«ایشان هیچوقت معاد را تدریس نمی کرد به خاطر دارم هنگامی که خدمت شان منظومه می خواندیم وقتی به مبحث معاد رسیدیم درس را تعطیل کردند... علت را هم هیچوقت بیان نکردند فقط تنها چیزی که ما توانستیم کشف کنیم این بود که مرحوم علامه طباطبایی، معادِ مرحوم صدرالمتألهین را قبول نداشت چون با ظواهر آیات، تطبیق نمی کرد... معاد مرحوم آخوند{ملاصدرا} با اکثر آیات قرآنی تطبیق نمی کند... در واقع، نوعی معاد برزخی است... و خلاصه یک سلسله صور غیبیه هستند که مادّه ندارند و فقط صورت دارند مرحوم علامه طباطبایی این معاد را قبول نداشت...» (کیهان فرهنگی، مصاحبه با آیت الله جعفر سبحانی، آبان68)
آنچه خواندید سخنان آیت الله سبحانی بود درباره عدم اعتقاد محمد حسین طباطبایی به معاد عرفانی که ملاصدرا به آن معتقد بود همانطور که می دانیم ملاصدرا یک عارف بود که مطالب عرفان را با زبان فلسفه، بیان می کرد و از این رو تحت عنوان «فیلسوف عارف مآب» یا «عارف فلسفی بیان» شناخته می شود ملاصدرا از آنجایی که سعی بلیغی داشت بین عرفان و فلسفه از یک طرف و آموزه های عقیدتی دین از طرف دیگر، آشتی و تناسب و ترابط و بلکه "این همانی" ایجاد کند در خصوص معاد و تطبیق دو نگاه «فلسفی-عرفانی» و «دینی و وحیانی» بر هم نیز تلاشهای فراوانی کرد اما نتیجه تلاش او ایجاد یک معاد سوم! شد که نه با معاد متداول در عرفان و فلسفهء قبل آن زمان، خیلی تناسب داشت و نه با معادی که قرآن و انبیاء و اوصیاء (سلام الله علیهم) تبیین کرده اند تطبیق می کرد
محمد حسین طباطبایی نیز با اینکه اصرار داشت مبانی عرفان فلسفی صدرایی را به حوزه های امام صادق(ع) نفوذ دهد و با برپایی جلسات تدریس متون مربوطه، رو در روی بسیاری از علماء طراز اول و بزرگان حوزه و همچنین مقام مقدس مرجعیت شیعه (آیت الله العظمی بروجردی) قرار گرفت اما به بحث معاد که رسید درس را تعطیل کرد و ادامه نداد علمایی که مدتها در مسیر دفاع از حقایق دین مبین و مبارزه با بی دینی در لباس دین، تلاشها کرده و در نکبت سکوت عافیت طلبانه یا احتیاط وسواس گرایانه فرو نرفته بودند و بر عهد خود با مولای غائب شان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وفادار و پایدار می نمودند حال با یک وضعیت جدید مواجه شده بودند که نمی دانستند واقعیت آن چیست و علت آن کدام است
تحلیل های متفاوتی در این خصوص شنیده می شد شاید عده ای تصور می کردند که تلاش آنها نتیجه داده و پروسه نشر بدعت و الحاد به آخر خط رسیده است و احتمالاً عده ای دیگر نیز تصور می کردند سردمدار این جریان، بسان آنچه از مرحوم فیض کاشانی معروف است، از اباطیل خود توبه نموده است و... عده ای نیز با حسن ظن، به قضیه نگاه می کردند و این حرکت را در راستای دینمداری «علامه» و مخالفت او با معاد صدرایی (به دلیل تباین آن با معاد دینی) ارزیابی می نمودند... اما حقیقت قضیه چیز دیگری بود! طباطبایی به همان معاد صدرایی، کماکان معتقد بود و همان روال را ادامه می داد اما این بار در خلوت و دور از چشم تیزبین علمای پاسدار حقیقت!
حسن حسن زاده آملی درباره یکی از مباحث اسفار ملاصدرا چنین گزارش می دهد: «جناب استاد ما علامه طباطبایی... این مرحله از اسفار را تدریس نمی نمود که حلقها را تنگ و خلقها را در جنگ دید و معاد اسفار را هم به نحو عامّ متعارف درس نمی فرمود مگر با تنی چند محرمانه که این کمترین نیز مشارکت داشت تدریس فرمود و آن هم به ایماء و اشاره می گذشت...» (عرفان و حکمت متعالیه ص19)
1.آیا خوش بینی شاگرد که عدم تدریس معاد عرفانی توسط استاد را حمل بر اعتقاد صحیح استاد می کند به واقع نزدیکتر است یا بدبینی استاد که شاگرد خود را قادر به درک ایماء و اشاره نمی بیند و به دلیل ایمان شاگرد به معاد قرآنی، او را به جلسه خصوصی خود راه نمی دهد!؟
2.آیا کسی که مطالب علمی استادش را به جای بحث و تأمل و دقت و پرسش، از راه ایماء و اشارهء چشم و ابروی استاد خود برداشت می کند در نقل و گزارش، موثق تر است یا کسی که مثل سایر انسانها به جلسه درس می رود و به طرق عادی عقلایی کسب علم می کند!؟
3.آیا همین حسن ظن ها و حمل بر صحت ها نبود که..........!!؟
...................................................................................
پی نوشت: تا زمانی که کار اضافه کردن نوشتارهای وبلاگ قبلی به سایت 313 امیر ادامه دارد وبلاگ "کهف اصحاب" هفته ای حداکثر یکبار به روز خواهد شد ان شاء الله
به اینجا رسیدیم که نسبت دادن ارزشمندی یک عمل به دین، باید مبتنی بر نص و دلیل معتبر باشد و اینجا عرصه خیال پردازی و ذهنیت سازی نیست اگر ما عملی را به دین نسبت دهیم که نصی (بالخصوص یا بالعموم) بر رجحان آن، دلالت نداشته باشد مرتکب بدعت شده ایم ولو آن عمل در ظاهر و صورتش، خیلی عارفانه و سالکانه و معنوی باشد و ما خیال کنیم با آن به خدا نزدیک می شویم ولی در واقع به شیطان نزدیک شویم!
نکته بسیار مهمی که باید در اینجا ذکر کرد این است که ملاک ما در رجوع به نصوص، باید ملاک امر و نهی و توصیه و منع شارع باشد نه صرف کپی برداری بی پایه از اعمال و حرکات معصومین(ع) مثلاً بعضی فِرَق صوفیه با کپی برداری از چهل شب وعدهء حضرت موسی(ع) عملی به نام چله کلیمیه اختراع کرده اند که از اول ذی القعدة تا دهم ذی الحجة به آن ملتزم می شوند و... این حرکت در حالی توصیه می شود که در اسناد معتبر منابع دست اول حدیث شیعه هیچ توصیه ای به این کیفیت و کمیت ذکر نشده است و معلوم است که این مطلب هم مثل سایر مطالب عرفانی از سطل عاشقال! به فرهنگ دینی مردم راه یافته است
و اما درباره نص بالعموم و بالخصوص، چند مثال عرض می کنم:
1.در روایات اهل بیت(ع) درباره خوب بودن مصافحه با برادران ایمانی، روایاتی داریم (بالعموم) اما اینکه لزوماً توصیه شده باشد حتماً بعد از نماز، مصافحه کنید چنین مورد بخصوصی وارد نشده بنابراین اگر کسی به قصد خصوصیت و ورود چنین عملی در شرع، آن را انجام دهد مرتکب بدعت شده است اما اگر به نحو کلی و عمومی و از آن جهت که کلاً مصافحه با مؤمن خوب است انجام دهد مشمول ثواب است و عمل او ارزشمند است نشانه آن هم این است که کسی که از روی عموم انجام می دهد در جاهای دیگر هم قاعدتاً به همین عموم معمولاً ملتزم می شود و مصافحه می کند اما کسی که خصوص مصافحه بعد از نماز را به خیال خود ارزشمند گرفته ممکن است یک تعبد خاصی روی این عمل، بعد از نماز داشته باشد ولی سایر جاها ترک کند!
2.زیارت معصوم(ع) کلاً و برای همه زمانها توصیه شده و نص عمومی بر آن وجود دارد اما اینکه در فلان زمان، زیارت فلان امام(ع) بهتر است و... اینها تابع خیالات افراد نیست بلکه باید به نص معتبر شرعی مراجعه شود و چنانچه خصوصیتی برای زمان خاصی ذکر شده بود و منبع آن هم سطل عاشقالهای عرفانی نبود (سند معتبر داشت) آن خصوصیت لحاظ شده و اجرا می گردد
3.ذکر خدا بطور کلی خوب است و چه به نحو ذهنی (یاد خدا) و چه به نحو زبانی (الفاظی نظیر لااله الاالله و...) توصیه شده و ارزشمند است اما اینکه بگوییم فلان روز، فلان ذکر خاص و به فلان تعداد، خوب است خوانده شود این بدعت است مگر نص معتبری بر خصوص آن دلالت کند مثلاً تسبیحات حضرت زهرا(س) به تعداد معین و مشخصش نص معتبر دارد و خصوص آن مستحب است اما ذکرهای متفرقه که با کیفیت و تعداد مشخص و در کتب بی سر و ته آمده و افراد بی اطلاع به طور سر خود، آنها را می گیرند و به تعداد و کیفیت آن ملتزم می شوند قابل اتکا نیست چه برسد به اذکاری که عرفا به شاگردان چهارپای خود می دهند و آنها نیز عرعرکنان، ملتزم به تعداد و کیفیت آن می شوند بدون اینکه یک کلمه سؤال کنند مدرک شرعی آن ذکر با آن کیفیت به خصوص چیست و از کجا آمده؟ به صرف اینکه استاد گفته می گویند چشم!
جالب اینجاست که همین افرادی که در برابر استادشان کاملاً مطیع و سمعاً و طاعةً هستند و هر جور به آنها امر شود «کَمَثَل الحمار» عمل می کنند همین ها به نص دین و کلام خدا و معصومین(ع) که می رسند یک دفعه یادشان می آید که نه بابا! هر حرفی را نباید صددرصد پذیرفت و باید مقتضیات زمان و مکان را لحاظ کرد و جمود بر لفظ نباید داشت و...!! ظاهراً فقط قال الباقر(ع) و قال الصادق(ع) است که نباید صددرصد پذیرفته شود و انواع لطائف الحیل برای ردّ مفاد آن می توان ساز کرد اما اگر گفته شود قال العارف الفلانی و قال السالک البهمانی و... این دیگر وحی مُنزل الهی است که مستقیماً از خود کنگره عرش نازل شده و روی آن، حرف نمی توان زد همه هم موظف و ملزم هستند به کلام این معصومین قرن بیستم! بی چون و چرا، ملتزم شوند و تمام معارف الهیه و معالم دینیه را در پیشگاه بتهای بزرگ عرفان، قربانی نمایند... وای بر شخصیت پرستان، از محضر عدل الهی و روز حساب خدا... فویل لهم...
......................................................................................
نوشتار بعدی، عید سعید قربان... در این دو هفته به احیاء بعضی پست های اصحاب کهف و ارائه آنها در سایت 313 امیر خواهم پرداخت ان شاء الله
طبق آنچه قبلاً عرض شد بدعت این است که امری خارج از دین به دین اضافه گشته و حیثیت و شأن دین، به آن مطلبِ خارج از دین داده شود به عنوان مثال، عقائد و اعمال عرفانی که عمدتاً بافتهء ذهن علیل آکنده از بلاهت و عقلِ سرخ شده در روغن ریاضت! می باشد و بدست شیاطین جن و انس، ساخته و پرداخته شده و هیچ نسبتی با دیانت و مبانی توحیدی آن ندارد چنانچه به عنوان مطالب دینی مطرح گردند این کار، مصداق بدعت خواهد بود و همه آن صحبتهایی که درباره بدعتگذار عرض شد در این مورد نیز صدق خواهد کرد
در این مقام فرقی نمی کند این مطالب از کجا آمده باشد مهم این است که از منابع اصیل و موثق دین نیامده باشد و مستند به حجت های قابل استناد در قیامت نباشد مثلاً ممکن است از قیاسات شبه عقلی باشد یا از توهمات شهودی یا مکاشفات و خوابها و یا حتی از کتب حدیث اما چه کتبی و چه روایاتی! کتب بی مدرک و احادیث غیرمستند که عرفا آنها را ساخته و در منابع دین وارد کرده اند مثل (من عشقنی عشقته) یا (من عرف نفسه فقد عرف ربّه) یا قصه مضحک (موسی!و شبان) و امثال آن که مستند معتبری ندارند و جز عدّه ای کوته نظر نادانِ بی بهره از معارف توحیدیه الهیه، کس دیگری به آنها استناد نمی کند در اثبات اباطیل عرفانیه...
همچنین در عرصه اعمال نیز می توان اعمالی را به عنوان بدعت ذکر کرد ملاک بدعت بودن آنها نیز همان است که در بالا عرض شد یعنی عملی که به عنوان مطلوب دین انجام شود و در هیچ نص خاصّ یا عامّ معتبری به ما توصیه نشده باشد (مثلاً از خواب و خیال مان فکر کنیم آن عمل خوب است یا سلیقه و ذهنیت مان) لازم به ذکر است که خطابات دین به ما در بیان احکام شرعیه دو گونه هستند بعضی خطابات، حالت خاصّ دارند و به یک عمل مشخص، امر می کنند (یا نهی) مثلاً امر به نماز یومیه با کیفیت مشخص و معین آن و... بعضی دیگر از خطابات، حالت عامّ دارند یعنی به یک کلیت، امر می کنند که مصادیق متعددی برای آن می توان برشمرد (یا نهی) مثلاً امر به اکرام والدین که انواع و اشکال مختلفی دارد بسته به عرفها و شرایط زمان و مکان و...
هر عملی که به عنوان دین انجام می دهیم باید یا در خطابات خاصّ توصیه شده باشد یا در خطابات عامّ تا بتوان آن را به حساب دین گذاشت وگرنه چنانچه آن را به دین نسبت دهیم بدعت انجام داده ایم حتی اگر عملی در خطابات عامّ باشد و ما به عنوان خاصّ انجام دهیم و برای آن خصوصیت قائل شویم بازهم در حکم بدعت است خطابات عامّ را باید عامّ دانست و همه مصادیق آن را یکسان فرض کرد و به همان عمومیت، آن را انجام داد مثلاً ذکر مصائب اهل بیت(ع) و عزاداری برای سیدالشهداء(ع) به عنوان خطاب عامّ، مورد تأکید نصوص دینی هست و اگر کسی به همین عموم عمل کند کار نیکویی کرده است لکن اگر کسی به یک شکل خاص عزاداری و اسلوب معینی از آن، خصوصیت دهد و آن را بالخصوص تأکید کند شبهه بدعت بر او وارد است
در مسیر دینداری باید به نصوص دین اکتفا کرد و فراتر از آن نرفت ممکن است سلیقه ما به خوبی چیزی حکم کند لکن این لزوماً حکم دین نخواهد بود بلکه باید به نصوص مراجعه کرد و بررسی کرد آیا به عمل مورد نظر ما، توصیه ای شده است یا خیر... اگر در نص معتبر دین، توصیه ای در خصوص آن وارد شده بود قصد ورود می کنیم و اگر نه، حق نداریم قصد ورود کنیم حداکثر به احتمال اینکه شاید این عمل مطلوب باشد و نصی داشته که به دست ما نرسیده و به امید و رجاء مطلوبیت نزد خدا، قصد رجاء می کنیم و عمل را انجام می دهیم و البته در امور جدیدی که زمان معصومین(ع) نبوده باید به نصوص عامّ رجوع کنیم و اگر آن امر، در نص عامّ وارد شده بود قصد ورود کرده و به عمومیت آن عمل می نماییم و اگر نه با شرایط آن، قصد رجاء می نماییم
ذیل مبحث (قصد ورود و قصد رجاء) نکات و مثالهای خوبی برای فهم بهتر مطلب هست که به پست بعدی واگذار می کنم........ ان شاء الله
خاطرم می آید اوائل سال گذشته در یک وبلاگی در پرشین بلاگ دیدم عقائد جدیدی درباره معاد و آخرت مطرح شده است که نه با ظواهر آیات و روایات می ساخت و نه دلیل عقلی قابل ذکری بر آن اقامه شده بود فرد وبلاگ نویس، تمام آیات و روایات معاد را به ظهور امام عصر(عج) تأویل برده بود و مدعی شده بود که اساساً آخرت غیر از این دنیا وجود ندارد و منظور از آخرت، همان ظهور است! آیات جهنم و بهشت را هم به دوران حکومت آن یگانه غائب(عج) تفسیر کرده بود که در آن، مؤمنان و موحّدان، متنعم هستند و کافران و مشرکان، در سختی و شکنجه (احتمالاً در زندان های حکومت حضرت!) بوده و عذاب می کشند! و خیلی اراجیف دیگر هم بافته بود و خلاصه یک تصویر عجیبی از دنیا و آخرت درست کرده بود که نه در عقائد تشیع یافت می شد و نه تسنن و نه یهود و نصارا و نه حتی بت پرستان و عرفان مسلکان و بی خداها! بنده با این بدعتگذار بانمک! بحث هایی داشتم و نکات جالبی از روحیات او دریافت کردم که بعدها در مباحث بدعتگذاران دیگر هم مشابهش را مکرراً دیدم:
1.اولین روحیه جالب این جناب این بود که مدعی بود دینداری ما باید علمی و عقلی باشد (چه جالب! همه بدعتگذاران از همین نقطه شروع می کنند و عقل عقل می کنند اما چه عقلی الله اعلم!) و مثل سایر اهالی بدعت، احیاناً دیگران را به تحجّر و جمود متهم می کرد یکبار به او گفتم شما چه ایراد عقلی در عقائد اسلام و تشیع دیدی که این مرام جدید را اختراع کردی؟ به عنوان نمونه گفت فلان آیه قرآن می گوید شیاطین در آسمانها هستند و وقتی می خواهند از ملائکة، استراق سمع کنند، با سنگهای آسمانی رانده می شوند و... ایشان می گفت این آیه خلاف عقل است! و مدعی بود باید برای آن تأویلی آورد که دین، عمقی و علمی شود! من بعد از حدود یکسال و نیم هنوز نفهمیدم مشکل عقلی این آیه چی بود!؟ شاید عقل این دوستان بدعتگذار، یک اشراقات و الهاماتی دارد که ما از آن بی خبریم و این بزرگان! شبها که برای بغل کردن خدای شان به معراج می روند به اطواری فوق طور عقل می رسند و به اموری دست می یابند که ما اهل ظاهر درک نمی کنیم لکن عقل سلیم بشری هیچ مشکل و ایراد عقلی در این آیه نمی بیند که نیاز به تأویل داشته باشد
یکی از نقاطی که فرد بدعتگذار در آن شدیداً می لغزد و دچار هذیان گویی های می شود همین جاهاست که فکر می کند تفکرات خیالی و الهامات شیطان درونش، نامش عقل است و باید همه چیز دین خدا را قربانی آن کند ای بسا از سر دلسوزی هم باشد یعنی این فرد نادان فکر می کرد که مفاد بعضی آیات مربوط به معاد و بعضی آیات دیگر، خلاف عقل است و ما باید به کمک!دین خدا بیاییم و با ابزار تفسیر به رأی، آن را عقلی و قابل درک کنیم با اینکه عقل اساساً در خصوص مطالب مربوط به معاد، هیچ حکم خاصی ندارد و بی طرف است و صرفاً از بیان شرع به معاد معتقد شده است... و عجیب تر اینجاست که کسی در اوج جمود و تحجر و تعصب روی خیالات خام اش باشد و در عین حال دیگران را به تحجر متهم کند
2.یکی از نقاط دیگر بحث من و ایشان این بود که تا می گفتیم این مطلب شما با ضروریات عقیدتی اسلام و تشیع، منافات دارد و از آنجا که مطلب خارج از دین را به نام دین مطرح می کنید بدعتگذار هستید سریعاً شاهد می آورد که علما در بعضی امور عقیدتی اختلاف دارند و هیچ کدام دیگری را متهم به بدعتگذاری نمی کند برای مثال می گفت ببینید هر سال در اعلام عید فطر بین علما اختلاف می شود!!! یعنی یک اختلاف مصداقی که ناشی از تشخیص مختلف موضوع حکم شرعی بود را شاهد می گرفت برای توجیه یک اختلاف عقیدتی مهم در این حد (که یکسرش کفر و یکسرش اسلام است) ما هرچه به این نادان گفتیم که برادر! اخوی! دوست گرامی! این چه ربطی به آن دارد؟ نمی فهمید! بله علما اختلاف دارند اما تا جایی که ممکن است نظرات عالم دیگر را حمل بر صحت می کنند و در دل خود می گویند شاید او نهایت تلاشش را برای برداشت صحیح از آیات و روایات کرده ولی بدلیل اینکه معصوم نیست شاید یک نکته ریز لغوی یا ادبی یا اصولی یا رجالی یا... از دیدش مخفی مانده و به برداشتی رسیده خلاف برداشت من بنابراین مجوز نمی شود او را متهم به بدعت نمایم
یعنی تا جایی که ممکن است عمل مؤمن را حمل بر صحت می کنند نه جایی که طرف مقابل شان اساساً مؤمن و مسلِم نیست و به یک چیزی معتقد است که او را از دایره اسلام خارج کرده است یا جایی که می دانند طرف مقابل شان پایش را روی پایش انداخته و چون تنبلی اش می شود برود کتب رجالیه را باز کرده و اسناد احادیث را بررسی کند از اساس منکر سند احادیث شده و همه آنها را درست و صحیح می خواند یا جایی که می بینند طرف مقابل شان از روی غرور یا لجاجت یا سایر نفسانیات، قواعد استاندارد دین شناسی را کلاً انکار کرده و یک سبک «من درآوردی» برای خود ساخته است و هرچه هم تذکر مؤدبانه به او داده می شود نمی پذیرد و بر بدعت خود مصرّ است مسلماً در این موارد، سکوت را روا نمی دانند و با آن فرد مدّعی، برخورد می نمایند چه برسد به اینکه کسی اساساً نسبت به دین و دین شناسی کلاً از مرحله "پرت" باشد و مثلاً توهم کند که چون چند واحد دانشگاهی معارف اسلامی پاس کرده دیگر مجتهد علی الاطلاق است و عرعرهایش حکم ماانزل الله دارد!
3.نقطه دیگری که در روحیه او به وضوح دیده می شد این بود که او ابتدا از امور استحسانی و ذهنیتی، یک نظامی برای خود می چید و مرامی می بافت سپس آن را مزین! به آیات جهت دار و تفسیر به رأی شده و روایات ضعیف السند می نمود یعنی متون دین برای او در حد یک لعاب نازک بر یک کوزهء از قبل ساخته شده مطرح بود نه بیشتر؛ در حالی که فرد دین شناس دقیقاً باید برعکس رفتار کند یعنی ابتدا با ذهن خالی و بی طرف و بی جهت به سراغ متون موثق دین برود و آنچه از آن فهمیده می شود را عیناً و بدون تحریف بیان کند سپس اگر خواست برای تأکید بیشتر، از روایات غیرمعتبر یا مطالب استحسانی و ادبی و امثالهم بهره ببرد این کار را انجام دهد نه برعکس! بسان عمروعاص نباشد که اول، حقانیت لشگر خود را مفروض می گرفت و سپس روی آن، لعاب روایت می کشید اگر عمار(رض) را علی(ع) می کشت روایت را به معنای اصلی تفسیر می کرد و اگر نه، معنای تفسیر به رأی شدهء روایت را لعابی می کرد بر بافته خویش.. لعنت خدا بر عمروعاص و آخر تابعٍ له علی ذلک!
طبق آنچه که در نگاشته های قبلی عرض شد به اینجا رسیدیم که احکام الهیه با نظر به سعادت و شقاوت ابدی انسان (جهنم و بهشت) تشریع شده است و از آنجا که درک بهشت و جهنم بواسطه حکم عقل نیست (بلکه نص شرعی موجب شده به آن معتقد شویم) بنابراین درک رابطه بین اعمال ما در این دنیا و نتایج آن در آخرت نیز کار عقل نیست و در واقع، عقل نسبت به بایدها و نبایدهای احکام، هیچ حکمی ندارد نتیجه اینکه اگر چیزی از احکام، خلاف ذهنیات ما باشد آن ذهنیت ما، حکم عقل نیست بلکه حکم شبه عقل (قیاس و استحسان) است همانطور که در نوشتار ابان بود نه اباحنیفة تبیین شد که ابان، تصور می کرد با قطع انگشت بیشتر، دیه نیز باید بیشتر شود (قیاس) در حالی که امام(ع) او را متذکر خطای خود نمود
اشتباهی که در ذهنیت افراد اهل استحسان قرار دارد دو مطلب است خطای اول اینکه آنها گمان می کنند احکام، با نظر به مصالح دنیوی تشریع شده است (در حالی که ذاتاً چنین نیست گرچه عَرَضاً آن هم تأمین می شود در صورت اجرای کامل آن در جامعه) و خطای دوم اینکه فکر می کنند استحسان (خوشایندهای بشری) و قیاس (که در احکام، بیش از یک تمثیل، ارزشی ندارد) حکم عقل یا عقلاست! کأنّه هر چیزی منطبق سلیقه آنان شد نامش می شود عقل، و بعد هم یک جنگ خیالی بین عقل (ناقص خودشان) و نصوص شرع راه می اندازند و بعد هم به کمک عقل آمده و آن را بر شرع، پیروز می گردانند! آنچه در شرع آمده را با تفسیر به رأی و تأویلات «من درآوردی» از اثر می اندازند و با جنایت علیه شرع، عقل چرک آلود عرفانی خود را بر آن مسلط می کنند نتیجه این می شود که دین خدا که اساساً مبتنی بر عقلانیت و مخالفت با هوای نفس حرام است تبدیل به دینی عشقی و ملایم و خوشایند هوای نفس شده و از آنجا که معجون ابتکاری و ابداعی خود را تحت عنوان دین، قالب می نمایند و اباطیل خود را به دین خدا اضافه می کنند نام این برنامه شان چیزی نخواهد بود جز «بدعت»
عجیب تر اینجاست که این افراد فرومایه که از دین، جز لعابی از آیات و روایاتِ تفسیر به رأی شده، نمی شناسند و بنیان دین شان نه بر عقل و نقل معتبر که بر خیال و متون جعلی، مبتنی شده، جنایت بدعت گذارانه خود علیه نصوص دین را انکار کرده و خود را مؤمن می نامند و پاچه از مؤمنین می گیرند که چرا اباطیل ساختگی ما را ردّ می کنید و ما را مؤمن نمی خوانید! غافل از اینکه مؤمنین بر سر دین خدا نه با کسی شوخی دارند و نه تعارف و تا پای جان برای احیاء معارف الهیه و معالم نبویه و علویه و ردّ و جرح اباطیل ملحدین عارف مسلک و اهالی رأی و استحسان و قیاس (از رهبرشان ابلیس تا بچه شیطان های انسان نمای امروزی) ایستادگی خواهند کرد بحول الله و قوته
در نوشتار بعدی، نکات باقی مانده بحث بدعت را بررسی خواهیم نمود ان شاء الله
به لطف و نصرت و عون و عنایت حضرت ولیّ المؤمنین و ربّ العالمین، الله (سبحانه و تعالی) و تحت توجّهات امام حیّ معصوم، حضرت مولانا ولیّ الله الاعظم، الحجّة بن الحسن المهدی (روحی فداه و عجّل الله فرجه) و در یادمان میلاد خورشید اهل بیت (علیهم السلام) و عالم آل محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سیّد اهل توحید و سالار معارف حقّه الهیه، حضرت ابی الحسن علیّ بن موسی الرضا (علیهماالسلام) مراحل آماده سازی سایت 313 امیـر به پایان رسید و این سایت، آماده خدمت به جویندگان حقائق دین مبین می باشد
به تیمّن و تبرّک ولادت هشتمین وصی رسول خدا(ص) ساعت هشت امشب با هشت پست احیاشده از وبلاگ اصحاب کهف در خدمت دوستان خواهم بود و از این به بعد هم به تدریج به پستهای احیاشده از وبلاگ سابق اضافه خواهد شد فعالیت وبلاگ کهف اصحاب هم کماکان به همین نحو ادامه خواهد یافت بحول الله و قوّته
پست بعدی درباره ادامه مطالب مربوط به بدعت نیز تا شنبه خدمت دوستان ارائه خواهد شد ان شاء الله