! جالبتر اینکه اطلاعات فقهی حضرت آیت الله! از رسالهء فارسی، فراتر نمی رود و به عنوان مثال وقتی در کامنتی گفته می شود فلان مرجع در منهاج الصالحین یا جامع المسائل یا حاشیهء عروة، فلان طور گفته است اصلاً نمی داند منهاج الصالحین چیست! جامع المسائل را هم اصلاً ندیده است! عروة را هم ظاهراً "عورة" می بیند و کامنت را می بلعد که اشاعهء فحشاء نشود!!
یکبار هم با او چت کردهام اما چه چتی! صبح یک روز جمعهء زمستانی از سال85 ... پای کامپیوتر نشسته و مشغول نت هستم پنجرهء چت ام هم باز است... چراغم را که روشن می بیند سلام داده و بعد از تبادل تحیات، می رود سر اصل مطلب: «شما که در ردّ عرفان، مطالبی می نویسید مطالب تان خوب است اما از اینکه عرفان را بدون قید ردّ می کنید بعضی ها فکر می کنند کلاً عرفان بد است و اصلاً عرفان خوب نداریم شما سعی کنید طوری بنویسید که نوک قلم تان فقط متوجه صوفیه و عارف نمایان باشد و نه عارفان اصیل» عرفان خوب!! عارفان اصیل! کمی با او دمخور شده و سعی می کنم زمینهء خوبی برای بحث ایجاد کنم و سپس می گویم: «خب شما مرا روشن کنید عرفان اصیلی که می فرمایید چیست؟» به جای پاسخ به سؤال، می گوید: «فلسفه که علمی خشک است کلام هم که کارش فقط دفاع از مذهب است و جنبهء برهانی ندارد! پس می ماند عرفان و بهترین چیز برای تبیین عالَم، عرفان است!» چه استدلال تامّی و چه پاسخ با ربطی! مقدمات استدلال هم که در نهایت دقت و اتقان است! کلام، جنبهء برهانی ندارد! لابد عرفان، سراسرش برهان است و منطق و عقل! و برای همین است که آن شیطان ِمجسم به آن عارف مکاشف می گفت: «ز عقل و هوش بیرون نزد ما آی . که عقل و هوش را ره نیست آن جای» !!
سؤالم را طور دیگری بیان می کنم: «ببینید برادر گرامی! شما می فرمایید عرفان ِخوب و اصیل؛ این یعنی یک عرفان داریم که منفی و جعلی است و از دید شما، عرفاننما و یک عرفان هم داریم که مثبت است و حقیقی و اصیل؛ خب همین را برای بنده توضیح دهید که وجه تمایز آن عرفان ِبد با این عرفان ِخوب چیست؟ چون آنچه اینجانب در وبلاگم به عنوان عرفان، مطرح کرده و ردّ نموده ام همگی مربوط به همان مشترکات متداولهء مکاتب مختلفهء عرفانی بوده و نه انحرافات فلان فرقهء خاص از عرفان... لذا شما لطف کنید اول یک تعریف کوتاه از عرفان به دست بدهید و سپس وجه تمایز عرفان و عرفاننما را هم واضح بفرمایید»
تعریف را فاکتور می گیرد ولی دربارهء سؤال بعدی می گوید: «ملاک، روایات اهل بیت(ع) است... عرفانی عرفان حق است که با روایات، سازگاری داشته باشد» به او می گویم: «خب مشکل در همین سازگاری است اگر ما بنا بر استناد روشمند به آیات و روایات نداشته باشیم ممکن است همهء تلقی های مختلف از عرفان بلکه همهء مکاتب مختلف و متناقض بشری را یک طوری با آیات و روایات، سازگاری داده تا حدی که دو ایدهء متضادّ را هم بتوانیم سازگار با کتاب و سنت دانسته و مزیّن! به آیات و روایات ِفراوان نماییم از طرفی ما نزد هر عارفی می رویم و اشکالی عقلی یا نقلی بر عرفان می کنیم سریعاً آن اشکال را به نحله های دیگر ِعرفان منتسب کرده و به تخطئهء سایر مکاتب عرفانی می پردازد سپس به تصریح یا تلویح، فرقهء خود یا تلقی خود از عرفان را عرفان حق می نامد و منطبق با اهل بیت!... اینطور که نمی شود! شما یک ملاک مشخص و قابل داوری بدهید تا بتوان روی آن بحث کرد»
ظاهر ِواکنش او به پرسش ِروشن ِاینجانب، در دو کلمه خلاصه می شود: «فرار شرافتمندانه»! می گوید: «من کاری برایم پیش آمده و نمی توانم ادامه دهم»! نمی دانم چرا همهء اینها به اینجا که می رسند کاری برای شان پیش می آید!؟ مدتی قبل هم در حین بحث با یک درویش فرقهء گنابادی بودم که ناگهان کاری برایاش پیش آمد و خلاصه از این کارها در این مواقع باید پیش بیاید و می آید و البته إن شاء الله گربه است! لکن من که به تجربهء بحثهای دیگرم با سایر عارفمسلکان، دست این جماعت ِفراری از حقیقت را خوب خوانده ام به او می گویم: «باشد تشریف ببرید لکن این بحث را حتماً دفعهء بعد ادامه دهیم لااقل برای اینکه بنده روشن شوم» می گوید: «حتماً» اما حتماً ِاو به بلندای یکسال و نیم امتداد می یابد و کماکان چراغ ِروشن ام را می بیند و به روی مبارک هم نمی آورد!
غوطه ور در افکارم هستم که ناگهان پیامکی دریافت می کنم... یکی از رفقاست و آدرس وبلاگی را داده که نمی دانم موضوعش چیست اما از حسن اتفاق، این هم وبلاگ یک طلبه است! توقع دارم بعد از دید و یادکرد آن وبلاگهای مزخرف، این یکی لااقل مرهمم شود اما... نگاهی به صفحهء او و... داغ می کنم! تازه می فهمم چرا این رفیق ما، این آدرس را برایم پیامک کرده است! شاید یک نوع سادیسم رفاقتی! ... مدیر وب، از هیچ ضلالتی فروگذار نکرده است! برداشتهای بی سر و ته و غیرعلمی از آیات و روایات و تحریفات معنوی و عدول از معانی روشن نصوص و چسباندن اباطیل به دین در آن موج می زند سنتهای مسلّم دینی را انکار یا محدود کرده است اما اموری خارج از دین را به ساحت دین آورده و بدعتگذارانه آنها را به نام دین در ذهن خوانندگان فرو می کند نامی از بزرگان مرجعیت در وب اش نیست اما نام بتهای عرفانی را با القاب مزخرف و بی مسمّا مداماً تکرار می کند کینه اش از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی(ره) را نتوانسته پنهان کند چرا که سخنان الهام بخش آن مرحوم در ردّ عرفان در حاشیهء کتاب «احقاقالحق»، اظهر من الشمس بوده و جای انکار ندارد فلذا بدون ذکر نام، امثال آن مرحوم را مداماً با القاب توهینآمیزی نظیر متحجر و قشری و... نواخته است
برداشت جالبی نیز از وحدت و انسجام اسلامی دارد! مثلاً یک چشمه از وحدت مورد نظر او، نوشتن عبارت "حضرت" قبل از نام عمر بن خطاب و نوشتن (رضی الله عنه) بعد از نام او می باشد! کاش به همین جا ختم می شد اما ظاهراً این قصه سر دراز دارد چرا که هرچه بیشتر نگاه می کنم موارد تجلیل از خلفاء را در نوشتارهای اش بیشتر می بینم شک می کنم نکند سنی و وهابی است و اشتباهاً فکر کرده ام شیعه است دوباره در عکس نیم تنه ای که در وبلاگش گذاشته و به لبخندی بی مایه، مزین اش کرده دقیق می شوم اما عمامهء مشکی اش همان عمامه ای است که علماء شیعه بر سر می گذارند و با این حساب باید "شیعهنما"یش بدانم شیعه نمایی که از افراط در حب به مخالفین اهل بیت(ع) و زیاده روی در امر وحدت، کارش به انکار ضروریات مذهب حقهء امامیة (انکار کفر ابوبکر و عمر) نیز کشیده است! در یکی از نوشتارهای اش به بهانهء دفاع از نظریات یکی از علماء، تا توانسته به مرحوم آیت الله تبریزی(ره) بدون ذکر نام، تاخته و کینهء دیرینه اش با آن اسدالزهراء(س) را نمایان کرده است تبریزی ِمؤمن را تحقیر کرده و تبریزی ِفاسق (شمس) را تجلیل! ... جاهلان فلسفهباف را خبرگان ِدین، خوانده و ملحدان عارفمآب را بزرگمردان ِآیین، نمایانده! راهزنان را راهنمایان خوانده و گرگها را میش نمایانده! و...
بیش از این تاب نمی آورم و به کتاب خدا پناه می برم... آیة94 سورةالحجر، چشم را نوازش می دهد و آیات بعدی تا آخر سوره، دل را می نوازد... «حدیقة الشیعة» مقدس اردبیلی(ره) را بر می دارم و ورق می زنم... روایتی می بینم که قبلاً هم دیده ام اما الآن جلوهای جدید و ندایی سدید دارد: «عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام أنه قال لأبی هاشم الجعفری یا أباهاشم! سیأتی زمان على الناس وجوههم ضاحکة مستبشرة و قلوبهم مظلمة متکدرة، السنة فیهم بدعة و البدعة فیهم سنة، المؤمن بینهم محقر و الفاسق بینهم موقر، أمراءهم جاهلون جائرون و علماءهم فی أبواب الظلمة سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء و أصاغرهم یتقدمون على الکبراء، کل جاهل عندهم خبیر و کل محیل عندهم فقیر، لایمیزون بین المخلص و المرتاب و لایعرفون الضأن من الذئاب، علماءهم شرار خلق الله على وجه الأرض لأنهم یمیلون إلى الفلسفة و التصوف و أیم الله إنهم من أهل العدول و التحرف یبالغون فی حب مخالفینا و یضلون شیعتنا و موالینا، إن نالوا منصبا لم یشبعوا علی الرشاء و إن خذلوا عبدوا الله على الریاء، ألا إنهم قطاع طریق المؤمنین و الدعاة إلى نحلة الملحدین فمن أدرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه و إیمانه»
«روایت شده امام عسکری(ع) به اباهاشم جعفری فرمود: ای اباهاشم! زمانی بر مردم می آید که چهره های شان شاد و خندان اما دلهای شان تاریک و کدر است؛ سنت، نزد آنان بدعت است و بدعت، نزد آنان سنت؛ مؤمن در میان آنان تحقیر می شود و فاسق، تجلیل؛ ستمکاران نادان بر آنان فرمان می رانند و دانشمندان شان به درگاه ستمکاران رفت و آمد دارند؛ ثروتمندان شان توشهء فقراء را می دزدند و کوچکهای شان بر بزرگان شان پیشی می گیرند؛ هر جاهلی نزد آنان خبیر است و هر فریبکاری نزد آنان فقیر؛ مخلص در دید آنان مشکوک است و میش در دید آنان گرگ؛ عالِمنمایان شان بدترین مخلوقات خدا بر روی زمین هستند چرا که مایل به فلسفه و تصوف هستند و سوگند به خدا آنان از اهالی کج اندیشی و انحراف می باشند؛ در محبت مخالفین ما زیاده روی می کنند و شیعیان و موالیان ما را گمراه می نمایند؛ اگر به منصبی دست پیدا کنند از رشوه سیر نمی شوند و اگر قدرتی نیابند، بر ریا و خودنمایی به عبادت خدا می پردازند؛ آگاه باشید که آنان راهزنان ِمؤمنان هستند و فراخوان به آیین ِملحدان؛ پس هرکس آنان را دید از آنان دوری کرده و دین و ایماناش را حفظ نماید» (حدیقة الشیعة ص592 - الإثناعشریة، الحرّالعاملی ص33)