کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

شهرداری مدینه

نقل است شیخ بزرگ مکتب خلفا، ابن الجوزی روزی بر فراز منبر به تقلید از مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین(ع) ندا داد سلونی قبل ان تفقدونی (از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید)!

 

زنی برخاست و گفت ای شیخ! آیا این روایت، درست است که حضرت علی(ع) بعد از وفات حضرت سلمان(رض) یک شبه برای غسل و کفن و دفن او آمد و بعد از رسیدگی به جنازه، مراجعت کرد؟

 

شیخ گفت چنین روایت شده است

 

زن گفت اما درباره عثمان که شورشیان او را کشته و جنازه اش را در زباله دانی مدینه انداختند و مدت سه روز، جنازه اش در زباله دان بود آیا علی(ع) حضور داشت؟

 

شیخ گفت بله

 

زن گفت پس نتیجه می گیریم که علی(ع) حتماً در یکی از این دو جریان، خطا کرده است

 

شیخ گفت تو اگر بدون اجازه شوهرت از خانه خارج شدی لعنت خدا بر تو و اگر با اجازه شوهرت خارج شدی لعنت خدا بر او!

 

زن گفت عایشه که برای جنگ با علی(ع) خارج شد آیا با اجازه پیامبر(ص) بود یا بدون اجازه؟

 

شیخ، درماند و چیزی نتوانست بگوید

 

(الصراط المستقیم ج1 ص218)

 

1.آیا انسان باید هر کار جالبی از کسی دید آن را تقلید کند و هر سخن شیرینی از کسی شنید آن را بر زبان جاری سازد!؟

 

2.آیا انسان باید به هر سؤالی که با آن مواجه شد پاسخ دهد و آیا باید به هر مطلبی برخورد کرد نظرات کارشناسی! خود را حول آن مطلب بیان کند!؟

 

3.آیا کسی که نوشته هایش امروزه به عنوان یکی از پایه های مکتب شرک آلود وهابیت مطرح است می تواند علم! خود را با علم امیر موحّدان مقایسه نماید؟

 

4.آیا صحابه همگی احترام به هم می گذاشتند و بین شان مودّت برقرار بوده و آیا از شدت همین مودّت بوده که عایشه به جنگ علی(ع) رفت!؟

 

و یک سؤال فنی!:

 

5.آیا شهرداری مدینه هر شب ساعت 9 زباله ها را جمع آوری نمی کرد؟ پس چرا سه روز، زباله مزبور! را به حال خود رها کرد و گذاشت مگس های مدینه، حرمت ولیّ امر مسلمین را پایمال نمایند!؟

 

آخه این هم سؤاله تو می پرسی!؟ خب معلومه که شهرداری چنین کاری نمی کرد! اصلاً مدینه شهرداری نداشت! اگه مدینه شهرداری داشت اولاً زباله دانی اصلاً ایجاد نمی شد ثانیاً خونه هایی که در طرح! قرار می گرفتند رو با بلدوزر تخریب می کردند نه با هیزم و آتش و لگد و...

 

*(و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون)*

وجه الله

و اما پاسخ به پرسش جناب فیض

 

پرسش: منظور از وجه الله که در قرآن آمده مومنین به دنبال آن هستند چیه و چه فرقی با مرضات الله داره؟ آیا ما برای تاویل دقیق اینگونه الفاظ عیناً روایت داریم؟ مثلا روایت داریم که ید الله یعنی قدرت خدا؟ یا بر اساس ادراکات عقلی و مفاهیمی که در زبان عرب هست اینها رو تعبیر میکنیم؟

 

-پاسخ: همانطور که عرض شد برای تأویل باید دلیل محکم وجود داشته باشد تا در پرتو دلالت آن دلیل، ظاهر لفظ یک عبارت در متن دینی را به معنایی خلاف ظاهرش تأویل ببریم این دلیل می تواند یک حکم محکم عقلی باشد (نه بافته های فلسفی) یا یک نص صریح معارض با ظاهر آن عبارت، و مدلول این نص هم می تواند به نحو عامّ باشد یا خاصّ

 

ما برای تأویل عباراتی نظیر "دست خدا" "چشم خدا" "چهره خدا" "دیدار خدا" "رضایت خدا" و امثالهم به معانی توحیدیه، هم حکم عقلی داریم (منزّه بودن خالق از صفات مخلوق) هم نص عامّ مثل *(لیس کمثله شیء)* هم نص خاصّ که در قرآن و کلمات معصومین(ع) به موارد خاصّه اشاره شده است... اکنون چند روایت رو عرض می کنم:

 

روایت شده کسی از حضرت رضا(ع) درباره آیه 75 سوره ص پرسید (ای ابلیس چه چیز مانع شد که سجده کنی به آنچه با دو دست خود آفریدم؟) حضرت(ع) فرمود منظور خداوند این است که با قدرت و قوت خود آفریدم (التوحید صدوق ص149) یعنی منظور از "دست خدا" همان قدرت و قوت خداست

 

روایت شده کسی از حضرت صادق(ع) پرسید آیا خداوند رضا و غضب دارد؟ حضرت(ع) فرمود بله اما نه به آن معنا که در مخلوقات یافت می شود بلکه خشم او عقاب اوست و رضایتش ثواب او (التوحید ص165) یعنی خشنودی خداوند، نهایتاً به بهشت تأویل می شود همانطور که خشم او به جهنم تأویل می گردد 

 

و اما روایتی از مولی الموحّدین علی(ع)... نقل است کسی خدمت ایشان آمد و عرض کرد ای امیرالمؤمنین! من در کتاب خدا شک کرده ام حضرت(ع) فرمود چگونه شک کردی؟ عرض کرد من می بینم قسمتی از قرآن قسمتی دیگر را نقض می کند چگونه شک نکنم؟ فرمود هیچ قسمتی از کتاب خدا قسمتی دیگر را نقض نمی کند لکن تو را عقلی که از آن فایده ببری روزی نشده آنچه موجب شک تو شده را بیاور!

 

مرد، تک تک آیات مورد نظر خود را گفت تا رسید به آیه *(وجوه یومئذ ناضرة الی ربّها ناظرة)* چهره ها آن روز خرم هستند و پروردگار خود را نظاره می کنند (قیامت آیه23) امیرالمؤمنین(ع) فرمود منظور این است که "ثواب" خداوند تبارک و تعالی را نظاره می کنند (التوحید ص256)

 

و روایت شده کسی از امام صادق(ع) درباره آیه *(کل شیء هالک الّا وجهه)* و معنی "وجه خدا" پرسید حضرت(ع) فرمود منظور از وجه خدا، دین اوست و رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) دین خدا بودند و وجه او و چشم او در بندگان اش و زبان او که با آن سخن می گفت و دست او بر مخلوقات اش و ما اهل بیت، وجه خدا هستیم (التوحید ص146)

 

کسانی که با مبانی وهابیت آشنا هستند می دانند آن ها معتقد به دست و پا و چشم و چهره حقیقی برای خداوند هستند و به صراحت از جسمیت خداوند دم می زنند لکن برای اینکه این اعتقاد مضحک شان خیلی موجب آبروریزی نشود و شبهه شرک و تشبیه اش کمتر جلب توجه کند گفته اند خداوند دست و پا دارد اما نه مثل دست و پای ناقابل!ما بلکه دست و پایی شایسته ذات او! (کلمات القرآن الکریم، دارالمؤید، عربستان سعودی)

 

بله! کسانی که معارف دین شان را به جای اخذ از اهل بیت نبی(ص) از امثال ابوبکر و عمر لعنةالله علیهما بگیرند (همان دو کافری که ائمه ما به صراحت به شرک و کفرشان گواهی کردند) توحید!شان چیزی فراتر از شرک و تشبیه نخواهد شد

 

بموالاتکم علّمنا الله معالم دیننا...

عشّاق بی سند

حال به پاسخ این سؤالات می پردازیم:

 

1.تو قرآن درسته که عشق نداریم ولی خب حبّ که داریم مثلا گفته شده خدا رو دوست دارن یا خدا اونا رو دوست داره معنی دوست داشتن خدا چیه؟ میشه عشق ورزیدن محال باشه ولی حب بشه؟ البته یه جا گفتین حب به نعمتهای خدا منظوره تو وبلاگ قبلی این حرفتون تو احادیث هم اومده؟ این از حب ما به خدا، حب خدا به ما چطوریه؟ تو احادیث چی گفته شده؟

 

-پاسخ: حبّ یک حالت نفسانی است که بر جانداران عارض می شود و مسلماً عارض شدن این چنین حالات متغیره نفسانیه بر ذات اقدس الهی، باطل و از فروعات شرک و تشبیه است بنابراین حبّ خداوند به مخلوقی از مخلوقات اش را باید به معنای توحیدیه تأویل برد و در این مقام، صحیح ترین معنایی که می توان ذکر کرد ناظر به بهشت و سعادت اخروی انسان است

 

طبق این بیان، اینکه خداوند کسی را دوست بدارد معنایش این است که اراده کرده او را به سمت سعادت ابدی خود رهنمون شده و او را به بهشت والای خود وارد گرداند وقتی خداوند کسی را دوست بدارد اراده خواهد کرد به او خیر برساند و این خیر رساندن در این است که به او فهم عمیق دین عنایت می کند (الکافی ج1 ص32) مقابل آن هم بغض خداوند به کسی معنایش این است که خداوند اراده کرده او را گمراه کرده و راه هدایت را بر او بسته و به سمت جهنم سوق دهد

 

درباره حبّ بنده به خدا هم باید گفت از آنجا که ذات اقدس الهی قابل درک و احاطه برای ما نیست حبّ ما به ذات او -از حیث ذاتیت- تعلق نمی گیرد و آنچه در این میان مطرح است حبّ به نعمات و برکات و آلاء اوست به تعابیر روایات توجه کنید: (خدای را دوست بدارید چون شما را با نعمات خود تغذیه می کند) امالی الصدوق ص219 (خداوند به موسی(ع) گفت مردم را به دوستی من سوق بده با یادآوری نعماتم بر آنها) امالی الطوسی ج2 ص98 و... 

 

2.خواهشمندم چند تا از روایاتی که اسم عشق توشون هست رو بنویسید. اونایی که ضعیف هستن هم بنویسید دلیل ضعفشون رو هم بگید

 

-پاسخ: از تعبیر کفرآلود "عشق" نه در قرآن ذکری آمده و نه در روایات معتبر، مدحی شده است هرجا که در روایات، صحبتی از عشق و عاشقی است یا سند آن روایت ضعیف است (به راویان دروغگو یا مجهول الهویه) یا روایت در مقام مذمّت عشق است آیه *(و الذین امنوا اشدّ حبّا لله)* نیز هیچ ربطی به عشق ندارد بلکه ناظر به حبّ به خدا (به همان معنای توحیدیه مساوق بهشت و نعمات) است و جمله قبلی آیه نیز مذمّت حبّ به خدایان ساختگی -چه حبّ عاشقانه و چه غیر آن- می باشد (بقره آیه165)

 

و اما روایاتی که در ذمّ عشق هستند دو دسته هستند دسته اول، بی شمار روایاتی هستند که در مدح عقلانیت و تأمل و تثبّت و دقت و فهم و... هستند که بالملازمة دلالت دارند بر ردّ هر رفتار غیرعاقلانه (من جمله رفتارهای عاشقانه) و دسته دوم هم روایاتی که خاصاً درباره عشق وارد شده و به وضوح آن را امری مذموم برشمرده است دو نمونه رو عرض می کنم:

 

روایت شده از امام صادق(ع) سؤال شد درباره عشق و حضرت(ع) فرمود: دلهایی هستند که از یاد الله -تعالی- تهی و متبرّی شده بنابراین الله -تعالی- حبّ غیر خود را به آن ها چشانده است (علل الشرائع ج1 ص140) همچنین از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده فرمود: هرکس عاشق چیزی شود چشمش نابینا و دلش بیمار گردد با دیده ای ناسالم نگاه کرده و با گوشی ناشنوا می شنود خواهش های نفسانی عقلش را پاره می کند و... (نهج البلاغة خطبه108)

 

و اما روایاتی که ادعا شده در مدح عشق است هم سه نمونه را ذکر می کنم: گفته اند حضرت رسول(ص) فرمود: بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش کشد و... این حدیث دو طریق روایی دارد طریق اول که در کتاب الکافی است (ج2 ص83) راوی اصلی آن فردی است به نام عمرو بن جمیع که علمای رجال، او را فردی ضعیف الحدیث و فاسد المذهب خوانده اند که در حکومت ظلم، صاحب منصب هم بوده است (رجال النجاشی ص288 رجال الطوسی ص251 خلاصةالاقوال علامه حلی ص377)

 

طریق دوم آن هم نقلی است از کتاب الجعفریات که اساساً طریق معتبری نیست شیخ حرّ عاملی با اینکه مبنای آسانگیری در رجال دارد از نقل کتاب او در کتاب وسائل الشیعة اعراض کرده و صرفاً در مستدرک الوسائل محدث نوری آمده است (مستدرک الوسائل ج1 ص120) جالب اینجاست که بعضی عرفان پرستان نادان به این روایت ضعیف استناد کرده اند که (پس می توان از تعابیری مثل بغل کردن خدا و درآغوش کشیدن خدا و... استفاده کرد) در حالی که بر فرض این روایت معتبر هم باشد ناظر به درآغوش کشیدن عبادت است نه درآغوش کشیدن خدا!

 

روایت بعدی این است: گفته اند خداوند فرموده وقتی بر بنده من اشتغال به من غالب شود لذتش را در یاد خودم قرار می دهم و عاشق من شده و من هم عاشق او می شوم و وقتی چنین شد حجاب بین خود و او را بر می دارم... این حدیث(!) هم دو جا نقل شده که هر دو جا هم نقل مرسل (بی سند) است و اصلاً معلوم نیست از سر و کله کدام شیطان در آمده و به کتب روایی راه یافته طریق اول در کنزالعمّال است (کنزالعمّال ج1 ص433) که مؤلفش اساساً اهل تسنن و دور از فرهنگ اهل بیت(ع) بوده و طریق دوم هم در کتاب حلیةالاولیاء است که درباره تمایلات عرفانی و مذهب مؤلف آن، شک و شبهه فراوان است

 

و روایت سوم هم این است که می گویند: امیرالمؤمنین(ع) یک زمانی که از کربلا می گذشتند فرمودند اینجا محل افتادن شهداء عشاق است... علامه مجلسی در جایی از بحار، این حدیث را از کتاب الخرائج و الجرائح نقل می کند (بحارالانوار ج41 ص295) در حالی که در خود کتاب الخرائج، عبارت "عشاق" موجود نیست! (الخرائج ج1 ص183) در نقل کتاب کامل الزیارات و کتاب التهذیب هم همین روایت آمده و آن جا هم خبری از تعبیر "عشاق" نیست! (کامل الزیارات ص453 و التهذیب ج6 ص72) یعنی فقط ذکر شده: محل افتادن شهداء (بدون کلمه عشاق)

 

عجیب اینکه خود علامه مجلسی در جای دیگری از همین بحار، وقتی از التهذیب، این روایت را می آورد بازهم عبارت "عشاق" در آن نیست!! (ج98 ص116) حال چه شده که عبارت "عشاق" که در سه منبع اصلی این روایت نبوده و در یک جای بحار هم به همان شکل اصلی نقل شده در جای دیگری به متن روایت، اضافه شده!؟ احتمالی که می توان داد این است که نسخه کتاب الخرائج که نزد علامه بزرگوار مجلسی بوده توسط بعضی صوفیه که در دولت صفویه صاحب قدرت هم بوده اند مخدوش گشته و در آن دخل و تصرف شده است

 

خداوند، دین ما را از دخل و تصرف عاشقان و رهبرشان شیطان، محفوظ بدارد... در پست بعدی به پرسش یکی از دوستان درباره "وجه الله" و توضیح معنای آن در روایات خواهیم پرداخت ان شاء الله

صفات، بالاتر از لغات

و اما ادامه پرسش ها و پاسخ ها:

 

1.توی یک روایت دیدم نوشته بودید از امام رضا(ع) که باید از خدا نفی صفات کرد. پس این صفاتی که خدا داره چیه؟ چطوری هم خودش خودش رو وصف میکنه هم میگن وصف نمیشه؟ چطوری صفاتش رو تو قرآن میگه ولی میگن نفی صفات باز؟ منظور چیه؟

 

-پاسخ: آنچه که برای خداوند مطرح است فوق این صفات است در واقع این تعابیر مثلاً سمیع و بصیر و علیم و قدیر و... اسماء حسنای خداوند می باشند نه وصف حقیقی ذات لایتناهی و نامحدود خداوندی که با صفاتش عینیت دارد اساساً وقتی ما به موجودات قابل درک خود نگاه می کنیم آنها را واجد صفات و حدودی می بینیم که خود آنها و صفات و حدودشان همگی مخلوق هستند و واضح است که هر موصوفی نیازمند صفت دهنده و هر محدودی نیازمند حد دهنده است

 

اینجا به ضرورت عقلی درک می کنیم که باید موجودی فرض کرد که خود نه محدود باشد (که حادّ بخواهد) و نه موصوف باشد (که صفت دهنده لازم داشته باشد) و در عین حال، تمام این محدودیت ها و صفات را خود او آفریده باشد بنابراین باید خود او را بالاتر از حد و وصف بدانیم اگر خداوند در آیات قرآن خود را شنوا و بینا و دانا و توانا و... خوانده است این بخاطر ضعف و نارسایی لغت و زبان قابل فهم بشر است نه اینکه حقیقتاً خداوند شنوا و بینا و... باشد به همان معنایی که ما از شنوایی و بینایی و... می فهمیم صفات او با ذات او یکی است و وقتی ذات، لانهایة است صفات نیز لانهایة و غیرقابل فهم خواهند بود

 

در روایتی وارد شده مولا امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (خداوند صفتی قابل درک ندارد و همچنین حدی که بتوان به آن مثال زد تعابیر لغات از بیان حقیقت صفات او ناتوان است) التوحید صدوق ص42 ما می توانیم بگوییم به خداوند، جهل راه ندارد اما نمی توانیم بگوییم علم او چیست و چگونه است فقط همین مقدار -فی الجمله- می دانیم که علم دارد اما چگونه؟ در ظرف ذهن ما نمی گنجد و هرچه از خدا و صفاتش تصور کنیم او و صفاتش، بالاتر از آن تصور ماست جلّ جلاله

 

2.شما گفتین نمیشه از خدا شناختی پیدا کرد. خب پس باید چی کار کرد؟ غیر ازینه که موظفیم خدا رو بشناسیم؟ خداشناسی و...که تو دین هست چیه؟

 

-پاسخ: شناخت خداوند جز به شناسایی خودش از طریق وحی و لسان اولیاء معصوم اش(ع) غیرممکن است البته غیر از آن فهم اولیه و برهانی که عقل، مستقلاً به آن می رسد و در بالا اشاره کردم اما شناخت بیشتر و مبسوط تر جز از طریق بیان معصومانه، ممکن نیست خداوند هم ما را موظف به شناسایی ذات خود نکرده در حالی که راه برای شناخت او بسته است و عقول مخلوقات از درک کنه ذات خالق شان ناتوان است

 

آنچه از خداشناسی بر ما تکلیف شده است فهم معنی صحیح و کامل توحید و دوری از شرک و تشبیه و تجسیم و سایر انحرافات است که اول با ادلّه عقلیه و سپس با راهنمایی معصومین(ع) به آن می رسیم اما اینکه در ذات خداوند تأمل کنیم که بتوانیم به خیال خود، او را شناسایی کنیم ما را به جایی نخواهد رساند

 

اگر چنین کنیم باید مثل عرفا به کفرگویی (تشبیه و حلول و اتحاد و...) کشیده شویم و خدایی برای ذهن خود بسازیم که او را با صفاتی قابل درک و محدود به حدود ذهنیه مان بپرستیم و برای او مکان و زمان و شکل و شمایل تخیل کنیم تا به او انس بگیریم و دلمان آرام شود (و البته بابت این بت پرستی، رهسپار ابدیتی دوزخی شویم) یا در اثر شدت تفکر و تحیر در ذات لانهایة، به جنون و دیوانگی کشیده شویم

 

بنیان توحید، نفی تناسب و سنخیت خالق و مخلوق است و وقتی سنخیتی در کار نبود درک ذاتی هم در کار نخواهد بود برای بهره مندی بیشتر در این موارد مناسب هست به روایات اهل بیت(ع) در کتب احادیث عقیدتی مثل کتاب التوحید شیخ صدوق و اصول کافی شیخ کلینی {رحمهماالله} مراجعه گردد تا معلوم شود حقیقت توحید در دیدگاه معصومین(ع) چیست و چقدر با آنچه در اذهان افراد وارد کرده اند تفاوت دارد... خدای اهل بیت(ع) کیست و خدای ساخته ذهن ملحدین کیست!

 

ان شاء الله در پست بعدی به ادامه سؤالات دوستان درباره حبّ و عشق و بررسی احادیث و تبیین نگاه روایات به مسأله عشق، خواهیم پرداخت

فناء عقل و لقاء جهل

خب به سؤالات جناب محسن می پردازیم

 

1.اگه خدا واقعاً رضایت و غضب نداره پس چرا در روایت اومده خدا راضی میشه به فلان کار، یا در قران اومده رضی الله عنهم و...؟

 

-پاسخ: غضب و رضایت و شادی و غم و امثالش، حالات نفسانی هستند که عارض بر ذات انسان و بعضی جانداران دیگر می شود مسلماً این امور در خداوند (که ذات اقدسش ازلی و ابدی و لایتغیر و منزه از عوارض است) راه ندارد بنابراین اگر در متون دینی تعبیر از رضایت و غضب خداوند شده باید به معنای توحیدیه تأویل گردد

 

همانطور که وقتی در قرآن تعبیر "دست خدا" "چشم خدا" "چهره خدا" و... به کار می رود ما آن تعابیر را تأویل می کنیم به مثلاً "قدرت و سیطره و تسلط و علم و عنایت خدا" همانطور هم باید رضایت و غضب او را نهایتاً به نِعَم بهشت او و عذاب جهنم او تأویل کرد البته تأویل نمی تواند بی حساب و کتاب و بدون دلیل و مدرک باشد و دلیل موحّدین برای این تأویل، علاوه بر حکم برهانی عقل (مبنی بر عدم تشابه خالق با مخلوق) آیات و روایات نفی تشبیه و تجسیم و... می باشد مثلاً *(لیس کمثله شیء)* 

 

2.چرا فناء فی الله باطله؟ لقاء الله که تو قرآن اومده منظورش چیه؟ مگه دیدار خدا نیست؟

 

-پاسخ: فناء فی الله یک تعبیر عارفانه و بدون مدرک عقلی و نقلی است که در متون معتبر دینی ذکر نشده و صرفاً حاصل بافته های ذهنی عرفاست قرائت های مختلفی هم از آن شده که بعضاً صراحت دارد در حلول و اتحاد که واضح الکفر و البطلان است فلذا کسی که مدعی این بحث است باید قبل از هر بحثی تعریف دقیق و جامعی از ادعایش را مطرح نماید که با تعاریف دیگر خلط نگردد

 

اشکال ریشه ای که بر آن وارد است این است که خداوند، هیچ تناسب و سنخیتی با مخلوقات اش ندارد و نامحدود و بالاتر از هرگونه محدودیت و وصف می باشد بنابراین فانی شدن یک مخلوق محدود در یک ذات ازلی و ابدی نامحدود بی معناست الّا به اینکه یا نامحدود، محدود شود یا محدود، نامحدود!

 

درباره لقاء الله هم مطلب همان است که در پاسخ به سؤال اول ذکر شد.. لقاء و ملاقات و دیدار، لازمه اش چهره است و محدودیت و ادراک شدن و هر سه اینها برای خداوند از جهت مخلوقات بی معناست بنابراین همانطور که ذات خداوند، چهره ندارد به همان معنا دیدار هم ندارد اگر دیداری مطرح باشد نسبت به چیزهایی است که منتسب به ذات او شوند و از زمره مخلوقات خاص او به حساب آیند و دیدار با آنها به نحو مجازی و کنایی تعبیر شود به دیدار با خدا

 

به عنوان نمونه در سوره نور آیه39 سخن از کافران است که اعمال شان مثل سراب است و همانطور که تشنه با دیدن سراب خیال می کند آب است آنها نیز فکر می کنند اعمال خیرشان فایده ای نزد خدا دارد در حالی که وقتی به آن می رسند چیزی نمی یابند و فقط خدا را آنجا می یابند که به حساب شان رسیدگی می کند این تعبیر ادبی در حالی مطرح است که همه می دانیم که خود خداوند در بیابان و کنار سراب نمی نشیند و حساب و کتاب نمی کند!

 

منظور از اینکه خداوند سر سراب، حساب او را می رسد این است که ملائکه خدا که مأمور حساب و کتاب هستند در قیامت، اعمال کافران را به حساب می گذارند و حقیقت اعمال آنان را ولو سالها در دنیا به خیال خام خود اعمال خیر انجام داده باشند و به نمازها و اذکار و... مشغول بوده باشند و جهّال عوام، آنان را افرادی وارسته و متعبد خوانده باشند بسان یک سراب معدوم به آنها می نمایانند

 

سایر آیات و روایاتی که در بحث ملاقات خداوند مطرح است هم همگی به همین شکل است یعنی دیدار منتسبین به خداوند مجازاً به دیدار خود خداوند، تعبیر شده همانطور که از روح بشری که در انسانها دمیده شده تعبیر شده به روح خدا... خداوند، ارزش توحید و خطر شرک را به ما بفهماند که مبادا بعد از نود سال نماز شب دو ساعته و کشیدن هزاران سختی و ریاضت، نهایتاً راهی جهنم ابدی شویم!

مقام عالم خدوم

خب حالا وقتشه به پاسخ سؤالات دوستان که در وبلاگ قبلی مطرح کرده بودند بپردازم در این پست به سؤالات جناب احمد می پردازم و در پست بعدی به سؤالات جناب محسن ان شاء الله

 

۱.آیا جمله «من علّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً» منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل معتبری است؟ آیا امیرالمؤمنین علیه السلام غیر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله معلمی داشته است؟ یا آیا می توان این جمله را در مقام تفاخر حضرت تعبیر کرد که اگر کسی به من حرفی آموخته بود، مرا بنده خود کرده بود؟

 

-پاسخ: این جمله به این عبارت در هیچ منبع حدیثی وارد نشده و اصل و نسبی ندارد البته مشابه آن وجود دارد به این تعبیر: (من تعلمت منه حرفاً صرت له عبداً . کسی که از او یک حرف بیاموزی عبد او می شوی) اما همین عبارت نیز سند معتبری ندارد و مهمترین طریق آن، عوالی اللئالی است که در سند کتاب و شخصیت مؤلفش (ابن ابی الجمهور احسائی) مناقشه رجالی و حدیثی مشهوری وجود دارد بنابراین از جهت سند نمی توان این جمله را به امیرالمؤمنین(ع) نسبت داد

 

بر فرض که سند آن معتبر هم بود بازهم نشانی از مقام تفاخر و... در آن نیست در بعضی روایات ذکر شده مقام کسی که مسأله ای از معالم دین خدا را به انسان بیاموزد در حدی است که گویا مالک فرد شده و حق دارد به او در حد یک برده امر و نهی کند کلاً در فرهنگ اسلام، مقام عالمی که بی مزد و منت و فقط در مقابل اجر خداوندی و نه اجر بشری، علومی از تعالیم معصومین(ع) را به مؤمنین بیاموزد و دین آنها را از تطاول شیاطین و منحرفین حفظ نماید بسیار بالاست مخصوصاً در زمانی مثل غیبت که دوره یتیمی شیعیان است و تعالیم تشیع در معرض حملات تخریبی دشمنان دانا و جهالت های دوستان نادان است 

 

۲.آیا دعای «ناد علی» (ناد علیا مظهر العجائب ...) معتبر است؟

 

-پاسخ: در بعضی کتب حدیثی با طریقی غیرمعتبر نقل شده در روز جنگ اُحُد، ندایی خطاب به پیامبر(ص) آمد به این عبارات (ناد علیاً مظهر العجائب تجده عوناً لک فی النوائب کل غمّ و همّ سینجلی بولایتک یا علی یا علی یا علی) یعنی ای پیامبر!(ندا کن علی را که مظهر شگفتی هاست که او را یاور بر مشکلات میابی هر غم و گرفتاری رفع می شود به ولایت تو ای علی) بحارالانوار ج20 ص73 و ندادهنده احتمالاً ملکی از ملائکةالله بوده است

 

البته بعضی از علما درباره انتساب بیت دوم (کل غمّ...) اشکال کرده اند چون تناسب چندانی با عبارت اول ندارد و خارج از سیاق می باشد مشابه این حدیث را در بعضی کتب اهل تسنن هم می توان یافت مثلاً در (موسوعة اطراف الحدیث النبوی الشریف) ابن بسیونی زغلول ج10 ص3 قسمتی از بیت اول آمده است اما در هر صورت حداکثر مطلبِ روایت شده، همین دو بیت است و اضافاتی که بعدها آمده و دعاهای عریض و طویلی که اختراع کرده اند مسلماً بی مدرک و غیرمستند است

 

خداوند، فکر و دل ما را از دینداری های اختراعی و ساختگی و بدعت آلود حفظ فرماید

بسم الله الرحمن الرحیم

روی عن ابی الفضل العباس علیه السلام انّه قال و هو یقاتل العدو:

 

والله ان قطعتموا یمینی . انّی احامی ابداً عن دینی

 

ظاهراً زمان اش فرا رسیده که ما {اصحاب کهف} به {کهف اصحاب} هجرت کنیم

 

چند نکته خدمت دوستان عرض کنم:

 

۱.مطالب وبلاگ اصحاب کهف http://amk.parsiblog.com که در مسیر نشر توحید و معالم اسلام ناب محمدی و تشیع خالص علوی و مبارزه با شرک و کفر و بدعت بود به مذاق عده ای خوش نیامد و موانعی مقابل ندای توحیدی این جانب ایجاد شد همین مطلب، ما را بر آن داشت که در سنگری جدید به خدمت به اسلام و تشیع و یگانه رهبر غائب اش حضرت مولانا ولی الله الاعظم الحجة بن الحسن المهدی روحی فداه مشغول باشیم

 

۲.این وبلاگ، ادامه مطالب وبلاگ قبلی است و پست ها و پاسخ کامنت ها به همان روال سابق در اینجا ادامه خواهد داشت کامنت های ذیل آخرین پست وبلاگ قبلی هم در اینجا پاسخ داده خواهد شد (تا پایان همین هفته ان شاء الله)

 

۳.در نظر دارم بعد از ذخیره مطالب وبلاگ قبلی، آن ها را به اسلوبی شیواتر ویرایش کرده و در جای دیگری خدمت دوستان ارائه کنم این کار ممکن است چند هفته یا بیشتر وقت بگیرد اما طی این مدت، برنامه این وبلاگ به همان اسلوب وبلاگ قبلی ادامه خواهد یافت ان شاء الله

 

4.از همه دوستانی که طی این یکی دو سال فعالیت وب قبلی، بنده رو مورد لطف و عنایت خود قرار داده اند تشکر می کنم و برای کسانی که از سر ناآگاهی و نادانی و جهل، دشمنی می کردند علم و فهم، و برای کسانی که از سر عناد و لجاجت و غرور و سایر نفسانیات با حقیر مخالفت می نمودند تقوا و توفیق توبه مسألت می کنم

 

5.دوستانی که هم لینک بنده در وبلاگ سابق هستند لینک سابق را حذف کرده و چنانچه تمایل داشتند لینک وبلاگ جدید را قرار دهند در این صورت به بنده اطلاع دهند که بنده هم، لینک شون رو در لینکدونی وبلاگ جدید قرار دهم 

 

ملتمس دعای خیر هستم..... یا علی