کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

دلبران دانای دادگستر!

و کنّا نرجی ان نری العدل ظاهـراً . فـاعـقـبـنـا بـعـد الـرجـاء قـنـوط

متــی تصـلح الدنیا و یـصلح اهلها . و قاضی قضاة المسلمین یلوط

 

قبل ها امید داشتیم که عدالت را آشکار ببینیم لکن بعد از امید، دچار ناامیدی شدیم

چه وقت دنیا و اهل آن صالح می شوند وقتی که قاضی القضات مسلمانان لواط می کند!

 

مورخ بزرگ اهل تسنن، "ابن خلکان" در کتاب "وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان" (که از مهمترین سرگذشت نامه های تاریخ اسلام است) درباره یحیی بن اکثم چنین می نگارد:

 

«ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی، وقائعی از همجنس گرایی نقل کرده است از جمله اینکه به مأمون، اخبار متعددی رسید از اینکه یحیی بن اکثم، اهل این انحراف شنیع است اینجا بود که مأمون تصمیم گرفت او را آزمایش نماید لذا جایگاهی را برای او خالی نمود و او را به آنجا دعوت کرد یک غلام خزری بسیار زیبا را نیز امر کرد که در آنجا بماند و خارج نشود سپس مأمون، یحیی را خواند و زمانی که یحیی داخل شد، مأمون با او به سخن مشغول شد سپس مأمون به بهانه قضای حاجت، برخاست و مجلس را ترک نمود ولی از جایی مخفی، محل را زیر نظر گرفت قبلاً هم با غلام، هماهنگ شده بود که منتظر نمانده و خودش دست به "کار" شود چون می دانستند که یحیی از ترس مأمون، خودش شروع نخواهد کرد همین که غلام، شروع به تحریک یحیی کرد مأمون از مخفیگاهش شنید که یحیی می گوید: (اگر شماها نبودید ما مؤمن می بودیم) ناگهان مأمون وارد شد در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد:

و کنّا نرجی ان نری العـدل ظاهراً . فـاعـقـبـنـا بعـد الــرجـاء قـنـوط

متــی تصـلح الدنیا و یـصلح اهلها . و قاضی قضاة المسلمین یلوط» (وفیات الاعیان ج6 ص155)

 

جالب اینکه از ابن اکثم، سروده هایی در وصف زیبایی های پسران، نقل شده که همانند اشعار حافظ است اما به زبان عربی... البته از آنجا که کسی مرید او نشده و انگیزه برای ماستمالی اشعار او نبوده حرف دلش همانطور که منظورش بوده و بدون تفسیرهای بی شاهد و تأویلات بی سر و ته و توجیهات محیّرالعقول، به دست ما رسیده است... ابن خلکان این بار از خطیب بغدادی روایت می کند که:

 

«فرزندان مسعدة که دو پسر بسیار زیبا بودند برای کاری بر یحیی وارد شدند وقتی یحیی آن دو را دید چنین سرود:

یـا زائـریـنـا مـن الـخـیـــام . حــیــاکــمــا الله بالـســـلام

لـم تـأتـیـانی و بی نـهـوض . الـــی حـــلـال و لـا حـــرام

یحـزنـنـی ان وقـفـتـمـا بـی . و لیس عندی سوی الکلام

سپس آن دو پسر را پیش روی خود نشاند و با آنان مشغول شوخی شد و گفته می شود که به سبب همین ابیات، از منصب قضاوت خود عزل گردید» (وفیات الاعیان ج6 ص152)

 

نکته جالب توجه دیگر در زندگی ابن اکثم ملعون، این است که بسان مولایش عمر بن الخطاب(علیه اللعنات المتواترة) شدیداً با متعه (ازدواج موقت) دشمنی دارد و در این زمینه حتی با خلیفه ای که او را منصب داده نیز مخالفت می کند مقدمتاً عرض می کنم که طبق دهها نقل موثق از منابع مختلف شیعه و سنی، متعه از زمان پیامبر(ص) در مسلمین رایج بود و در زمان ابوبکر و سالها از خلافت عمر نیز جاری بود تا اینکه روزی عمر بر منبر، تهدید کرد: (دو متعه در زمان رسول خدا بود و من آن دو را تحریم کرده و ممنوع می کنم؛ متعهء زنان و متعهء حج) و این شد که متعه کم کم از بلاد اسلام برچیده شد و جای اش را به زنا و لواط و... داد

 

از طرفی معروف است که مأمون، از خلفاء نسبتاً باسواد و اهل علم بوده و بعضی از حقایق اصیل دین را می دانست (گرچه تحت تأثیر هوا و هوس و برای حفظ کرسی ریاست و دستار خلافت، با همین حقایق دشمنی می کرد و تا قتل امام رضا(ع) هم پیش رفت) بعد از ذکر این دو مقدمه، به نقل حکایتی دیگر از وفیات الاعیان درخصوص یحیی بن اکثم، می پردازم:

 

 «محمد بن منصور گفت: مأمون که عازم شام بود ما همراه او بودیم یکبار مأمون دستور داد که فرمان حکومتی دهند (متعه، حلال است) یحیی بن اکثم خبردار شد و به من و ابی العیناء گفت: صبح زود پیش او بروید اگر دیدید جای صحبت هست با او صحبت کنید وگرنه ساکت باشید تا من بیایم ما هم قبول کردیم و صبح زود بر مأمون وارد شدیم او را دیدیم که دارد مسواک می کند و در حالی که خشمگین است با خود زمزمه می کند:

 

(دو متعه در زمان رسول خدا -درود و سلام خدا بر او باد- و ابوبکر -خدا از او خشنود باد- حلال بود و من آن دو متعه را ممنوع می کنم آخر تو که هستی ای جـُعـَل {بر وزن عـُمـَر، به معنای پشگل} که آنچه رسول خدا -درود و سلام خدا بر او باد- و ابوبکر -خدا از او خشنود باد- حلال دانسته اند را ممنوع کنی؟)

 

ابوالعیناء اشاره ای به من کرد و گفت: کسی که درباره عمر بن خطاب، اینطور سخنی می گوید ما با او چه بگوییم؟ این شد که ساکت شدیم تا یحیی بن اکثم آمد و نشست و ما هم نشستیم مأمون به یحیی خطاب کرد و گفت: چرا تو را با حالتی دگرگون می بینم؟ ابن اکثم گفت: ای امیرالمؤمنین! این از اندوه است بخاطر حادثه ای که در اسلام، به وجود آمده است مأمون گفت: مگر در اسلام چه به وجود آمده است؟ ابن اکثم گفت: فرمان حکومت مبنی بر حلالیت زنا! مأمون با شگفتی پرسید: زنا!؟ ابن اکثم گفت: بلی برای اینکه متعه، زناست! مأمون گفت: این را از کجا می گویی؟

 

ابن اکثم گفت: از کتاب خدا و حدیث رسول خدا، خداوند می فرماید مؤمنان رستگار، کسانی هستند که دامان خود را حفظ می کنند مگر از همسران و کنیزان خویش که در این دو مورد، ملامتی بر آنان نیست و هرکس دنبال غیر این دو مورد باشد تجاوزگر است (سوره مؤمنون) ای امیرالمؤمنین! آیا همسر موقت، کنیز است؟ مأمون گفت: خیر! ابن اکثم گفت: آیا همسر موقت، همان همسری است که ارث می برد و ارث می گذارد و...؟ مأمون گفت: خیر! ابن اکثم گفت: پس کسی که از غیر همسر و کنیز خود بهره مند شود تجاوزگر است سپس ابن اکثم، حدیثی در نهی از متعه روایت کرد و نهایتاً مأمون را قانع کرد که از فرمان خود برگردد» (وفیات الاعیان ص149و150)

..................................................

1.عیدالزهراء(س) را تبریک می گویم به همه عزیزانی که امشب به مناسبت جشن تبرّی از جـُعـَل علیه اللعنة و آغاز امامت ظاهری حضرت ولی الله الاعظم الحجة بن الحسن المهدی(روحی فداه) مراسم سرور دارند و دلشان مملوّ از نفرت خلفاء جور و زبان شان مترنم به لعن دشمنان اهل بیت(ع) است

اجر همگی با حضرت صدیقة طاهرة سلام الله علیها

 

2.عجیب اینکه همه کسانی که با متعه مخالفت می کنند هرکدام به شکلی از انحرافات جنسی مبتلا هستند ابن اکثم یک نفر بود که به جهنم رفت اما الان ابن اکثم ها داریم که هر کدام به بهانه ای و گاه با ژست تقدس عرفانی و طهارت نفسانی، سخنانی آلوده به قیاس و استحسان بر زبان می آورند در محدودیت کلی یا جزئی متعه در حالی که همین ها بعضاً چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند (شعر از حافظ!)

 

3.بدعت گذاری ابن اکثم نیز بسیار جالب توجه است او کلام وحی را که می گوید (همسران) با قید خیالی خود مقید می کند به (همسران "ارث برنده") و بسان سایر بدعتگذاران، مدعی است که به استناد آیات و روایات، سخن گفته است او نمی خواهد قبول کند کلمه (همسران) اطلاق دارد و شامل هر دو نوع همسر (دائمه و متعه) می شود نتیجتاً از سلیقه خود، اطلاق حکم خدا را قید می زند و البته با این کارش مرا سخت به یاد ابن اکثم های امروزی می اندازد!

 

4.بیچاره ابن اکثم! اگر چندتا از این مفسرین حضرت!حافظ، نصیب او نیز می شد الان او هم حضرت!ابن اکثم بود و مورد تجلیل عرفاء شامخین و اندر تفسیر اشعارش جلدها نوشته می شد و در دفاع از او، خون ها به جوش می آمد! اشعارش به عنوان حامل مفاهیم والا و تجلیات عرفانی اینجا و آنجا خوانده می شد و ملتی را مدهوش می نمود! اما حیف که چنین نشد و هرچه هم از آیات قرآن و احادیث اسلامی در سایر سخنانش آورد کسی نگفت چون در جای دیگری از قرآن حرف زده پس همجنس گرا نیست!

 

5.چند روز پیش در جایی دیدم کسی نوشته بود منظور حافظ از "شیرین پسر" در شعر (گر آن شیرین پسر خونم بریزد...) شهر شیراز است! با این حساب می توان گفت منظور حافظ از (جامه تقوی و خرقه پرهیز) همان لباس مخصوص قضات است که ابن اکثم، آن را به عشق پسران زیبارو باخت

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد . هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز

 

6.ملاصدرا، در کتاب فلسفه خود (اسفار) حکمت آفرینش عشق به پسربچه ها را ایجاد انگیزه به مردان دانا برای آموزش و پرورش کودکان می داند با نظر به این جهت، خلیفهء فیلسوف مآبی چون مأمون که نقش کلیدی در ترجمه نشخوارهای یونانیان و تزریق آن به جامعه، تحت عنوان حکمت اسلامی داشته است اگر رئیس دانای دادگستری ِخود را بابت آن اشعار، عزل نماید احتمال دارد که وی را برای سِمَت وزارت آموزش و پرورش، مناسب تر دیده باشد نه اینکه کلاً او را ناصالح بداند در جمیع امور!

 

7.و اما مطلبی اندر اعترافات یک پشگل در حال ارتحال...

بسان حضرت!حافظ

بنا بر نقلی، روزی که گذشت روز شهادت حضرت غریب الغربا، ابی الحسن الرضا، علی بن موسی سلام الله علیه بود و امروز اولین روز امامت ظاهری طود کرامت و جود و امام نجابت و تقوا، حضرت محمد بن علی التقی جواد الائمة سلام الله علیهم می باشد امامت امام جواد(ع) در شرایط سختی آغاز شد پدرشان سالها تحت عنوان ولیعهد و نفر دوم حکومت، مطرح بوده و نهایتاً توسط همین حکومت به نحو مخفیانه و بی سر و صدا (مسمومیت) به درجه شهادت رسیدند

 

مصلحت حکومتها همیشه در این بوده که خود را به افراد مهم و مقبول و محبوب بچسبانند و از حیثیت آنان برای خود، مشروعیت کسب نمایند... تا هر زمان که این افراد، مخلّ امنیت سیاسی نباشند این رفتار ادامه می یابد هر زمان هم که اخلالی از ناحیه این افراد متوجه حکومت باشد بی سر و صدا به فعالیت شان (جزءاً یا کلاً!) خاتمه داده می شود جالب اینجاست همین مأمون که امام معصوم(ع) را شهید کرد برای همین امام(ع) تسلیت داد و بزرگداشت گرفت و مرثیه خوانی کرد بعد از مدتی نیز دختر خود را به فرزند امام شهید، امام جواد(ع) تزویج کرد تا با ظاهری موجه به همگان نشان دهد که کماکان دوستدار اهل بیت(ع) است و حضرت رضا(ع) هم خودشان به مرگ طبیعی رحلت کرده اند!

 

البته اهل حقیقت، این اباطیل را باور نکردند لکن طبق معمول، این خدعه در عوام، کارگر افتاد و تا چند قرن حتی بر بعضی مورخین نیز، امر را مشتبه نمود رفتار مأمون تا آنجا پیش رفت که در بعضی از جلسات رسمی حکومت، امام جواد(ع) را شرکت می داد و احترام ظاهری می کرد گاهی هم در خلال جلسات، سخنانی بین شیوخ اهل تسنن ِحاضر در مجلس و امام شابّ معصوم(ع) رد و بدل می شد که حاوی نکات جالب توجهی از معارف اسلامی و طرز صحیح بیان آن در دوران تقیه از حکومتهای ظالم می باشد... گزارش یکی از این جلسات را از نقل مرحوم طبرسی تقدیم می کنم:

 

مأمون نشسته بود و حضرت جواد(ع) و عالم بزرگ سنی، یحیی بن اکثم و جماعت فراوانی حاضر بودند یحیی بن اکثم رو به امام(ع) کرد و گفت: «ای پسر رسول خدا! چه می گویی درباره این روایت که می گوید جبرئیل(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد و گفت ای محمد! خداوند به تو سلام فرستاده و می گوید از ابوبکر بپرس ببین آیا از من راضی است یا نه؟ من که از او راضی هستم» حضرت جواد(ع) فرمود: «من منکر فضل ابی بکر نیستم لکن صاحب این خبر باید این روایت پیامبر(ص) را هم لحاظ کند که در حجةالوداع فرمود: (دروغ بستن بر من زیاد شده است و زیادتر هم خواهد شد هرکس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خود را در آتش فراهم نماید پس هرگاه حدیثی از من به شما رسید آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه دارید هرچه که موافق کتاب خدا و سنت من بود بگیرید و هرچه که مخالف کتاب خدا و سنت من بود را رها کنید) و این خبر ِسؤال خدا از رضایت ابوبکر، موافق با کتاب خدا نیست آنجا که فرموده است (ما انسان را آفریدیم و می دانیم که با خود چه وسوسه می کند و به او از رگ گردن نزدیک تریم) پس اینکه خشنودی و خشم ابوبکر از خدا مخفی مانده باشد که بخواهد از مکنون او بپرسد عقلاً محال است»

 

یحیی بن اکثم گفت: «روایت دیگری هست که می گوید مَثـَل ابی بکر و عمر در زمین بسان جبرئیل و میکائیل در آسمان است» حضرت(ع) فرمود: «این روایت نیز باید بررسی شود برای اینکه جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب خدا بودند که حتی یک لحظه خدا را معصیت نکردند و اطاعت خدا را یک لحظه ترک ننمودند در حالی که ابوبکر و عمر، مشرک بودند گرچه بعداً اسلام آوردند اکثر ایام زندگی شان در شرک بود پس محال است که با دو فرشتهء مقرب خدا شباهت داشته باشند»

 

یحیی گفت: «روایت دیگری داریم که می گوید ابوبکر و عمر، دو آقای مردان مسنّ اهل بهشت اند در این باره چه می گویی؟» حضرت(ع) فرمود: «این خبر نیز محال است برای اینکه اهل بهشت همگی جوان هستند و مسنّ در آنان نیست و این روایت را بنی امیه جعل کردند در مقابل روایت پیامبر(ص) که فرمود: حسن و حسین، دو آقای جوانان اهل بهشت اند»

 

سپس یحیی گفت: «و روایت داریم که عمر بن خطاب، چراغ اهل بهشت است» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه در بهشت، ملائکهء مقرب خدا هستند و حضرت آدم(ع) و حضرت محمد(ص) و همه انبیاء و مرسلین، چطور است که بهشت به نور آنان روشن نمی شود که به نور عمر روشن شود؟»

 

یحیی گفت: «روایت شده که آرامش بر زبان عمر سخن می گوید» حضرت(ع) فرمود: «من منکر فضل عمر نیستم اما ابوبکر که افضل از عمر است بر منبر می گفت من شیطانی با خود دارم که مرا در بر می گیرد هرگاه دیدید به بیراهه میل کردم مرا درست کنید»

 

یحیی گفت: «روایت شده که پیامبر(ص) فرمود اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم عمر مبعوث می شد» حضرت(ع) فرمود: «کتاب خدا از این روایت، راست تر است که می گوید (از پیامبران و از تو و از نوح میثاق گرفتیم) حال که خدا میثاق گرفته چطور ممکن است آن را تبدیل کند؟ و همه انبیاء(ع) حتی یک چشم بر هم زدن شرک نیاوردند پس چگونه کسی که اکثر ایامش در شرک بوده به نبوت مبعوث شود؟ و رسول خدا(ص) فرمود: من نبی بودم در حالی که آدم بین روح و جسد بود»

 

یحیی گفت: «و همچنین روایت شده پیامبر(ص) فرمود هرگاه وحی از من قطع می شد گمان می کردم بر آل خطاب نازل شده است» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه نباید نبی(ص) در نبوت خود شک کند خداوند در قرآن فرموده (خدا از ملائکه و مردم، رسولانی بر می گزیند) پس چگونه ممکن است که نبوت از کسی که برگزیده خداست به کسی که به خدا شرک ورزیده منتقل شود؟»

 

یحیی گفت: «روایت شده که پیامبر(ص) فرمود اگر عذاب نازل شود جز عمر هیچ کس نجات نمی یابد» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه خداوند می فرماید (تا زمانی که تو در بین اینان هستی عذاب بر ایشان نازل نخواهد شد و همچنین مادام که استغفار می کنند) خداوند خبر داده که تا پیامبر(ص) در میان شان است یا استغفار می کنند عذاب شان نمی کند» الاحتجاج ج2 ص245-249

 

و اما نکات:

1.این ایام ایام فتنه سقیفه بنی ساعده است و همان جریان پیرمرد عارف نشان و سپس هجوم وحشیانه به بیت ولایت و عصمت... لعنت خداوند بر آن دو طاغوت ملحد و هرکس که ولو در کمترین چیزی، پیرو آنان شود الی یوم القیامة

 

2.بعضی از مطالبی که طبق این نقل از طرف حضرت(ع) بیان شده حالت جدل دارد و نه اعتقاد، یعنی حضرت(ع) در بعض موارد طبق اعتقاد آنان صحبت کرده و آنان را با حرف خودشان و طبق مبنای فکری خودشان محکوم نمودند نه اینکه اعتقاد حقیقی لزوماً همین باشد مثل افضلیت ابوبکر بر عمر و...

 

3.منظور از اسلام آوردن ابوبکر و عمر، اسلام آوردن ظاهری است و نه باطنی که در روایات متعددی شرک و کفر و نفاق آنان تا لحظه آخر، تأکید شده است

 

4.زمانی که صحبت از رضایت خدا و پرسش او از رضایت ابوبکر شد بی اختیار یاد عارف مسلکانی افتادم که برای خداوند، رضایت و غضب و شادی و خوشی و ناخوشی و عصبانیت و محبت و عشق و خوش تابی و مسخرگی و لودگی و میل به خودنمایی و سایر حالات نفسانی قائل اند و نمی فهمند که این امور در ذات اقدس الهی راه ندارد و رضا و غضب خدا نیز نهایتاً چیزی جز بهشت و جهنم او نیست... نادانی گفته بود ترس از خدا غیر از ترس از عذاب خداست! انگار که خدا مترسکی مخوف و هیولایی مهیب است که ذاتاً کریه و زشت و مخوف است و با دیدن ذات و صفات او ترس بر انسان غالب می شود! نمی فهمد که ترس از خدا همان ترس از عذاب خداست و بس

 

5.این یحیی بن اکثم نیز جانور جالبی است! از آخوندهای درباری است که از طرفی سر بر آستان طاغوت زمان می ساید و از طرفی به ادعای عالم و فقیه بودن با حجت خدا مجادله می نماید آن قدر حسود و مغرور است که تخریب حیثیت پوشالی خود در این جلسات مناظره را بر نمی تابد و به جای اعتراف به حقیقت مداماً کینه امام جواد(ع) را بر دل شعله ور تر می کند تا اینکه خلیفهء بعد از مأمون را بر قتل حضرت(ع) تحریک نموده و بابت مشارکت در قتل معصوم(ع) راهی جهنم ابدی می گردد نکته جالب اینکه او نیز بسان حضرت!حافظ، همجنس گرا بوده و پسران زیبارو را مورد آموزش و پرورش! قرار می داده است آن وقت همین جانور، شدیداً با متعه (ازدواج موقت) دشمنی دارد و جلوی ترویج و نشر آن توسط مأمون را می گیرد که... در نوشتار بعدی با او و بعضی حرکات عاشقانه اش بیشتر آشنا خواهیم شد إن شاء الله

مشرک شیرازی یا حافظ همجنس بازی؟

یکی از نقاط بهت آور اشعار حافظ شیرازی، تأکید بر عشق به پسربچه ها و تمایل به همآغوشی با همجنس است این نقطه عجیب، آنقدر در اشعار این شخص، تکرار شده که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نگذاشته و انحراف شدید جنسی او را به انحاء مختلف، اثبات می نماید البته انحراف همجنس گرایی، مختص او نیست و عارفان دیگری نیز به بهانهء عشق مجازی به آن مبتلا بوده اند لکن جلوه این انحراف، در اشعار حافظ، بسیار روشن تر از اشعار سایر بت پرستان و عاشقان است... اشعار او برای متأمل دقیق، نکات جالبی دارد:

 

1.گر چنین جلوه کند مُغ بچهء باده فروش . خاکروب ِدر میخانه کنم مژگان را (غزل4)
-مغ بچه!

 

2.این نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای . که ت خون ما حلال تر از شیر مادر است (غزل39)
-پسری نازنین!

 

3.بگشا بند قبا تا بگشاید دل من . که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود (غزل207)
-می دانیم که لباس متداول پسربچه ها قبا بوده است؛ دعوت به گشودن قبا هم نیاز به توضیح ندارد و همچنین ذکر خیر پهلوی پسرک!

 

4.دهان یار که درمان درد حافظ داشت . فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود (غزل211)
-تعبیر مروّت تعبیر بسیار ظریفی است شاعر در اینجا، زمان کامجویی از لب و دهان معشوق خود را زمان مروّت معشوق اش نامیده که مفهوم کمک و همکاری معشوق در کام دادن به او را می رساند و نکته ظریف تر اینکه تعبیر مروّت در اصل به معنای مردانگی است!

 

5.ای سروناز حُسن که خوش می روی به ناز . عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوب ات که در ازل . بُبریده اند بر قد سروت قبای ناز (غزل255)
-بازهم تعبیر قبا!

 

6.دلم رمیدهء لولی وشی است شورانگیز . دروغ وعده و قتـّال وضع و رنگ آمیز
فدای پیراهن چاک ماهرویان باد . هزار جامهء تقوی و خرقهء پرهیز (غزل262)
-تعبیر "پیراهن چاک" یادآور روش عشق بازی بعضی عرفا در حین سماع عرفانی است که از فرط عشق و بی قراری، ناگهان پسرکی را جامه دریده و سینه بر سینهء لخت آنان می نهادند (عارف و صوفی چه می گویند ص59)

 

7.صبا زآن لولی ِشنگول سرمست . چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد . دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را . که دارم خلوتی خوش با خیالش (غزل276)
-ای عاشق شنگول! چرا شیرین پسر، خون شما را بریزد؟ مگر می خواهید او را آزار جنسی دهید؟ فعلاً که فقط در خواب عارفانه و خیال عاشقانه خود، صحنهء کامجویی از او را تصور می کنید پس خون تان محفوظ است و احتیاجی به حلالیت نیست!

 

8.ببُرد از من قرار و طاقت و هوش . بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کـُلـَه دار . حریفی مهوشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش . بسان دیگ دائم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر . گرت همچون قبا گیرم در آغوش (غزل284)
-تعبیر "سیمین بناگوش" نیز بسیار ظریف است چرا که پسربچهء حدوداً ده الی پانزده ساله را منظور می کند از آن رو که بناگوش ِپسربچه در این سن، کمی رنگ محاسن به خود گرفته و تاحدودی نقره خام می شود مضاف براینکه پسر در این سن به نسبت کودکان، چابک هم هست و برخلاف دختربچه که در این سن، روسری دارد و حجاب، او کلاه بر سر می گذارد نکته دیگر اینکه پسربچهء معشوق به عشق ِمجازی ِحضرت!حافظ، تـُرک هم بوده است (سپیدرو و خوش اندام) و قبا هم بر تن داشته البته اگر تا پایان مراسم ِهمآغوشی، پاره نشود!

 

9.مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش . لیکن اش مهر و وفا نیست خدایا بده اش
چارده ساله بتی چابک و شیرین دارم . که به جان حلقه به گوش است مه چهارده اش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی . بکشد زارم و در شرع نباشد گنه اش (غزل286)
-دلبری که چارده ساله باشد و در عین حال طفل، طبیعتاً پسر است چرا که دختر چهارده ساله، طفل نیست و بالغ می باشد مخصوصاً که به قرینه "در شرع نباشد گنه اش" روشن است که منظور، دختر نیست چرا که پسر چهارده ساله شرعاً ممکن است مکلف نشده باشد اما دختر چهارده ساله خیر

 

10.سبزپوشان خط ات بر گرد لب . همچو حوران اند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه ای . همچو من افتاده دارد صد قتیل (غزل305)
-سبز بودن اطراف لب، چه معنایی می تواند داشته باشد!؟

 

11.عاشق روی جوانی خوش و نوخاسته ام . وز خدا صحبت او را به دعا خواسته ام (غزل306)
-جان کلام را گفت این عاشق الهی! اگر منظور از جوان نوخاسته (نوجوان) در این شعر و سایر تعابیر این اشعار -معاذالله- خود خداوند بوده پس چرا از خداوند، مصاحبت با آنان، درخواست می شود به دعا؟

 

12.بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه . تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم (غزل346)
-بگشا بند قبا!

 

13.دل بدین رود گرامی چه کنم گر ندهم . مادر دهر ندارد پسری بهتر از این (غزل403)
-چه پسری!

 

14.آمد افسوس کنان مُغ بچهء باده فروش . گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده (غزل421)
-بازهم مغ بچه!

 

15.پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی . طمع مهر و وفا زین پسران می داری (غزل451)
-واقعاً ها! چرا طمع "مهر و وفا" داری از اینها؟
.................................................................
و اما نکاتی در حاشیه:

 

16.عارفان متعصب و جامداندیش، برای فرار از این مخمصه حیثیتی و تطهیر حافظ، تلاش های فراوانی کرده اند این تلاشها در دو دسته کلی قرار می گیرد:
الف.تجهیل و هتک مخالفین عرفان و روانه کردن تهمت های کوته نظرانه بسان سطحی نگری و امثال آن
ب.تأویل اشعار و ارائه تفاسیر شگفت و بی ربط و بدون شاهد و قرینه و خالی از منش تحقیقی و خارج از موازین ادبی

 

مورد الف که ترفند همیشه شان بوده و هست و خواهد بود... وقتی کسی با حقیقت برهنه و واقعیت بی پرده مواجه می شود اگر انصاف نداشته باشد و تحت تأثیر عادات و سلایق و مقبولات ذهنی خود بخواهد از قبول حق و پذیرش واقع، امتناع نماید ساده ترین و کم خرج ترین راه اش تجهیل و هتک مخالف است و راه بعدی اش نیز جنجال و هوچیگری و خود را "عمقی" و دیگران را "سطحی" نشان دادن!

 

مورد ب نیز حکایت غریبی است... کسی می آید و تراوشاتی از مغزش بر زبانش جاری می کند چند سال بعد از مرگ او مفسران می آیند و تفاسیری می سازند که روح او هم از آن همه تفاسیر بی سر و ته، بی خبر است و اگر سر از قبر برآرد دچار حیرت خواهد شد که این همه مطلب، چطور در مغز من بود و خودم نفهمیدم!؟

 

17.از مورد ب بدتر، تطبیق چرندیات مربوط به پایین تنه یک همجنس گرا، بر حقائق عالم ملکوت و انطباق این تعابیر کثیف بر خداوند سبحان و خالق قهار زمین و آسمان است کسی می آید و می گوید «منظورش از مغ بچه و لولی شورانگیز و شیرین پسر نازنین و تـُرک شنگول سرمست و مهوش شنگ کـُلـَه دار و... ذات اقدس الهی است» (سبحانه و تعالی عمّا یشرکون) نادانی که چنین تعبیر رجس نجسی می آورد که به خیال خود، لسان الغیّ را لسان الغیب کند آیا کور است و نمی بیند که مؤدای حکم عقل و صریح آیات قرآن و روایات معصومین(ع) نفی تشبیه خالق و مخلوق است و رد تصور و مثلیت!؟ *(لیس کمثله شیء)* این چه عذر بدتر از گناهی است که از فسق لواط به شرک تشبیه پناه می برد و یاوه سرایی ِدون شأن توحیدیهء حضرت حق عزّوجلّ را مفسر اباطیل یک گمراه می نماید!؟

 

18.عاشقان گمراه می گویند عشق مجازی، قنطره ای (پلی) است به سوی عشق حقیقی! بلی راست می گویند! خدای شان خدای لامکان و فوق زمان و دون تصور و خارج از توهم نیست که عقل و نقل معرفی کرده است اگر خدای آنان، الله سبحانه و تعالی بود می دانستند که عشق به او از اباطیل است و هیچ مؤید عقلی و نقلی ندارد خدای آنان بتی ساختگی و خدایی بافتنی است که ابلیس ِبـُتگر برای شان بافته است و بس که شیرین بافته است عاشقش شده اند دیگران را هم به عشق آن بت شان دعوت می نمایند و مظاهر آن عشق حقیقی شان را نیز همین عشق های مجازی ِآلوده معرفی می نمایند که گوشه ای از آن، در بالا ذکر شد عشقی که ثمری جز دوزخ ابدی نداشته و خداوند در وصف چنین عاشق و معشوقی می فرماید *(انّکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون)* شما و هر آنچه جز الله می پرستید هیزم دوزخ خواهید بود که به آن وارد خواهید شد (الانبیاء آیه98)

 

19.رجبعلی خیاط از همین حافظ کذایی تجلیل می کرد و او را شیعه و دارای مقامات والا می دانست و برعکس، مولوی را منحرف و سنی و گمراه می خواند! آیا بهتر نبود رجبعلی قبل از بیان این نظر با لاله زاری (طهرانی) هماهنگ می کرد که جان کندن لاله زاری در کتاب روح مجرّد و آسمان و ریسمان بافتنش برای اثبات تشیع مولوی و مقام والای او بر باد نرود!؟

 

20.حافظ می گوید: هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم (غزل316) فتأمّل جیّداً فی "چه"!