و ما علینا إلا البلاغ المبین
و آخر دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمین
این نوشتار را برای سایت، تدارک دیده بودم اما به علت مشکل فنی با اینکه چند بار تلاش کردم امکان نهادن ِآن در سایت فراهم نشد لذا بدلیل فوریت مطلب فعلاً در اینجا تقدیم دوستان میگردد تا حل مشکل فنی
1.کرهء ماه به دور زمین میچرخد و در هر بیست و نه و نیم روز یکبار بین زمین و خورشید واقع میشود زمانی که کرهء ماه دقیقاً بین خورشید و زمین قرار میگیرد را در اصطلاح نجومی "مقارنه" میگویند (تقارن ماه و خورشید از دید ناظر زمینی) مقارنه گاهی با کسوف (خورشیدگرفتگی) همراه است لکن اکثر اوقات چنین نیست و علت آن نیز انحراف زاویهء دایره حرکت ماه به دور زمین از دایرهء حرکت زمین به دور خورشید است که معمولاً سایهء ماه در حین مقارنه را بالاتر یا پایینتر از زمین میاندازد و نتیجتاً کسوفی رخ نمیدهد اگر این انحراف، صفر یا نزدیک به صفر بود در انتهای هر ماه قمری یک کسوف داشتیم در حالی که در واقع چنین نیست
2.گاه برای مقارنه، تعبیر غلطانداز "تولد هلال" و "ماه نو نجومی" استفاده میشود که بعضاً با "تولد هلال مرئی" و "ماه نو عرفی" خلط شده و موجب بروز ابهاماتی در اذهان غیرواردین میگردد
3.ماه از مدتی قبل از مقارنه تا مدتی پس از آن، آنقدر به خورشید نزدیک است که هلال نازکش در طول روز کاملاً در نور خورشید محو میشود و در حین غروب نیز پیش از خورشید یا همراه با آن غروب کرده و به تاریکی اوائل شب نمیرسد که رؤیت محقق گردد در این وضعیت، رؤیت با چشم یا ابزارهای اپتیکی (از قبیل تلسکوپ) متوقع نخواهد بود گرچه با ابزارهای نگرش حرارتی و امثال آن، رؤیت همیشه ممکن است ولو در حین مقارنه
4.مدت مذکور در بند سه، بستگی به عوامل متعددی دارد از قبیل سرعت حرکت ماه که اگر سرعت بالا باشد در زمان کوتاهتری به زاویهء مطلوب برای رؤیت میرسد و اگر سرعت کم باشد مدت بیشتری طول میکشد که این زاویه حاصل شود و... از حیث ناظر زمینی نیز ارتفاع ماه در لحظهء غروب خورشید و فاز آن (درصد روشنایی ظاهری ماه) و متغیرهای دیگری در امر رؤیت دخیل میباشد که هرچه ارتفاع و فاز، بالاتر باشد امکان رؤیت بیشتر است... در مجموع شاید بتوان یک شبانه روز (بیست و چهار ساعت) را متوسط این مدت تلقی نمود
5.وقتی فاصلهء زاویهء ماه و خورشید و سایر متغیرات آسمانی حرکت ماه، به اندازهء مطلوب رسید و بسته به طول و عرض جغرافیایی و سایر متغیرات ناظر زمینی، همهء شرایط و متغیرات رؤیت، به نحو مطلوب حاصل بود هلال ماه رؤیت میشود و ماه قمری برای آن نقطه ثابت میگردد اما آیا برای نقاط دیگر کرهء زمین هم ماه قمری ثابت میگردد یا آنها هم باید منتظر رؤیت در محل خود باشند؟ در این مسألهء فقهی، اقوال متعدد و قراءات متنوعی وجود دارد که با اندکی تصرف و چشمپوشی از بعضی اختلافات جزئی، میتوان آنها را در این سه دسته منظم نمود:
الف.رؤیت در هر نقطه صرفاً برای همان نقطه و نقاطی که با آن نقطه، همافق هستند کفایت میکند اما برای سایر نقاط خیر (قول به اشتراک افق)
ب.رؤیت در هر نقطه برای تمام نقاطی که با آن نقطه در شب مشترک هستند (ولو چند لحظه) کفایت کرده و دیدن هلال در اول شب در یک نقطه به کل منطقهای که در آن لحظه در نیمکرهء تاریک هستند تسری مییابد (قول به اشتراک لیل)
ج.قارههای آسیا و اروپا و آفریقا مجموعاً در حکم یک مکان واحد هستند و رؤیت در یک نقطه از آنها برای کل نقاط سه قاره کفایت میکند و همچنین قارههای آمریکای جنوبی و آمریکای شمالی نیز در حکم واحدند و رؤیت در یک نقطه از آنها برای کل نقاطشان کفایت میکند اما رؤیت در این دو قاره برای آن سه قاره کفایت نمیکند و بالعکس (قول به اشتراک ارض)
6.منشأ ایجاد این اختلاف فقهی، برداشت متفاوت از روایات و تفاوت نگرشهای اصولی فقهاء است که بعضی از آن بزرگواران را به مدعای انصراف نصوص آمره به قضاء و... از بلاد غیرمتقارب و امثال ذلک، مایل کرده و بعضی دیگر را به اِعمال اطلاق فقهی در باب روایات مذکور و نیز متمایلان به اِعمال اطلاق را به دو مدعای اِعمال اطلاق تا هر جا که در شب است و اِعمال اطلاق تا هر جا که صدق سرزمین متصل میکند قائل نموده است در هر صورت این مطلب مثل همهء مطالب فقهی، تابع لسان نصوص و برداشت روشمند از آن است و نه تابع خیالات عارفانه یا خوشایندهای عوامانه و... وظیفهء غیرمجتهدین نیز التزام به نظر کارشناسی مجتهدین میباشد در احکام هلال و سایر احکام
7.نظیر همین اختلاف در باب بلاد رؤیت، اختلاف در باب کفایت رؤیت با چشم مسلح است که آن نیز مطلبی فقهی و مورد بحث فقهاء عظیمالشأن بوده و به آراء متفاوتی انجامیده است البته همانطور که در بند سه ذکر شد، هلال ولو در محاق و حین مقارنه، وجود دارد و با ابزارهای نگرش حرارتی قابل رؤیت است فلذا اگر به قول شاذّی که چنین رؤیتی را شرعاً معتبر میداند ملتزم شویم باید همان لحظهء مقارنه را لحظهء شروع ماه قمری تلقی کنیم (یا اولین فجر یا اولین مغرب بعد از آن را) اما اگر همگام با شهرت فقهی، ملاک را بر دیدن طبیعی بگذاریم (چه دیدن طبیعی با چشم و چه دیدن طبیعی با تلسکوپ که ابزاری صرفاً اپتیکی است و تصویر حقیقی را بزرگتر مینماید) در اینجا نسبت به رؤیت تلسکوپی دو قول داریم: عدهای از فقهاء طبق مبانی تخصصی و اصولی ِخود به کفایت چنین رؤیتی فتوا دادهاند و عدهای دیگر صرفاً رؤیت با چشم عادی را صحیح و معتبر میدانند
8.آنچه که در اثبات ماه قمری، موضوعیت دارد رؤیت هلال است که اگر از طریق شرعی، اثبات و احراز گردد شروع ماه قمری ثابت میشود و اگر احراز نشود (ولو گمان یا احتمال بر رؤیت وجود داشته باشد) این گمان بر شروع ماه، کفایت نمیکند و طبق آنچه در روایات به صراحت ذکر شده در امر هلال باید از استناد به امور ظنی نظیر حدس و تخمین و خیال و... اجتناب نمود و تا یقین بر رؤیت نباشد به صرف شک و احتمال نباید ماه قمری قبلی را خاتمه یافته تلقی کرد... در روایتی وارد شده که فردی به نام قاسانی میگوید: در مدینه به امام(ع) نامه نوشتم و از ایشان درباره حکم روزی که شک است از رمضان باشد یا خیر پرسیدم حضرت(ع) نوشت: «در یقین، نباید شک داخل شود صرفاً با رؤیت هلال روزه بگیر و با رؤیت بعدی فطر کن» (وسائل الشیعة ج10 ص256) یعنی تا یقین بر حلول ماه قمری جدید نداری آثار ماه قبلی را بار کن و به صرف شک به ورود ماه جدید، یقین به ماه قبلی را نقض نکن
9.محاسبات نجومی که امروزه دقت فراوانی پیدا کرده و نتایج آن در حد اطمینان عقلائی ناشی از فرمولهای متقن مبتنی بر اصول ریاضیات و فیزیک و... میباشد از دایرهء ظن و گمان خارج است و اگر دانشمند این علم که در اصطلاح عربی به (العالِم الفـَلـَکی) شناخته میشود براساس قواعد دقیق و استانداردهای محکم و فرمولهای مجرّب، نظری اطمینانبخش بر رؤیت یا عدم رؤیت هلال دهد نظر او معتبر است و فقهاء عظام، عمل به آن نظر را مشروع میدانند گرچه برخی از همین بزرگواران شخصاً در مقام عمل، به نتایج محاسبات نجومی یقین نمیکنند
10.همانطور که در بند شش گذشت احکام هلال و موازین اثبات ماه قمری را باید از مرجع تقلید اخذ کرد و تقلیداً عمل نمود اما این نکته هم اضافه میشود که تعیین مصداق و تشخیص موضوع با مرجع نیست بنابراین تقلید در آن صحیح نمیباشد و اینکه مشهور شده هرکس در تعیین روز اول ماه به مرجع خود رجوع کند سخن بیپایهای است که ناشی از خلط حکم و موضوع در ذهن گویندهء آن میباشد مکلف دربارهء ماه قمری اجمالاً تفحص میکند و میبیند از آنچه اطلاع در این زمینه بدست آورده به چه جمعبندی رسیده است اگر یقین کرد که طبق موازین شرعی، رؤیت هلال (بالقوة یا بالفعل) محقق شده باید ماه قمری را از همان شب محاسبه کند و اگر یقین نکرد بر رؤیت هلال، باید فرض را بگذارد که ماه قمری قبلی کماکان بر قوت خود باقی است و آثار ماه قبلی را ادامه دهد و در این تشخیص مصداق، مهم نیست که مرجع او به چه یقینی رسیده است و چه روزی را چندم ماه میداند بلکه ارزیابی شخصی و جمعبندی خود فرد ملاک میباشد
چند شب پیش، یکی از مؤمنین که عازم مشهد بود برای کاری نزد اینجانب آمد... در اثنای صحبت، سخن از لاله زاری شد و لعن بر سر قبرش اما نخودکی (که او نیز در حرم رضوی مدفون است) فراموش شد البته فراموششدنی که موجب شد یک امر فراموش شدهء از چند هفته قبل به خاطرم بیاید:
بیان مطالبی دربارهء سلسلهء صوفیهء چشتیه
لینک را به زیور کلیک آراسته نمایید!
«این حضرت معصومه رو میبینی؟ ... اصلاً بهترین کار رو ایشون کرد به خدا! ... پاک زندگی کرد و تن به ازدواج نداد!»
این سخنی بود صادره از یک دختر دانشجو، خطاب به دختر دانشجوی بغلدستیاش در سرویس دانشگاه، زمانی که اتوبوس به سمت گنبد حرم حضرت(س) روان بود...
1.آیا منقولات تاریخی، جزء مسلمات اعتقادی است!؟
گفتهاند دختران حضرت کاظم(ع) (بعضاً یا کلاً) ازدواج نکردند اما آیا سند معتبری هم بر این امر وجود دارد؟ روشن است که صرف وجود یک نقل تاریخی، در مقام اثبات امری اعتقادی، کفایت نمیکند و نمیتوان به صرف وجود یک یا چند نقل تاریخی بدون بررسی شرایط حجیتشان، به وقوع یا عدم وقوع امری خارجی معتقد شد
2.بر فرض ثبوت این مورد از حیث تاریخی، آیا میتوان وجه و علت آن را هم حدس زد!؟
روشن است که انسان حکیم، اگر فعلی را انجام داده یا ترک کند حتماً برای آن فعل یا ترک فعل، علت و وجهی در نظر دارد اما آیا این علت و وجه، برای دیگران، قابل تشخیص است؟ نیت و ذهنیت انسان، امری پوشیده و جایگرفته در مکنون ضمیر است و راهی برای دریافت آن وجود ندارد بلی اگر کسی از نیت و ذهنیت خود و وجه و علت اینکه فلان کار را انجام داده یا ترک کرده، خبر دهد چنانچه فردی صادق و موثق باشد، حجت عُقلائی بر پذیرش سخن او هست و به مفاد خبر او اعتماد میشود همچنین اگر به طریق عقلائی دیگری، اطمینان حاصل شود که علت انجام فلان کار از سوی فلان کس، بهمان دلیل بوده است نیز همینطور اما اینکه بدون وجه عقلائی و از سر حدس و گمان و وهم و خیال، علتی برای امری توهم کنیم و وجهی برای فعلی بجوییم این وهم و خیال، چیزی را ثابت نمیکند و حجت نیست چرا که *(إنّ الظن لایغنی من الحق شیئاً)* یونس آیة36
3.آیا در این قضیهء عدم ازدواج حضرت معصومة(س) بر فرض صحت، دلیل معتبر و نقل معتمدی از آن بزرگوار یا سایر اهل بیت(ع) یا شواهد و قرائن اطمینانبخشی از آن زمان به ما رسیده است؟
تا آنجا که نگارنده تفحص کرده است نقلی از کلام خود آن بزرگوار یا معصومین(ع) نداریم که نشان دهد این عدم ازدواج (بر فرض صحت) به چه وجهی بوده است شواهد و قرائن تاریخی نیز مطلب اطمینانبخش و وجه روشنی به دست نمیدهد و بعض علل حدسی و فرضی که در این مقام گفته شده نیز مبتنی بر امور یقینی نیستند شاید بتوان گفت قویترین احتمالی که در این میان مطرح است شرایط خاص سیاسی و اجتماعی آن زمان و حساسیت حکومت نسبت به امام کاظم(ع) و خانوادهء ایشان بوده که جهات مختلفی از حیث تقیه و امثال آن را ایجاب میکرده است
کسانی که اهل مطالعات تاریخی هستند میدانند که بعد از دورهء آزادی نسبی در بخشی از دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که به دلیل انحطاط امویان و جنگهای اموی-عباسی بر سر خلافت و ضعف عباسیان در اوائل تثبیت حکومتشان و... ایجاد شده بود دوران امام کاظم(ع) دورانی است که وضعیت اختناق سیاسی و سیطرهء ددمنشانهء قدرتمندان، ثابت و مستقر میباشد و این سیطره تا حدی قوی میشود که امام معصوم(ع) مدتی مدید را در زندان میگذراند و نهایتاً با وضعیتی غریبانه و مظلومانه به شهادت میرسد
شاید بتوان وضعیت خاص تقیه در این دوران و عدم اطمینان به کسانی که به عنوان خواستگاری از دختران امام کاظم(ع) به آن بیت معظم مراجعه میکردهاند و خوف از جاسوسی آنان و امثال ذلک را علت این امر دانست نهایت سخنی که میتوان گفت امثال همین احتمالات است اما سخنانی از قبیل اینکه آنان بخاطر پاک بودن و پاک زندگی کردن! از ازدواج امتناع کردند حتی از حیث تاریخی هم مردود است و مدرک و دلیل قابل ذکری برای آنها موجود نیست
4.آیا ازدواج نجسی است!؟
ظاهراً در نظر بعضی صاحبان مغزهای کوچک، ملاک پاکی و ناپاکی، نه کتاب خالق پاکیها و ناپاکیها و نه سنت رسول پاکی و پاکدامنی و نه تعلیم اهل بیت پاک و مطهر اوست (سلام الله علیهم اجمعین) بلکه ملاک صرفاً در خوشایندها و بدایندهای خیالبافانه و احساسات ناشی از انقطاع عارفانه و احکام مستبطنه! از ادلهء اربعه (قلب، دل، شکم، روده) میباشد! هر چه آنان را خوش آمد و آرامش دلشان را برقرار نمود میشود دین و خوبی و پاکی و طهارت و هرچه آنان را بد آمد و احساس تهوع کردند میشود کفر و بدی و کثافت و نجاست! ملاک از این سهلالوصولتر دیدهاید!؟ هم سهل است و هم مسهل! نیاز به بررسی اسناد و دلالات نصوص شرعیه نیز ندارد!
به این مغزهای منجمد و متحجر باید فهماند (إن لم یکن مستحیلاً!) که دین، ما انزل الله است (آنچه خداوند از بالا نازل میکند) و نه ما اصعد البطن (آنچه شکم به بالا میفرستد!) باید به آنها فهماند که آروغ، سخن دین نیست! قیکردههای فلاسفهء یونان (با آن ملاکات مضحک اخلاقیشان) دین نیست! زبالههای مکاشفان عرفان (با آن هذیانات مرتاضانهء بیمارگونهشان) دین نیست! دین، ما انزل الله است ولاغیر *(و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون)* المائدة آیة44
5.روایت شده زنی خدمت امام جعفر صادق(ع) رسید و عرض کرد: «من زنی متبتلة (بریده از دنیا و منقطع بسوی خدا) هستم»
حضرت(ع) فرمود: «تبتل، نزد تو چه معنا دارد؟»
عرض کرد: «اینکه ازدواج نمیکنم»
حضرت(ع) فرمود: «چرا؟»
عرض کرد: «بدینوسیله فضیلت (معنوی) میجویم»
حضرت(ع) فرمود: «برو! اگر این امر، فضیلت داشت فاطمة علیهاالسلام از تو شایستهتر بود به آن، چرا که در مسیر کسب فضیلت، کسی بر او پیشی نگرفت» الکافی ج5 ص509
روایتی بسیار جالب و دقیق است! به زنی احساس عرفانی (کمال الانقطاع الیک!) دست میدهد و براساس فتوای دل خود، فضیلت را تعیین و شروع به کسب آن میکند غافل از اینکه آنچه او فضیلت میداند عین رذیلت (رذال موتاکم العزاب، التهذیب ج7 ص239) و دستور شیطان است که میخواهد او را از فضیلت شهوت محروم سازد امام معصوم(ع) نیز قاطعانه او را از خواب عارفانه بیدار میکنند و به او میفهماند که منطق دین چیست و چقدر با خودسازیهای بدعتآلود عارفانه در تضاد است
حال که کلام امام دین، چنین است دیگر چه جای اینکه کسانی با مفروضات بیاساس ِذهن ِخود، تعیین فضیلت کرده و پاک و نجس معین نمایند؟
حال که قول معصوم(ع) چنین است چه جای استناد به فعل معصومة(س) که هزار و یک وجه و دلیل میتواند داشته باشد؟
در جایی که سخن صریح ولیّ خدا هست چه جای کپیبرداریهای رفتاری ِبیمبنا و فاقد منطق علمی؟
أللهم إنی أسألک صبر الشاکرین لک و عمل الخائفین منک و یقین العابدین لک أللهم أنت العلی العظیم و أنا عبدک البائس الفقیر أنت الغنی الحمید و أنا العبد الذلیل أللهم صل على محمد و آله و امنن بغناک على فقری و بحلمک على جهلی و بقوتک على ضعفی یا قوی یا عزیز أللهم صل على محمد و آله الأوصیاء المرضیین و اکفنی ما أهمنی من أمر الدنیا و الآخرة یا أرحم الراحمین از ادعیهء ماه رجب، روایت شده از حضرت صادق(ع) (اقبال الأعمال، ابن طاووس ج3 ص210 - مصباح المتهجد، الطوسی ص802)
خدایا! من از تو صبر شاکرانه می خواهم نه صبری که همراه با سوءظن به تو باشد نه صبری که از سر ناچاری باشد نه صبری که ناشی از جبرگرایی صوفیانه باشد بلکه صبری که از سرچشمهء رضا و توکل و طاعت سیراب شود!
خدایا! من صبر بر بلاء دنیا را می خواهم که بلاء دنیا، محدود و کوتاه و ناپایدار است و صبر بر آن ممکن و موجه... اما بر بلاء آخرت و عذاب دوزخ بیرحم، صبر نمی خواهم بلکه امان می خواهم چرا که اگر در آن روز، امان ندهی و مرا وارد دوزخ کنی صبر بر لحظه ای از عذاب تو هم محال است و محال، خواستنی نیست!
خدایا! من از تو عمل خائفانه می خواهم عملی می خواهم که مقرون به ترس از عذاب تو باشد چرا که عذاب تو حق است و فراموشی حق، عین ضلالت و می دانم که اگر از عذاب تو در این دنیا بترسم در آخرت، امید امان هست و الّا فلا!
خدایا! اگر عارفان ِمشرک به عشقبازی با خیال تو دلخوش اند مؤمنان ِمُسلم به عبادت تو خدای راستین می اندیشند و اگر صوفیان ِملحد، به توهم تو عارفانه عشق می ورزند صالحان ِموحد به یقین تو خائفانه عمل می سازند و من می خواهم مؤمن باشم و نه مشرک؛ و خائف باشم و نه عارف؛ و صالح باشم و نه صوفی!
خدایا! چه سری است که در ادعیهء وارده از اهل بیت عصمت(ع) مداماً سخن از خوف عذاب و طمع ثواب می رود و امامان ما سلام الله علیهم خود را خائف و راجی و راغب و راهب می خوانند و می خواهند؟ چرا انبیاء عظام علیهم السلام تو را راغباً و راهباً خواندند و نه عاشقاً و چرا به جای در آغوش کشیدن توهم تو، در محراب عبادتت ایستادند به خوف و خشیت و خشوع؟ (الأنبیاء آیة90) چرا به جای ریاضت از سر توهم عاشقانه، به عبادت از مجرای یقین عابدانه ملتزم بودند؟ ... من هم همین را می خواهم!
خدایا! من از تو یقین عابدانه می خواهم یقینی که عابدان حقیقی دارند و نه عاشقان توهمی! خدایا اگر عرفانپرستان، خود را از هر قید و بندی آزاد می دانند من در قید بردگی تو هستم چرا که خود فرمودی همهء اهل زمین و آسمان بردهء تو هستند (مریم آیة93) و خود را نه تو و نه بخشی از هستی تو و نه شأنی از شؤون تو و نه نمودی از بود تو و نه فروغی از رخ تو و نه جلوه ای از رقاصی تو و نه حاصل خودنمایی تو و نه مسمای هیچ گزافهء دیگری نمی دانم بلکه فقط عبد ذلیل تو و بردهء فقیر تو و مخلوق محتاج عنایت تو خدای علی و عظیم و غنی و حمید!
خدایا! بر محمد و اهل بیتاش صلوات و تحیات و سلام و درود خود را وارد فرما و با دارایی ات بر فقر من منت گذار و با حلم ات بر نادانی من و با توانایی ات بر ناتوانی من ای قدرتمند و ای عزتمند!
خدایا! من می دانم که اهل بیت نبی(ع) اوصیاء مورد رضایت تو بودند تو از آنان راضی و آنها هم از تو راضی اما رضایت آنان از تو کجا و رضایت تو از آنان کجا؟ آنان مخلوق تو هستند و بشر و دارای احساسات و حالات نفسانی مثل رضایت و خشم اما تو شبیه مخلوقات نیستی و هیچ حالات احساسی و تغییرات نفسانی بر تو عارض نمی شود اگر تو از کسی راضی هستی او را به بهشت وارد می کنی و اگر بر کسی غضب داری او را در جهنم معذب می کنی و همین! نه که لب بر رضایت، خندان کنی و ابرو در خشم، درهم!
خدایا! بر اهل عصمت که مورد رضای تو هستند درود فرست و امور مهم دنیا و آخرتم را کفایت کن اگر نادان، جز تو هیچ نخواهد من جز تو همه چیز خواهم! هر خیر و برکت و عافیت و یسر و یساری ممکن باشد من از تو می خواهم... پس همهء امور دنیا و آخرتم را به خیر و عافیت بساز و مرا از شرک حلول و کفر وصال مصون بدار!
خدایا در این ماه معظم رجب، مرا به عبادات توحیدی موفق کن و نه ریاضات بدعی که شیطان، صورت عملم را ابقا کند و بر داعی، اشک و آه القا نماید! دست آخر هم بسان اولیاء رجبیین ِآن ضالّ مضلّ (ابن عربی) بندگان صالح ات را مشکوک ببینم و شیعیان مولای مولود این ماه را خوک!
خدایا توفیق بده غنای معارف اهل بیت(ع) را به فقر مکاتب ساختهء بشر نفروشم و در دنیا در مسیر آنان و در آخرت در جوارشان باشم یا ارحم الراحمین!
می گوید: کتابهای فلانی را بخوانم؟
می گویم: بخوان! مانعی در خواندن اش برای مثل تو نمی بینم گرچه برای عموم، ای بسا کتب ضلال محسوب شود
می گوید: چرا ضلال؟ مگر او هم اهل عرفان است؟
می گویم: او اهل عرفان نباشد چه کسی اهل عرفان است؟
می گوید: حیف! معروف است گریه های خوبی در عزای عاشوراء می کرده و در نماز شب های اش هم زیاد گریه می کرده و اهل مناجات و اشک و آه بوده است! انسان وقتی صحنهء گریه های شبانهء اینها را تصور می کند دلش نمی آید آنان را بدعتگذار و اهل دوزخ خصوصاً دوزخ ابدی بداند!
می گویم: تو دیگر چرا؟ «دلش نمی آید» یعنی چه؟ مگر تعیین آثار امور عقیدتی به دل است؟
می گوید: نه... اما مگر نه اینکه این گریه ها و نماز شب ها همگی توفیقات خدایی است و اگر خدا کسی را قابل نداند به او چنین توفیقی نمی دهد؟
می گویم: لزوماً توفیق نیست! ای بسا ابزار ضلالت باشد! ای بسا شیطان برای ایجاد غرور کاذب نسبت به عقائد باطلهء او، چنین امکانی برایش فراهم کند و او را در سجاده به گریه و اشک و آه بیاندازد که از ضلالت خود غافل شده و فکر کند در مسیر هدایت است! آیة8 سورةالفاطر را نخوانده ای که می فرماید: *(أفمن زین له سوء عمله فرآه حسناً)* ؟ آیة104 سورةالکهف *(و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً)* را چطور؟ اگر قطع نباشد حداقل احتمال که هست! آنهم از شیطانی که به فرمودهء خدا، دشمن ماست و دشمن هم می تواند حیله ها و برنامه ها داشته باشد!
می گوید: آخر خیلی عجیب است که شیطان، توفیق شب زنده داری هم به کسی بدهد!
می گویم: کجایش عجیب است؟ شیطان هر کاری بتواند برای ضلالت انجام دهد می کند و از هر ابزاری که به دستش برسد بهره می برد... مهم برای او ضلالت است و بقیهء مسائل، در حکم ابزارند... نخوانده ای آن روایت را که وقتی کسی عملی را در بدعت انجام دهد شیطان، او را با عبادتش، تنها می گذارد و بین او و عبادت، فاصله نیانداخته بلکه گریه و خشوع را هم به او القاء می کند؟ عن موسی بن جعفر عن آبائه علیهم السلام... قال رسول الله صلى الله علیه و آله من عمل فی بدعة خلاه الشیطان و العبادة و ألقى علیه الخشوع و البکاء (بحارالانوار ج69 ص216)
می گوید: کدام بدعت؟ کدام عمل را این آقا در بدعت انجام داده است؟
می گویم: غیر از بنیان عرفانی او که ذاتاً بنیانی انحرافی و مهبط بدعت است موارد چله نشینی و التزام به اذکار خاص و... هم از او نقل شده است
می گوید: حالا خیلی سخت نگیرید! شاید توبه کرده باشد! شاید در اواخر عمرش از شرک عرفان به توحید دین پناه برده و جبران مافات کرده است!
می گویم: توبه کرده باشد؟ هیهات! جبران مافات؟ هیهات! ... برود در گوشه ای و برای خود توبه کند؟ این همه افرادی که گمراه کرده را چه می کند؟ هنوز از خواندن کتابهای او هزار هزار گمراه می شوند و یکی بیرون می آید از گمراهی، آن هم بعد از سختی های بسیار! هنوز تاوان فلان سخن نادرستی که او در فلان کتابش نوشته را می پردازیم و هنوز چماق چرندیات او بر سر ماست! ... توبه کرده باشد؟ هیهات!
می گوید: مگر خدا توبه پذیر نیست؟
می گویم: بلی اما بشرطها و شروطها! در روایتی صحیح السند، شبیه به چنین مضمونی وارد شده که:
در زمان گذشته مردی بود که به دعوت شیطان، آئینی ساخت و بدعتی پرداخت و از این بابت، پیروانی یافت بعد از مدتی از کار خود پشیمان شد و گفت: «این چه کاری بود کردم؟ برای توبه باید نزد همهء کسانی که بر آئینم خوانده ام بروم و برشان گردانم» اما وقتی نزدشان رفت و گفت: «آنچه من قبلاً شما را به آن خوانده بودم باطل و بدعت ِمن بود» به او گفتند: «دروغ می گویی! همان روش، حق است ولی تو در دین خود دچار تردید شده ای که از آن برگشته ای!» مرد که مأیوس شده بود خود را اسیر زنجیر کرد و گفت: «تا خدا توبهء مرا نپذیرد خود را آزاد نمی کنم» پس خدا به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد: «به فلانی بگو قسم به عزت و جلالم اگر مرا بر توبه بخوانی تا اینکه بند بند بدنت از هم بگسلد دعای تو را مستجاب نمی کنم تا اینکه همهء کسانی که بر آئین تو مُردند را زنده کنی و از بدعتی که آنان را به آن دعوت نمودی برگردانی»
کان رجل فی الزمن الأول طلب الدنیا من حلال فلم یقدر علیها و طلبها من حرام فلم یقدر علیها فأتاه الشیطان فقال له یا هذا إنک قد طلبت الدنیا من حلال فلم تقدر علیها فطلبتها من حرام فلم تقدر علیها أفلا أدلک على شئ تکثر به دنیاک و تکثر به تبعک؟ فقال بلى قال تبتدع دینا و تدعو إلیه الناس ففعل فاستجاب له الناس فأطاعوه فأصاب من الدنیا ثم إنه فکر فقال ما صنعت ابتدعت دینا و دعوت الناس إلیه و ما أرى لی توبة إلا أن آتی من دعوته فأرده عنه فجعل یأتی أصحابه الذین أجابوه فیقول إن الذی دعوتکم إلیه باطل و إنما ابتدعته فجعلوا یقولون کذبت هو الحق و لکنک شککت فی دینک فرجعت عنه فلما رأى ذلک عمد إلى سلسلة فوتد لها وتدا ثم جعلها فی عنقه و قال لا أحلها حتى یتوب الله علی فأوحى الله عز وجل إلى نبی من الأنبیاء قل لفلان و عزتی و جلالی لو دعوتنی حتى تنقطع أوصالک ما استجبت لک حتى ترد من مات على ما دعوته إلیه فیرجع عنه (من لایحضره الفقیه ج3 ص375 علل الشرائع ج2 ص493 و...)
...نامی آشنا در پیوندهای آن وب، جلب توجهم می کند... بله او را می شناسم... سید معمّم میانسالی است که وبلاگ فعالی دارد اما با وجود فعالیت مداومش که از پستهای طولانی و متعددش معلوم است، متوسط کامنتهای هر پستش 2کامنت می باشد! ظاهراً وبلاگ را با کتاب اخلاقی اشتباه گرفته و به همین جهت کسی حوصله نمی کند ولو لحظاتی پای منبر الکترونیکی ِبی حال او نشسته و کلی گویی های بی حاصل و حرفهای معمولی و تکراری و نصایح عارفانهء آبکی او را مطالعه کند اندر مناقب و فضائلش هم قریب به این مضمون نگاشته که: «من در فقه و اصول مجتهدم! دورهء فلسفه را هم پیش فلانی گذرانده ام و دورهء عرفان نظری را هم پیش بهمانی! عرفان عملی! هم دارم و خلاصه کارم خیلی درست است! در فلان جا هم بهمان سمت فرهنگی را دارم و...» البته از شدت همین "کاردرستی" ، بعضی از اولیات احکام فقهی را نمی داند و اقوال فقهاء معاصر را هم بعضاً برعکس نظرشان در وبلاگش می نویسد! جالبتر اینکه اطلاعات فقهی حضرت آیت الله! از رسالهء فارسی، فراتر نمی رود و به عنوان مثال وقتی در کامنتی گفته می شود فلان مرجع در منهاج الصالحین یا جامع المسائل یا حاشیهء عروة، فلان طور گفته است اصلاً نمی داند منهاج الصالحین چیست! جامع المسائل را هم اصلاً ندیده است! عروة را هم ظاهراً "عورة" می بیند و کامنت را می بلعد که اشاعهء فحشاء نشود!!
یکبار هم با او چت کردهام اما چه چتی! صبح یک روز جمعهء زمستانی از سال85 ... پای کامپیوتر نشسته و مشغول نت هستم پنجرهء چت ام هم باز است... چراغم را که روشن می بیند سلام داده و بعد از تبادل تحیات، می رود سر اصل مطلب: «شما که در ردّ عرفان، مطالبی می نویسید مطالب تان خوب است اما از اینکه عرفان را بدون قید ردّ می کنید بعضی ها فکر می کنند کلاً عرفان بد است و اصلاً عرفان خوب نداریم شما سعی کنید طوری بنویسید که نوک قلم تان فقط متوجه صوفیه و عارف نمایان باشد و نه عارفان اصیل» عرفان خوب!! عارفان اصیل! کمی با او دمخور شده و سعی می کنم زمینهء خوبی برای بحث ایجاد کنم و سپس می گویم: «خب شما مرا روشن کنید عرفان اصیلی که می فرمایید چیست؟» به جای پاسخ به سؤال، می گوید: «فلسفه که علمی خشک است کلام هم که کارش فقط دفاع از مذهب است و جنبهء برهانی ندارد! پس می ماند عرفان و بهترین چیز برای تبیین عالَم، عرفان است!» چه استدلال تامّی و چه پاسخ با ربطی! مقدمات استدلال هم که در نهایت دقت و اتقان است! کلام، جنبهء برهانی ندارد! لابد عرفان، سراسرش برهان است و منطق و عقل! و برای همین است که آن شیطان ِمجسم به آن عارف مکاشف می گفت: «ز عقل و هوش بیرون نزد ما آی . که عقل و هوش را ره نیست آن جای» !!
سؤالم را طور دیگری بیان می کنم: «ببینید برادر گرامی! شما می فرمایید عرفان ِخوب و اصیل؛ این یعنی یک عرفان داریم که منفی و جعلی است و از دید شما، عرفاننما و یک عرفان هم داریم که مثبت است و حقیقی و اصیل؛ خب همین را برای بنده توضیح دهید که وجه تمایز آن عرفان ِبد با این عرفان ِخوب چیست؟ چون آنچه اینجانب در وبلاگم به عنوان عرفان، مطرح کرده و ردّ نموده ام همگی مربوط به همان مشترکات متداولهء مکاتب مختلفهء عرفانی بوده و نه انحرافات فلان فرقهء خاص از عرفان... لذا شما لطف کنید اول یک تعریف کوتاه از عرفان به دست بدهید و سپس وجه تمایز عرفان و عرفاننما را هم واضح بفرمایید»
تعریف را فاکتور می گیرد ولی دربارهء سؤال بعدی می گوید: «ملاک، روایات اهل بیت(ع) است... عرفانی عرفان حق است که با روایات، سازگاری داشته باشد» به او می گویم: «خب مشکل در همین سازگاری است اگر ما بنا بر استناد روشمند به آیات و روایات نداشته باشیم ممکن است همهء تلقی های مختلف از عرفان بلکه همهء مکاتب مختلف و متناقض بشری را یک طوری با آیات و روایات، سازگاری داده تا حدی که دو ایدهء متضادّ را هم بتوانیم سازگار با کتاب و سنت دانسته و مزیّن! به آیات و روایات ِفراوان نماییم از طرفی ما نزد هر عارفی می رویم و اشکالی عقلی یا نقلی بر عرفان می کنیم سریعاً آن اشکال را به نحله های دیگر ِعرفان منتسب کرده و به تخطئهء سایر مکاتب عرفانی می پردازد سپس به تصریح یا تلویح، فرقهء خود یا تلقی خود از عرفان را عرفان حق می نامد و منطبق با اهل بیت!... اینطور که نمی شود! شما یک ملاک مشخص و قابل داوری بدهید تا بتوان روی آن بحث کرد»
ظاهر ِواکنش او به پرسش ِروشن ِاینجانب، در دو کلمه خلاصه می شود: «فرار شرافتمندانه»! می گوید: «من کاری برایم پیش آمده و نمی توانم ادامه دهم»! نمی دانم چرا همهء اینها به اینجا که می رسند کاری برای شان پیش می آید!؟ مدتی قبل هم در حین بحث با یک درویش فرقهء گنابادی بودم که ناگهان کاری برایاش پیش آمد و خلاصه از این کارها در این مواقع باید پیش بیاید و می آید و البته إن شاء الله گربه است! لکن من که به تجربهء بحثهای دیگرم با سایر عارفمسلکان، دست این جماعت ِفراری از حقیقت را خوب خوانده ام به او می گویم: «باشد تشریف ببرید لکن این بحث را حتماً دفعهء بعد ادامه دهیم لااقل برای اینکه بنده روشن شوم» می گوید: «حتماً» اما حتماً ِاو به بلندای یکسال و نیم امتداد می یابد و کماکان چراغ ِروشن ام را می بیند و به روی مبارک هم نمی آورد!
غوطه ور در افکارم هستم که ناگهان پیامکی دریافت می کنم... یکی از رفقاست و آدرس وبلاگی را داده که نمی دانم موضوعش چیست اما از حسن اتفاق، این هم وبلاگ یک طلبه است! توقع دارم بعد از دید و یادکرد آن وبلاگهای مزخرف، این یکی لااقل مرهمم شود اما... نگاهی به صفحهء او و... داغ می کنم! تازه می فهمم چرا این رفیق ما، این آدرس را برایم پیامک کرده است! شاید یک نوع سادیسم رفاقتی! ... مدیر وب، از هیچ ضلالتی فروگذار نکرده است! برداشتهای بی سر و ته و غیرعلمی از آیات و روایات و تحریفات معنوی و عدول از معانی روشن نصوص و چسباندن اباطیل به دین در آن موج می زند سنتهای مسلّم دینی را انکار یا محدود کرده است اما اموری خارج از دین را به ساحت دین آورده و بدعتگذارانه آنها را به نام دین در ذهن خوانندگان فرو می کند نامی از بزرگان مرجعیت در وب اش نیست اما نام بتهای عرفانی را با القاب مزخرف و بی مسمّا مداماً تکرار می کند کینه اش از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی(ره) را نتوانسته پنهان کند چرا که سخنان الهام بخش آن مرحوم در ردّ عرفان در حاشیهء کتاب «احقاقالحق»، اظهر من الشمس بوده و جای انکار ندارد فلذا بدون ذکر نام، امثال آن مرحوم را مداماً با القاب توهینآمیزی نظیر متحجر و قشری و... نواخته است
برداشت جالبی نیز از وحدت و انسجام اسلامی دارد! مثلاً یک چشمه از وحدت مورد نظر او، نوشتن عبارت "حضرت" قبل از نام عمر بن خطاب و نوشتن (رضی الله عنه) بعد از نام او می باشد! کاش به همین جا ختم می شد اما ظاهراً این قصه سر دراز دارد چرا که هرچه بیشتر نگاه می کنم موارد تجلیل از خلفاء را در نوشتارهای اش بیشتر می بینم شک می کنم نکند سنی و وهابی است و اشتباهاً فکر کرده ام شیعه است دوباره در عکس نیم تنه ای که در وبلاگش گذاشته و به لبخندی بی مایه، مزین اش کرده دقیق می شوم اما عمامهء مشکی اش همان عمامه ای است که علماء شیعه بر سر می گذارند و با این حساب باید "شیعهنما"یش بدانم شیعه نمایی که از افراط در حب به مخالفین اهل بیت(ع) و زیاده روی در امر وحدت، کارش به انکار ضروریات مذهب حقهء امامیة (انکار کفر ابوبکر و عمر) نیز کشیده است! در یکی از نوشتارهای اش به بهانهء دفاع از نظریات یکی از علماء، تا توانسته به مرحوم آیت الله تبریزی(ره) بدون ذکر نام، تاخته و کینهء دیرینه اش با آن اسدالزهراء(س) را نمایان کرده است تبریزی ِمؤمن را تحقیر کرده و تبریزی ِفاسق (شمس) را تجلیل! ... جاهلان فلسفهباف را خبرگان ِدین، خوانده و ملحدان عارفمآب را بزرگمردان ِآیین، نمایانده! راهزنان را راهنمایان خوانده و گرگها را میش نمایانده! و...
بیش از این تاب نمی آورم و به کتاب خدا پناه می برم... آیة94 سورةالحجر، چشم را نوازش می دهد و آیات بعدی تا آخر سوره، دل را می نوازد... «حدیقة الشیعة» مقدس اردبیلی(ره) را بر می دارم و ورق می زنم... روایتی می بینم که قبلاً هم دیده ام اما الآن جلوهای جدید و ندایی سدید دارد: «عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام أنه قال لأبی هاشم الجعفری یا أباهاشم! سیأتی زمان على الناس وجوههم ضاحکة مستبشرة و قلوبهم مظلمة متکدرة، السنة فیهم بدعة و البدعة فیهم سنة، المؤمن بینهم محقر و الفاسق بینهم موقر، أمراءهم جاهلون جائرون و علماءهم فی أبواب الظلمة سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء و أصاغرهم یتقدمون على الکبراء، کل جاهل عندهم خبیر و کل محیل عندهم فقیر، لایمیزون بین المخلص و المرتاب و لایعرفون الضأن من الذئاب، علماءهم شرار خلق الله على وجه الأرض لأنهم یمیلون إلى الفلسفة و التصوف و أیم الله إنهم من أهل العدول و التحرف یبالغون فی حب مخالفینا و یضلون شیعتنا و موالینا، إن نالوا منصبا لم یشبعوا علی الرشاء و إن خذلوا عبدوا الله على الریاء، ألا إنهم قطاع طریق المؤمنین و الدعاة إلى نحلة الملحدین فمن أدرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه و إیمانه»
«روایت شده امام عسکری(ع) به اباهاشم جعفری فرمود: ای اباهاشم! زمانی بر مردم می آید که چهره های شان شاد و خندان اما دلهای شان تاریک و کدر است؛ سنت، نزد آنان بدعت است و بدعت، نزد آنان سنت؛ مؤمن در میان آنان تحقیر می شود و فاسق، تجلیل؛ ستمکاران نادان بر آنان فرمان می رانند و دانشمندان شان به درگاه ستمکاران رفت و آمد دارند؛ ثروتمندان شان توشهء فقراء را می دزدند و کوچکهای شان بر بزرگان شان پیشی می گیرند؛ هر جاهلی نزد آنان خبیر است و هر فریبکاری نزد آنان فقیر؛ مخلص در دید آنان مشکوک است و میش در دید آنان گرگ؛ عالِمنمایان شان بدترین مخلوقات خدا بر روی زمین هستند چرا که مایل به فلسفه و تصوف هستند و سوگند به خدا آنان از اهالی کج اندیشی و انحراف می باشند؛ در محبت مخالفین ما زیاده روی می کنند و شیعیان و موالیان ما را گمراه می نمایند؛ اگر به منصبی دست پیدا کنند از رشوه سیر نمی شوند و اگر قدرتی نیابند، بر ریا و خودنمایی به عبادت خدا می پردازند؛ آگاه باشید که آنان راهزنان ِمؤمنان هستند و فراخوان به آیین ِملحدان؛ پس هرکس آنان را دید از آنان دوری کرده و دین و ایماناش را حفظ نماید» (حدیقة الشیعة ص592 - الإثناعشریة، الحرّالعاملی ص33)
خیر سرشان طلبه هستند! به قولی طلبهء علوم دینی! اما هرچه در وبلاگهای شان دقت می کنی چیزی از دین نمی یابی! بله عرفان هست تصوف هست تفسیر به رأی هست دخالت آراء و اهواء در دین هست قیاس و استحسان و مصلحت چینی هست تعریف و تمجید از بتهای نجس و طواغیت رجس هست اما خبری از دین نیست! دوران و زمان غریبی است... گویا غربت صاحب اش عجّل الله فرجه به آن سرایت کرده است... یا صاحب الزمان!
وارد وبلاگ یکی از آنها می شوم... به زحمت می توانم آیهء قرآن یا حدیث و روایتی در آن پیدا کنم! عجیب است! مگر در معرفی نامهء خود ننوشته طلبه است؟ پس چرا نشانی از نص دین در نوشته های او نیست!؟ همه ش که شد شعر مولوی و نثر حسن زاده آملی! پس کو نشانی از دین!؟ نه نه... هست! یک حدیث دیدم! خوشحال می شوم و با شعف به آن دقت می کنم! به به! چه حدیثی! چه سندی! چه اعتباری! بوی گند سطل عاشقال عرفان، مشامم را می آزارد!
غرق در حدیث! می شوم: خدای شان گفته من عاشق شان هستم و هر شب با آنها برنامه دارم بسان فیلمهای هندی! با خود می گویم خب این هم یک نوع خداست دیگر! هندی ها در هند، گاو می پرستند خب بگذار اینجا گاوها، هندی بپرستند! چه کارشان داری؟ به قول یکی از خدایان: ما درون را بنگریم و حال را! کی برون را بنگریم و قال را! بت پرستی را عشق است! گور بابای همهء آیات و روایات که به طریق واحد عبودیت دعوت می کنند! الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق!
وبلاگ خوب و شیرینی است... آنقدر دلچسب و شیرین نوشته که اصلاً آدم یادش می رود کِی وارد شده و چقدر مانده و وبلاگ نویس، کیست! از بس شیرین نوشته، آدم فکر می کند خود جناب ابلیس، وبلاگ نویس است در اینجا! و من که در آستان اهل بیت نبی صلی الله علیه و علیهم جز هدایت ندیده ام تلخی موقت امروز را به شیرینی ابدی آخرت، معامله کرده و شیرینی ابلیس وبلاگ نویس را به دور می اندازم... از شیرینی بدم نمی آید اما قهقههء ابلیس را که می شنوم می فهمم زهرآلود است... صفحه را زود می بندم چرا که ممکن است صحنه های عاشقانهء آنان با خدایان شان مرا نیز گمراه کند کما اینکه...
وارد وبلاگ دیگری می شوم... او هم مدعی است طلبهء علوم دینی است اما... عجیب است! فقهاء را به مسخره گرفته و فقه ِصادق آل محمد(ص) را علم استنجا می خواند! انّا لله و انّا الیه راجعون.. دقت، علت را روشن می کند... نوشته: «فلان عارف بزرگوار که در قرن فلان در فلان جا می زیست را همه فقهای عصرش تکفیر کردند» خب معلوم شد چه مرگش است این جناب طلبه! ... ملاک ِدین در اندیشهء کوته نظرانهء او، نه کارشناسان دین و متخصصان شریعت، که فلان درویش ِملحد و بهمان صوفی ِمشرک است که به علت خباثتش، عالِمان علم استنجا! آفتابهء پُری را بر او روانه کرده و به سایر عرفاء شامخین، ملحق اش نموده اند!
رشتهء افکارم را یک پیام مسنجری قطع می کند! یک وبلاگ نویس که آیدی اش در ادلیست من موجود است (که نمی دانم چرا و از کجا!) پیامی send to all فرستاده که وب ِمن به روز است بیایید و بخوانید و جان مادرتان کامنت بگذارید چون تمام امید من به زندگی، در همین کامنتهای شماست! باشد... به روی چشم! کامنت هم می گذاریم اما بگذار اول، صفحه ت با این سرعت اینترنت جان کندنی (جان کندنی، نام یک اشتراک اینترنت نیست! وصف است!) بالا بیاید سپس کامنت هم می گذاریم... لحظاتی بعد، عنوان وبلاگ در taskbar نمایان می شود اما نه کامل! کلمات ِمهجور ِحضرت.....
حدسیاتم بی اختیار شروع می شود... حضرت محمد(ص)؟ حضرت علی(ع)؟ حضرت سجاد(ع)؟ حضرت رضا(ع)؟ حضرت مهدی(عج)؟ شاید هم خود حضرت حق(جلّ جلاله) چرا که *(اتخذوا هذا القرآن مهجوراً)* الفرقان آیة30 اما..... خیر! صفحه، کامل باز شده و حضرت مذکور! خدا یا رسول اش(ص) یا امام معصوم(ع) نیست فردی است که اگر خیلی بخواهیم بالایش بریم و از خطاهایش اغماض کنیم او را یک شاگرد کوچک در آستان معارف ائمه(ع) به حساب می آوریم که سخنان او بذاته هیچ اهمیت و ارزشی نداشته و معیار و ملاک نیست چه رسد به سخنانی که از او رسیده و دقیقاً خلاف هدایت اهل بیت(ع) است! عجیب اینکه این همه آیات و روایات ِمهجور، هیچ انگیزه ای برای وبلاگ نویسی ایجاد نمی کند اما سخنان ِمهجور ِفلان و بهمان چرا!
کامنت نمی گذارم چرا که اگر تأییدش کنم تأیید باطل کرده ام و در گناهان او و مولایش شریکم و اگر هم رد کنم همین ردّ، مسأله ساز شده و پاچه باید از لای دندان سگهای هار، بیرون بکشم که چه؟ به فلانی بد گفته ای و سزای تو مرگ است! اگر به خدا و پیغمبر(ص) بد بگویند هیچ اشکالی ندارد و به قول یکی از مدیران فرهنگی ِمثلاً متدین: «بحث علمی است و اشکال ندارد» اما به بتهای اینها اگر کمتر از گل گفته شود دم به ساعت باید به سمت نویسنده، پارس شود و هیاهو برپا گردد و تهدید و تطمیع از اینور و آنور روانه و همین مدیر فرهنگی هم مدّعی شود و ای بسا مترصّد یک لحظه غفلت، برای شکافتن سر نگارنده، در کوفهء وبلاگستان و در ایام شهادت امیر ِرمضان... یا امیرالمؤمنین!
نامی آشنا در پیوندهای آن وب، جلب توجهم می کند... بله او را می شناسم...
ادامه دارد...
همانطور که همه می دانیم، مذهب حقه شیعه امامیه، به دلیل انتساب به دوازده امام معصوم، مذهب "اثناعشریة" نیز نامیده می شود و در میان مذاهب و فِرَق اسلامی، تنها مذهبی است که به عدد دوازده، انتساب داشته و پیشوایان معصوم اش دوازده نفر می باشند (سلام الله علیهم اجمعین) در سایر مذاهب اسلامی، تعداد پیشوایان مذهب، عددی غیر از دوازده است مثلاً مشهور مذاهب اهل تسنن به چهار خلیفه و بعضی از شواذ آنان به پنج یا شش خلیفه {چهار خلیفه بعلاوه امام حسن مجتبی(ع) یا بعلاوه معاویة یا هر دو} و بعضی از خوارج به دو خلیفه {ابوبکر و عمر را بر حق و عثمان و علی(ع) را بر باطل می دانند} و بعضی از زیدیه به پنج امام {امیرالمؤمنین بعلاوه حسنین(ع) و امام سجاد(ع) و جناب زید} و اسماعیلیه به هفت امام {از امام علی(ع) تا امام صادق(ع) بعلاوه اسماعیل بن الامام الصادق(ع)} اعتقاد دارند و... و تنها مذهبی که به دوازده امام، معتقد است مذهب شیعه جعفری "امامیة اثناعشریة" می باشد
یکی از نکات مهمی که در این میان، جالب توجه می باشد این است که در بسیاری از منابع حدیثی اهل تسنن، احادیث فراوانی موجود است درباره دوازده "خلیفه" برای پیامبر(ص) یا دوازده "امام" بر امت نبی(ص) یا دوازده "امیر" بعد از رسول خدا(ص) و تعابیری مانند آن که از نظر تعداد خلفاء بر حق در امت نبی(ص) جز با عقیده شیعه امامیه، سازگار نیست و به وضوح، به حقانیت مذهب اثناعشریة اشاره می نماید این احادیث که مضمونی بسیار روشن دارد و ممتنع از تأویل و بی نیاز از تفسیر است آن قدر در کتب حدیثی مکتب خلفاء، با اسناد متعدد و طرق مختلف، روایت شده که جای هیچ گونه تردید و ابهامی باقی نمی گذارد و مجالی برای اشکال در سند یا دلالت آن به وجود نمی آید
این احادیث از حجت های خفیه خداست که به دست مخالفین مکتب اهل بیت(ع) به دست ما رسیده و آنان نیز در زمانی آنها را روایت کرده اند که هنوز دوازده امام مذهب شیعه، تکمیل نشده بود و نه تنها هیچ یک از نامحرمان بلکه کثیری از شیعیان نیز نمی دانستند که این مذهب حقه بر دوازده امام، ختم خواهد شد و بعدها تحت نام دوازده امامی و شعار اثناعشری مشهور خواهد گشت مخالفان اهل بیت(ع) بدون اینکه متوجه شوند روزی همین احادیث، سند ردّ مذهب آنان خواهد شد، آنها را روایت کرده و در اختیار نسلهای بعدی قرار دادند و از جایی که گمان نمی کردند خود را ردّ و مذهب اهل بیت(ع) را تأیید نمودند اگر می دانستند که حقیقت قضیه چیست ای بسا این روایات را هم مثل بسیاری از حجت های دیگر خدا که در اثبات حقانیت تشیع بوده از بین برده و نابود می کردند
کافران که همیشه از حکمت و عظمت ارادهء الهیه غافل اند گرچه می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند لکن نمی فهمند که خداوند، نور خود را کامل خواهد کرد ولو آنان را خوش نیاید! به عنوان نمونه، امام احمد بن حنبل که اقدم محدثین اهل تسنن است و این مطلب را مکرراً در مسند خود ذکر نموده، طبق قول مشهور، متولد 164 قمری است {زمان امام کاظم(ع)} و متوفای 241 قمری {زمان امام هادی(ع)} همچنین امام بخاری که معتبرترین محدث اهل تسنن است و اشاره ای به این مطلب را در کتاب حدیثی خود «صحیح بخاری» آورده است متولد 194 قمری است {زمان امام رضا(ع)} و متوفای 256 قمری {زمان امام عسکری(ع)} و مسلم نیشابوری که "صحیح"اش همطراز صحیح بخاری تلقی شده و این مطلب را در کتاب خود روایت کرده نیز متولد 206 قمری است {زمان امام جواد(ع)} و متوفای 261 قمری {زمان امام مهدی(عج)} و...
با دقت در این مقایسه های تاریخی و همچنین توجه به اینکه سیرهء امثال بخاری و مسلم در نقل حدیث، آلوده به کتمان حقایق ِمربوط به ولایت و جلوگیری از نشر احادیث ِمؤید ِعقیدهء شیعه بوده است و همچنین دقت در ممشای رجالی آنان که جز از روات کاملاً معتمد خود {که بعضاً ناصبی و دشمن اهل بیت(ع) هم بوده اند} از کس دیگری روایت نمی آورند و توجه به اینکه آنان، تا حد زیادی سعی در پالایش سندی و تصفیهء دلالی احادیث داشته اند و... این حقیقت را روشن خواهد کرد که مخالفان بیت نبوت(ص) گرچه بنا نداشتند حقائق ولائیه را به درستی نقل کرده و آنها را با امانت ایجابی به نسل بعد برسانند و بسان سایر مخالفان حقیقت، با رویکرد گزینشی، جلوی انتقال آزاد اطلاعات را گرفته و بر سر شاهراه های بیان حقائق، نشسته و طرق نشر حقیقت را مسدود می کردند لکن توجه نداشته اند که اگر خدا بخواهد کسی را یا روشی را یا عقیده ای را رسوا کند منتظر ارادهء حقیر بندگان گمراهاش نمی ماند و به هر طریقی که حکمت و ارادهء مصیطرهاش اقتضا کند فرومایگان را رسوا نموده و حقیقت را به گوش آنکه بخواهد خواهد رساند
حال که سخن به اینجا رسید یادی می کنم از سفر مشهدم و لحظات شیرین همجواری امام معصوم، حضرت مولانا ثامن الحجج، ابی الحسن الرضا علیه السلام و شادمانی ناشی از بهره مندی از ثواب عظیم لعن بر عارفان مُلحد و صوفیان مُبدع و امثال نخودکی و لاله زاری و..... و اینکه در آن آستان نور و عظمت، بر خاطرم خطور کرد که در بازگشت به جوار خواهر گرامی شان(سلام الله علیهما) و خدمت اهالی کهف توحید، به عنوان سوغات این سفر، مشتی نمونه خروار از این احادیث را تقدیم دوستان نمایم و اشاره ای داشته باشم به یکی از حجت های الهیه در ردّ اباطیل مخالفان اهل بیت(ع) و منحرفان از حقیقت توحید و ولایت... عصمنا الله من الزلل و حشرنا مع موالینا المعصومین علیهم السلام
1.راوی می گوید: نزد عبدالله بن مسعود به قرائت قرآن نشسته بودیم مردی آمد و از او پرسید: ای اباعبدالرحمن! آیا از رسول خدا(ص) پرسیدید که این امت، چند خلیفه خواهد داشت؟ ابن مسعود گفت: از زمانی که وارد عراق شده ام احدی قبل از تو این سؤال را از من نکرده است سپس گفت: بله از رسول خدا(ص) پرسیدیم و ایشان فرمود: «دوازده نفر به تعداد نقباء بنی اسرائیل» (مسند ابن حنبل ج1 ص398)
2.روایت شده جابر بن سمرة گفت: در حجةالوداع از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «این دین همیشه بر دشمنان خود، غالب خواهد بود و هیچ مخالف و مفارق، ضرری به آن نخواهد زد تا از امت من دوازده امیر بگذرند» سپس ادامهء کلام رسول خدا(ص) را نشنیدم از پدرم که به مرکب پیامبر(ص) نزدیک تر بود پرسیدم: ایشان در ادامه چه فرمود که من نشنیدم؟ پدرم گفت: می فرماید: «همگی از قریش هستند» (مسند ابن حنبل ج5 ص87)
3.روایت شده جابر بن سمرة گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «بر این امت، دوازده خلیفه خواهد بود» (مسند ابن حنبل ج5 ص106)
4.روایت شده جابر بن سمرة گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «دوازده امیر، خواهند بود» سپس کلامی گفت که آن را نشنیدم پس پدرم گفت: می فرماید: «همگی از قریش هستند» (صحیح البخاری ج8 ص127)
5.راوی می گوید به جابر بن سمرة نامه نوشتم: مرا از آنچه از رسول خدا(ص) شنیده ای خبری بده! پس او برایم نوشت:... از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «دین تا قیام ساعت، همیشه قائم است (تا قیامت، برقرار است) و بر شما دوازده خلیفه خواهد بود که همگی از قریش اند» (صحیح مسلم ج6 ص4)
6.روایت شده جابر بن سمرة گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «بعد از من دوازده امیر خواهد بود» (سنن الترمذی ج3 ص340) ضمناً ترمذی، سند این حدیث را تحسین کرده است
7.روایت شده که ابی جحیفة گفت: همراه عمویم نزد پیامبر(ص) بودیم پس فرمود: «امر امت من، همیشه به شایستگی خواهد بود تا دوازده خلیفه بگذرند» (المستدرک، الحاکم ج3 ص618)
8.روایت شده که عبدالله بن عمرو گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «دوازده خلیفه خواهند بود» (السنة، ابن ابی عاصم ص544)
و مشابه این احادیث:
_مسند ابن الجعد ص390 {متوفای 230 قمری}
_المصنف، ابن ابی شیبة الکوفی ج7 ص492 {متوفای 235 قمری}
_التاریخ الکبیر، البخاری ج1 ص446
_سنن ابی داود ج2 ص309
_صحیح ابن حبان ج15 ص43
_المعجم الاوسط، الطبرانی ج1 ص263
_مجمع الزوائد، الهیثمی ج5 ص178و190
_کنزالعمال، المتقی الهندی ج12 ص32و33
و.....
به دلیل اینکه این احادیث، از طرق فراوانی وارد شده کسی از علماء معروف ِمکتب خلفاء، نتوانسته مضمون کلی (12خلیفه) را انکار کند و فقط بعضی از متأخرین شان سعی کرده اند با توجیهات بی ربط یا تأویلات غیرعلمی، مطلب را از تأثیر خود بیاندازند مثلاً تعبیر کرده اند به اینکه پیامبر(ص) فرمود دوازده خلیفه خواهند بود اما نفرمود بیشتر نخواهند بود! فلذا منظور از این حدیث، همه خلفاء اعمّ از راشدین و بنی امیة و بنی عباس است ولو شامل دهها خلیفهء ظالم شود و...
بررسی "دست و پا زدن"های جالب علماء اهل تسنن برای فرار از پذیرش حقیقت ِاین روایات و همچنین تحلیل بعض مطالبی که در قبل یا بعد ِبعضی از این عبارات هست و ممکن است موجب ابهاماتی شود مجال دیگری می طلبد که به آیندهء دور! موکول می کنم لکن از توجیه گرایان محترم، یک جمله می پرسم: آیا پذیرش حقیقت، سخت تر از ساختن این همه توجیهات ِمحیرالعقول و آوردن این همه تأویلات ِصعب الوصول است!؟
به ادامه مصاحبه و نکات آن بپردازیم:
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! با چه روشی بهتر می توانیم جناب شیخ را بشناسیم و بشناسانیم؟
دکتر مدرسی: من تصور می کنم برای معرفی جناب شیخ باید همان شیوه جناب روشن را به کار ببریم یعنی مدتی بنشینیم آرام آرام ذهن مان را بیدار کنیم و قدم به قدم، لحظه به لحظه، کارها، سخنان و نگاه او را تفسیر کنیم یک سرّی در این جریان است که شاید ما نتوانیم بیانش کنیم ولی این امکان وجود دارد که آنقدر در اطرافش بچرخیم و توضیح بدهیم که بالاخره یک گوشه ای از این پرده کنار برود من روزی در جلسهء جناب شیخ نشسته بودم و دستم را روی فرش گذاشته بودم و به درس گوش می دادم یک لحظه از ذهن من گذشت که این فرش دیگر خیلی کهنه و نخ نما شده، و باید عوض شود همان لحظه جناب شیخ سرش را بلند کرد و گفت: مشخص است که این فرش نخ نما شده و باید عوض شود! جناب شیخ اضافه کردند: حواست چرا پرت است؟ درس را چرا گوش نمی دهی؟ فرش باید عوض شود، این مسأله ای نیست که دستت را گذشته ای روی فرش؛ شما باید در این ویژه نامه بحث را طوری پیش ببرید که اگر فردا کسانی این شمارهء کیهان فرهنگی را خواندند، دچار موج نشوند، پایین و بالا نیفتند شخصی گفت: جناب شیخ! کسی را پیدا کرده ام که حرفهای خوبی می زند! جناب شیخ گفتند: بروید ببینید چه می گوید؟ ما مدتی نزد او رفتیم و دیدم واقعاً حرفهای خوبی می زند بحثهای خوبی هم دارد یک دیدی هم درباره نماز جمعه داشت غیر از دیدهایی که حالا هست و کتابی هم درباره نماز جمعه نوشته بود بحثهایش هم نو و به اصطلاح زرورق پیچیده بود! ما هر بار که می رفتیم و می آمدیم، به جناب شیخ گزارش می دادیم شیخ فرمودند: خوب گوش بدهید، خوب دقت کنید و همراهش جلو بیایید مسأله ای که ما داشتیم این بود که وقتی هم نزد آن آقا بودیم، باز دلمان پیش شیخ بود و به عنوان مأمور می رفتیم و حرفهای او را می شنیدیم یک سالی می رفتیم و صحبتهای او را گوش می دادیم و بعد می آمدیم گزارش می دادیم جناب شیخ هم می فرمودند: شاهنامه آخرش خوش است بروید تا ببینیم آخرش به کجا می رسد تا اینکه بعد از مدتی دیگر، یک شب دیر هنگام من و دکتر گویا آشفته حال و اشک ریزان خودمان را به منزل جناب شیخ رساندیم و گفتیم: آقا جان، ما را نجات بده! آیا تا به حال که ما آنجا رفته ایم دچار مشکلی نمی شویم؟
ادامه نکات:
11.بر فرض که رجبعلی از دل شاگردش خبر داده باشد این چه اهمیتی دارد که شاگرد با این حالت اعجاب، آن را بیان می کند؟ مگر خبر دادن از دل، در وادی علوم غریبه، کار سخت و پیچیده و عجیبی است؟ فلان مرتاض مشرک که بت می پرستد و علناً نجاست می خورَد و وقتی نزد او می روی تو را به نام می خواند و از دل تو خبر می دهد مقام معنوی خاصی نزد خدا دارد؟ چه اشکالی دارد که کسی در اثر شدت ریاضاتی که لزوماً به قصد کسب علوم غریبه هم نبوده به قدرت هایی دست پیدا کند؟ شاگردی که با نقل حکایات این چنینی از استادش موجب تشویش اذهان عوام ناآگاه از قدرت های علوم غریبه می شود چطور می خواهد که مطالب، موجب موج و بالا و پایینی مردم نشود!؟
کیهان فرهنگی: آن شب چه اتفاقی افتاد؟
دکتر مدرسی: آن شب آن آقا خودش را واقعاً نشان داد و گفت: آن خدایی که می گویند، در من حلول کرده است! او حیات را شبیه می کرد به قطاری که راننده اش خود اوست! او گفت: من «خودش» هستم! به هرکدام از ما هم لقبی داده بود جناب شیخ گفت: ببینید عده ای هستند که با او این مسیر را می روند او مباحث را خوب شروع کرده بود و به قول مولانا «اوراد خوبی آورده بود» و بعد شما را به جایی می رساند که می گوید: آن خدایی که شما می گویید من هستم! گفتیم جناب شیخ تکلیف ما چیست؟ گفت: هیچ! من می دانم که شما رفته اید و شنیده اید، ولی می دانم که شما همان وقت هم که آنجا بودید، دلتان در حال و هوای خودتان بوده و مجذوب نشده اید البته یکی از دوستان که گاهی نزد جناب شیخ هم می آمد، به آن آقا دل داد و همانجا ماند
ادامه نکات:
12.ابن منصور حلاج هم می گفت من خودش هستم (اناالحق) ! بایزید بسطامی هم می گفت درون جامه من جز خدا نیست (لیس فی جبتی الا الله) ! سایر عارفان کافر و عاشقان مشرک نیز مشابه این حرفها مکرر گفته اند و این ادعاها شعار تفکر عرفانی است اگر خوب است، برای همه خوب است و اگر بد است، برای همه بد است چرا حلاج، اگر چنین چیزی بگوید و حافظ نیز در وصفش بسراید: (گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند . جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد) هیچ کدام تخطئه نمی شوند و بلکه تجلیل نیز می شوند اما اگر آن فرد گمنام، همان ادعای حلاج را بر زبان بیاورد بد است و باید از او فرار کرد!؟ چطور اگر قاضی، احساس رانندگی ِهمان قطار کرده و تصور نماید مثل خدا! شده و بر زمین و زمان سیطره دارد هیچ اشکالی ندارد اما به دیگران که می رسد یک دفعه همین خیالات، کفر می شود و حلول و اتحاد؟ بائک تجرّ و بائی لاتجرّ!؟
13.آن کسی که به آن آقا دل داد و مریدش شد اگر به او اعتراض کنند و او بگوید من چیزی دیدم که شما ندیدید و وقتی شما ندیدید و نمی دانید پس انکار نکنید و حقایقی هست که فراتر از عقل شماست و شما نسبت به عظمت استاد، در جهل مرکب هستید و... (کلاً از این دست خزعبلات عرفانی) چه جوابی به او می توان داد؟ اگر او بگوید «سنگسارم بکنید ای ز خدا بی خبران . گنهی کردم و عاشق شدم و دل دادم» چه جوابی به او داده خواهد شد؟
کیهان فرهنگی: آیا جناب شیخ دستورهای خاصی هم برای ایام خاص مثل ماه مبارک رمضان به شما می دادند؟
دکتر مدرسی: بله، در شروع ماه در بعضی ایام و مثلاً همان ماه رمضان ابتدا برای ما درباره آن ماه صحبت می کرد و برنامه می داد و می گفت: در این ماه شما را برای افطار زیاد دعوت می کنند، سعی کنید در همان خانه خودتان افطار کنید و یک لقمه غذا بخورید و بعد بروید و سری بزنید اگر رفتید، به محض آن که سر سفره نشستید، با هر چه جلو شما گذاشتند افطار کنید و به چیزی دیگری دست نزنید ما هم هر جا می رفتیم به همان دستور عمل می کردیم بعدها همین آقای رافعی خیلی اصرار کرد که بداند جریان چیست گفتم: دستور جناب شیخ است از آن پس آقای هر جا که میرفتیم قبلاً سفارش می کرد جلو من غذای حسابی بگذارند! البته دستورهای دیگری هم جناب شیخ می دادند که از بیانش معذورم
ادامه نکات:
14.دستور جناب شیخ است!؟ خب باشد! مگر شیخ کیست یا چیست که تعبد به دستورش تا این حد، لازم باشد؟ مگر او معصوم است که امر او لزوماً موجب هدایت شود؟ چه تضمینی هست که امر او موجب ضلالت از جایی که گمان گمراهی نمی رود (ضلالت من حیث لایحتسب) نگردد؟ آن هم چنین دستورهای غیرعقلایی که بعضاً موجب آزار میزبان در گذاشتن غذا دقیقاً جلوی دست میهمان نیز می شود... باقی گذاشتن چای، تکبر می آورد اما معطل کردن میزبان تا رسیدن میهمان که می خواهد افطار کند و بعداً راه بیفتد یا جلوس شاهانه او بر سر سفره افطار که حاضر نمی شود دست دراز کند و فقط آنچه جلوی اوست را میل می فرماید، تکبر که نمی آورد هیچ، بلکه تواضع نیز می آورد!!؟
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا مشورتهایی هم در امور زندگی با جناب شیخ داشتید؟
دکتر مدرسی: در بعضی موارد بله، بعضی وقتها هم خود ایشان به ما رهنمودهایی می دادند که در آغاز، حکمت آن برای مان روشن نبود، بعد می فهمیدیم مثلاً از روزی که من به خدمت جناب شیخ آمدم، فرمودند: شما غیر از این که به طور رسمی درس می خوانی و جلو می آیی، بعد از کلاس نهم، به صورت متفرقه (آزاد) هم امتحان بده و من همین کار را کردم و تا آخرین سال که دیپلم دبیرستان را گرفتم، در بیرون هم به طور متفرقه درآموزشگاه خزائلی درس می خواندم و امتحان می دادم تا دو دیپلم بگیرم بعدها که جریانی برایم اتفاق افتاد، دیدم که جناب شیخ چه پیش بینی جالب و خوبی کرده بود!
کیهان فرهنگی: در مورد مسایل شخصی مثلاً پیرامون ازدواج تان هم با جناب شیخ مشورت می کردید؟
دکتر مدرسی: بله، اصلاً ازدواج من با همسرم به پیشنهاد جناب شیخ بود
کیهان فرهنگی: یعنی از بستگان ایشان؟
دکتر مدرسی: خیر، در میان چند نفری که از فامیل و غیرفامیل نامزد بودند، یا مادرم انتخاب کرده بود، من با جناب شیخ مشورت کردم و مشخصات همسر کنونی ام را به ایشان گفتم، جناب شیخ هم فرمودند: راه صوابی است این کار را بکنید، این خانم موجب برکت می شود و شما را خوب می تواند اداره کند ما هم آمدیم و کار را تمام کردیم به هرحال ایشان در تمام مواردی که به قدرت پرواز روحی ما مربوط می شد، راه نشان می دادند و کاملاً هم مسلط بودند
ادامه نکات:
15.شیخ، در تمام مواردی که به قدرت پرواز روحی شاگردان، مربوط می شد راه نشان می دادند... بهرحال جناب شیخ، خلبانی کارکشته در پرواز به عوالم غیبیه بودند و باید دست نوخلبانان را می گرفتند!
کیهان فرهنگی: لطفاً بحثی هم درباره ویژگی های تعلیم و تربیت جناب شیخ داشته باشید روش کار ایشان چه تفاوت هایی با تعلیمات رایج زمان داشت؟
دکتر مدرسی: عرض شود چند محور اصلی در تعلیم و تربیت جناب شیخ وجود داشت اولین محور در شیوه تربیتی جناب شیخ این بود که برخلاف تمام روشهای رسمی در تعلیم و تربیت صوفیانه، ایشان رابطه مطلق مرید و مرادی را می شکست یعنی از روز اول که کسی را برای شاگردی می پذیرفت، در عین حال که از او می خواست کاملاً در اختیار باشد، به او می آموخت که درباره موضوع تفکر و آن را بررسی کند این یک تفاوت، دومین محوری که در روش جناب شیخ و خلاف روشهای سنتی گذشتگان بود، تشویق شاگردان به آموختن علم روز بود نکته مهم این است که این علم آموزی و تشویق به هیچ وجه تحت تأثیر رویکرد به علم در دهه های20و30 نبود، بلکه منطبق با دیدگاه کاملاً عرفانی و فلسفی خاص جناب شیخ بود به این ترتیب که، اگر ما کل حیات را جلوه هایی از معشوق بدانیم، همان که حافظ می گوید: «هر دو عالم یک فروغ روی اوست» جناب شیخ در مکتب تربیتی اش که ملهم از حافظ بود، برای شناخت این جلوه، معتقد بود که باید علم بیاموزیم زیرا علم آموزی ارتباط مستقیمی با شناخت معشوق دارد همان طور که گفتم، جناب شیخ در حرکت به شاگردانش مطالب را آموزش میداد البته این روش منحصر به ایشان نیست ما در بین اهل تصوف هم این حرکت را میبینیم که با شاگردان حرکت می کنند، اما تفاوت این بود که جناب شیخ این حرکت را در دو بخش همزمان انجام می داد، یکی در طبیعت و یکی در جامعه شاگردان را مثلاً می برد به صحرا، به کوه و همچنین در محیط طبیعی زندگی مردم در آنجا سعی می کرد که شاگردان با محیط و مردم ارتباط برقرار کنند همین طور درمحیط هایی مثل حرم حضرت عبدالعظیم، یا در کوه بی بی شهربانو... محور مهم دیگر در تعلیم و تربیت جناب شیخ که باز هم برخلاف روش تصوف بود که رابطهء شاگرد را با خانواده و جامعه می برند تا مرید را از محیط و خانواده به خودشان منحصر کنند، در مکتب تربیتی جناب شیخ می بینیم که این طور نیست، بلکه شما باید در خدمت انسان باشید، آن هم در درجه اول در خدمت خانواده خویش، و بعد در خدمت جامعه خود اما مسأله عمده این است که چگونه در خدمت باشیم و اسیر نباشیم؟ یک جمله زیبایی که مدرس در مجلس به کار می برد این بود که «سید القوم خادمهم» یعنی بزرگ هر قوم خدمتگزار آنهاست البته این جمله در اصل حدیث معصوم(ع) است، آنچه در مکتب عرفان ما داریم، ریشه هایش در منابع اسلامی خودمان هست یعنی چه؟ یعنی شما از یک طرف در فرد، بزرگی ایجاد می کنید و از طرف دیگر، این بزرگی را با خدمتگزاری همراه و هم معنی کرده اید این نکته خیلی ظریفی است اگر شما دقت کنید می بینید همه کسانی که به عنوان شاگردان شیخ، برگزیده شده اند، همه خانواده دارند و شاید هم خیلی با مسایل اطرافیان خودشان درگیرند، اما در عین حال، می بینید که از این قیود آزادند اما محور چهارم تربیتی جناب شیخ، دادن دید جدیدی به شاگردان بود، دیدی که سبب می شد تا دیگر عبودیت و مسائل عبادی را عملی تکراری ندانند و تکراری عمل نکنند می دانیم که بعضی از نمازهای مان تکراری می شود و اصلاً یادمان می رود که چه وقت «بسم الله» گفته ایم و کی «و لا الضالین»!؟ به خاطر این که تکراری عمل می کنیم آنجا مربی تذکر می داد که چه وقت داری تکرار می کنی و چرا؟ در مکتب جناب شیخ، معلم تمام وجودش را به شاگردش می سپارد، همان طور که شاگرد خودش را به معلم می سپارد برخلاف آنچه در تصوف هست، در مکتب شیخ، معلم باید خودش را صرف شاگرد کند در این مکتب، معلم بیش از شاگرد روح و انرژی می گذارد یکی دیگر از کارهای جناب شیخ این بود که دیوان حافظ را به کتاب آموزش عرفان تبدیل کرد شیخ در مکتب تعلیم و تربیت عرفانی، یک دید نو و تازه داشت که در کل تاریخ سابقه ندارد حتی نزد معلمین درجه یک ما که در تربیت شاگرد خیلی ورزیده بودند دیگر ویژگی مهم شیخ این بود که در کنار شاگردش، شاگرد بود تا مسائل وی را بفهمد تا بداند که چگونه حرکت کند که این شاگرد احضار شده و از راه رسیده را (مثل من) تربیت کند به جناب شیخ الهام می شد که فلان شخص را از فلان جا صدا بزن، استعداد خیلی خوبی دارد و خیلی خوب مطالب را می گیرد شیخ هم می فرستاد او را پیدا می کردند تا با او صحبت کند و اگر بخواهد و بپذیرد، بیاید و کلمات ایشان را بشنود شیخ بنیانگذار یک مکتب تعلیم و تربیت بسیار جدید و کارآمد بود
ادامه نکات:
16.چه کسی به رجبعلی، الهام می کرد که فلان شخص را صدا بزن؟ این شخص از کجا می فهمید که فرد مورد نظر، استعداد خوبی دارد؟ چه ضمانتی هست که این وحی، از شیاطین نباشد؟ *(ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم)* الانعام آیه121 خداوند در کتاب خود درباره کسانی که دعاوی ارتباط با ملکوت دارند می فرماید: «آیا آنان نردبانی دارند که بر آن می روند و صداهایی می شنوند؟ اگر چنین است باید آن کسی که از آنان، مدعی ِشنیدن ِوحی از خداست بر این ادعای خود، برهانی آشکار (معجزه) بیاورد» *(ام لهم سلّم یستمعون فیه فلیأت مستمعهم بسلطان مبین)* الطور آیه38
کیهان فرهنگی: در حاشیه گفتگوهای مان در جلسه اول، به داستان استواری کرمانشاهی اشاره کردید که محل مأموریتش کرمان بود و شما به دستور جناب شیخ به آنجا رفتید و او را به تهران آوردید، اگر ممکن است موضوع را مجدداً شرح بدهید
دکتر مدرسی: فکر میکنم این موضوع مربوط به سالهای30یا31 باشد اما خلاصه اش کنم؛ روزی از روزها جناب شیخ در جلسه و در جمع شاگردان خصوصی گفتند: استواری کرمانشاهی در کرمان است که خانواده اش در کرمانشاه احتیاج شدیدی به او دارند پدر و مادرش هم پیر و نیازمندند، لازم است کسی از میان شما به کرمان برود و او را متوجه کند که به تهران بیاید تا کارش را درست کنیم و به شهر خودش برگردد چون در جمع، نگاه شیخ هنگام صحبت به بنده بود، من احساس کردم که این کار را به عهده من گذاشته اند
کیهان فرهنگی: اسم و شهرت او را هم گفتند؟
دکتر مدرسی: بله، اما جای او معلوم نبود باید می رفتم در پادگانهای شهر او را پیدا می کردم بهر حال، من به کرمان رفتم و به پادگان شهر مراجعه کردم می دانید که آن زمان این کار مشکلات خاص خودش را داشت احتمال همه چیز می رفت با مراجعات مکرر و مشکلات زیاد، که شرحش طولانی است و تنها یک موردش را عرض می کنم، چند روز مرا در پادگان بازداشت کردند تا ببینند قضیه چیست؟ سرانجام توانستم به یاری خداوند، آن استوار را پیدا کنم و پیام جناب شیخ را به او برسانم اما باور متن پیام در آن جو سیاسی برای فردی نظامی، مشکل بود، هر طور بود او را قانع کردم مشکل دیگر، گرفتن مرخصی برای او و آوردنش به تهران بود خیلی خلاصه بگویم که به طرزی معجزه آسا توانستم از فرمانده اش که به صورتی کاملاً عجیب و اتفاقی یکی از آشنایان ما از آب درآمد و شخصی به نام سرهنگ رضا تهرانی نژاد بود، پانزده روز مرخصی گرفتیم و او را به تهران آوردم تا مدتی که استوار در تهران بود، شبها به مسافرخانه می رفت و روزها هم در جلسات منزل جناب شیخ شرکت می کرد آن زمان یکی از دوستداران جناب شیخ، تیمسار قدبلند و قوی و سیاه چرده ای بود که بعضی از شبها به خانهء جناب شیخ می آمد، در می زد و همان بیرون با صدایی رسا می گفت سلام علیکم، امری ندارید؟ و بعد می رفت فکر می کنم خانه اش هم همان نزدیکی ها بود یک شب مطابق معمول آمد و در را باز کرد و گفت: سلام علیکم، امری ندارید؟ جناب شیخ فوری گفت: بیا تو! داخل شد جناب شیخ با اشاره به استوار کرمانشاهی گفت: ببین! این شخص باید از کرمان به کرمانشاه منتقل بشود، ایشان را دست تو سپرده ام، تیمسار گفت: به چشم! و بعد به آن نظامی گفت: بلند شو و پرسید: درجه ات چیست؟ گفت: استوار؛ تیمسار گفت: چرا احترام نمی گذاری؟ استوار راست ایستاد و گفت: بله قربان! و احترام گذاشت تیمسار گفت: با لباس شخصی احترام نظامی می گذاری؟ این را با حالت شوخی گفت و همه خندیدیم تیمسار اضافه کرد که تا چهار روز دیگر کارش را درست می کنم و همین طور هم شد و آن استوار حتی به کرمان هم نرفت و یک سر به کرمانشاه نزد والدین اش رفت چند بار هم پس از آن به تهران آمد و اظهار محبت کرد و نان شیرینی کرمانشاهی برای مان آورد و می گفت: نجات پیدا کردم و حالا در کرمانشاه در مراسم دعای ختم انعام به شما دعا می کنم، پدرم خیلی به من نیاز دارد بهرحال، تا مدتها یکدیگر را ندیدیم و از حال هم خبر نداشتیم اکنون آن ماجرا را از حافظه نقل می کنم و ممکن است دیگران در آینده تکمیل اش کنند
کیهان فرهنگی: این موضوع هم کرامتی دیگر از جناب شیخ بوده و هم احتمالاً نتیجه دعای پدر و مادر آن استوار کرمانشاهی که ناراحت بودند و حضور فرزندشان در کرمانشاه کمک زیادی به آنها می کرد
دکتر مدرسی: تردید در این نیست پدر و مادر آن شخص نیمه شب آهی کشیده اند و این تیر آه به هدف استجابت نشسته و جناب شیخ هم مأمور شده بود که این کار را انجام بدهد این موضوع یکی از مسائل خاطره انگیز زندگی من است
ادامه نکات:
17.چرا تردید نیست!؟ اتفاقاً بسیار تردید هست! چه اشکالی دارد که آن پدر و مادر، مخفیانه به رجبعلی، نامه نوشته باشند یا از طریقی عادی ولی مخفی از چشم شاگردان، با او ارتباط برقرار کرده و مشکل خود را در میان گذاشته باشند؟ چه اشکالی دارد که رجبعلی از طریقی، رابطهء آشنایی شاگرد خود و فرماندهء آن استوار را فهمیده باشد و دقیقاً به همین دلیل، نگاه خود را در جلسه به او متمرکز کرده باشد؟ کجای این موضوعات معجزه آساست؟ چرا این جناب شاگرد، اصرار دارد هرچیزی را به نحوی به عالم ملکوت بند کند و تفسیر اعجازی بدست دهد؟ چرا سعی دارد شیخ ِخود را مأمور الهی بخواند و منجی ِآه نیمه شب این و آن؟ از اینها گذشته بر فرض که رجبعلی، واقعاً منجی این و آن بوده چرا محدودهء "منجی گری" او اینقدر بسته و ناقص است که باید با کمک چند واسطه، به این امر خطیر مبادرت نماید و نمی تواند بدون این واسطه ها و با انجام چند حرکت عرفانی! و کشیدن چند عدد "هو"! استواری را به نحوی کاملاً استوار! و از طریق طی الارض از کرمان به کرمانشاه بفرستد؟ یا او که بسان فرمانده ارتش شاهنشاهی، به امرای ارتش طاغوت، امر و نهی می نماید چرا نمی تواند با چند "ورد" عارفانه، کل بساط حکومت فاسد پهلوی را برچیده و شاه را ساقط کرده و همه مردم ایران را از آه های نیمه شب ِناشی از جور محمدرضا پهلوی نجات دهد؟ یا اساساً دنیا را با کرامات خود، پر از عدل و داد نماید که همه آه های نیمه شب جهانیان، یکسره برچیده شده و رجبعلی، منجی عالم بشریت شود البته به اسلوب مهدویت نوعیهء عرفانیه!؟
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا جناب شیخ در زمان حیات، برای دوره بعد از خودشان شما را به شخص دیگری به عنوان راهنما یا هر چیز دیگر ارجاع می دادند؟
دکتر مدرسی: این از آن سؤالات است که پاسخ به آن برای من مشکل است بله جناب شیخ شاید یک سال پیش از فوت شان، مشخص کردند که بعد از من چه کسی، نه به عنوان مرشد -چون خود ایشان هم برای ما جنبه مرشدی نداشت، معلم بود و هیچ وقت به عنوان مرشد مطرح نبود- باید جلسه را اداره کند
کیهان فرهنگی: یکی از همان افراد جلسه خصوصی؟
دکتر مدرسی: بله، از همان شاگردان، بعد از فوت ایشان هم مدتی جلسه اداره می شد
ادامه نکات:
18.این مورد، دیگر نهایت مسخرگی و چرندبافی است... این شیخ نادان از کی تا حالا، واجد منزلت انبیاء(ع) شده که برای امت! خود، وصی نیز تعیین می کند که مبادا بعد از او گمراه شوند!؟ لابد دو چیز گرانسنگ هم در امت خود باقی گذاشته یکی کتاب کیمیای محبت (که هنوز آن موقع، تألیف نشده بوده!) و یکی هم همین جناب چلچراغ! سنگین که از شدت کتمان و خجالت، نمی خواهد اسرار هویدا کند! آخر این چه مسخره بازی است که به نام معرفت الله، راه انداخته اند و مفاهیم بلند دینی (نظیر وحی نبوی و وصایت علوی و...) را سرقت کرده و در عرفان خود، بازیچه نموده و شعور انسانی را در مسیر هواهای شیطانی به لجن کشیده اند؟
کیهان فرهنگی: در جلسه گذشته در مورد مسائل مختلف و از جمله در مورد چگونگی در گذشت جناب شیخ مطالبی فرمودید، از جمله این که ایشان پیش بینی کرده بودند که شما اولین کسی هستید که در مزارشان شمع روشن می کنید و همین طور هم شد در این نشست می خواهیم خواهش کنیم از احساس خودتان هنگام شنیدن خبر فوت جناب شیخ و مسائل پس از آن برای مان صحبت کنید
دکتر مدرسی: ما خیلی از مسایل روحی مان را نه می توانیم بیان کنیم و نه می توانیم به تصویر بکشیم ما نمی توانیم شرح غم های مان را بنویسیم، یا شرخ غم های مان را نقاشی کنیم این مقدار هم که بیان می کنیم، استکانی آب از یک دریاست واقعیت این است که رحلت جناب شیخ برای ما چند نفر شاگردان اش آن چنان سخت و غیر قابل تحمل بود که شاید تا یک سال پس از آن، ما احساس می کردیم که باید سه شنبه ها یا پنج شنبه ها برویم به دیدار جناب شیخ! نمی توانستیم بپذیریم که ایشان فوت کرده است اگرچه خود جناب شیخ گفته بودند که چه زمانی از این دنیا خواهند رفت
ادامه نکات:
19.بله! جناب شیخ برخلاف معمول ِروش های تعلیم و تربیت صوفیانه، رابطه مطلق مرید و مرادی را می شکست!! تا حدی که شاگردش تا یکسال نمی توانست مرگ او را باور کند و می خواست برود جلسه شیخ!!!
کیهان فرهنگی: یعنی روز و ساعت فوت شان را قبلاً به شما گفته بودند؟
دکتر مدرسی: بله وقت اش را تعیین کرده بودند ولی من نمی توانم وارد جزئیات اش بشوم، اما کاملاً می دانستیم و برای آن روز آماده بودیم موقعی هم که برای تشییع رفتیم، یک عده خیلی کمی آنجا بودند، فقط فرزندان جناب شیخ و چند نفر دیگر؛ وقتی به آنجا رسیدیم به ما گفتند: چه کسی به شما گفت که جناب شیخ فوت کرده؟ آخر ما به هیچ کس نگفته ایم! ولی در هر حال غم بسیار سنگینی بود برای ما؛ ببینید! وقتی مدرس را شهید کردند و من خبر شهادت اش را شنیدم، شاید شش یا هفت سال داشتم خیلی کوچک بودم و جریان را زیاد درک نمی کردم اما زمانی که وارد نگارش کتاب مدرس شدم و به فصل شهادت مدرس رسیدم، به آن شبی که مدرس را شهید کردند، آن شب آن چنان برای من سنگین و سخت و غم انگیز بود که فکر می کردم دیگر نفسم در نمی آید در جریان رحلت جناب شیخ هم همین احساس به من دست داد و آن وقت بود که دقیقاً معنا و مفهوم این سخن حضرت امام حسین علیه السلام را فهمیدم که در عاشورا فرمودند: «الان انکسرت ظهری: الان کمرم شکست» فکر می کردیم که دیگر دنیا برای ما چند نفر شاگردان شیخ تمام شده است فقط به این امید خودمان را راضی می کردیم که ما هم هر چه زودتر، سه یا چهار ماه دیگر می رویم نزد جناب شیخ؛ آنقدر غم دوری اش برایم سنگین بود که در خانواده، فشار آوردند که یک مسافرتی به خارج کشور بروم تا از آن حالت بیرون بیایم ما به مصر و عتبات هم رفتیم ولی خدا شاهد است، هر قدمی که برمی داشتم، امکان نداشت که جناب شیخ را فراموش کنم بنابراین چگونه میتوانم این احساسات را برای شما بیان کنم و شما چگونه آن را می نویسید؟ من هر چه بگویم آن زمان چه احساسی داشتم، قادر به بیان نیستم، ولی همین اندازه میتوانم بگویم «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل . کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها» من آن زمانی که در هنرستانی در خیابان ری تدریس می کردم، بعدازظهرها به مزار جناب شیخ می رفتم و بعد می دیدم که بقیه دوستان هم آمده اند، یا به تدریج می آمدند تا چند ماه حتی در زمستان و فصل برف ریزان، بعدازظهرها آنجا می رفتیم و می نشستیم بدون اختیار! کششی داشت آنجا برای ما با آن خاطرات و صحبتها، کم کم دستور جناب شیخ رسید که رها کنید! شما فکر می کنید که من اینجا خوابیده ام؟ خیر، این طور نیست من خودم می آیم به دیدار شما
والسلام
ادامه نکات:
20.بالاخره حقیقت مطلب رو شد و دستور از خود جناب شیطان رسید که رها کنید! شما فکر می کنید من اینجا خوابیده ام؟ خیر، این طور نیست من خودم می آیم به دیدار شما و بازهم گمراه تان خواهم کرد و بازهم از طریق دیگری و در لباس دیگری سر کار تان خواهم گذاشت شما فکر کردید من می خوابم اینجا؟ نخیر من نمی خوابم و اصلاً برای اضلال شما خواب به چشمم نمی آید... دشمنم و دشمن به هر شکل ممکن و در هر لباس مبدل، خواهد آمد و از جایی که گمان نمی رود بازهم به سراغ طعمه اش خواهد رفت و بازهم خدعه و خدعه و خدعه...
ای مردم... شیطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن انگارید... سورةالفاطر آیه5و6
...........................................................................................
پ.ن:
إن شاء الله سه شنبه به داعی زیارت سلطان سریر ارتضاء، حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیه و بهره گیری از انوار تابناک آن امام اهل توحید، عازم ارض اقدس رضوی هستم
نائب الزیارة و نائب اللعن خواهم بود در باب نخودکی و لاله زاری و سایر صوفیان عالِم نما من الاولین الی الآخرین و اگر عمری بود و توفیقی، از اواخر هفته آینده دوباره در خدمت عزیزان دلم، اهالی کهف توحید، خواهم بود
سال گذشته در ایام فعالیت وبلاگ سابق، خواهری لینک مصاحبهء نشریهء کیهان فرهنگی با علی مدرسی، شاگرد رجبعلی خیاط را به بنده ارائه کرد و خواستار دانستن نظر این جانب درباره عرفان ِمطرح شده در آن مصاحبه گردید این جانب نیز نکاتی را در حاشیهء مطالب آن مصاحبه نگاشتم و این نکات را طی دو پست در وبلاگ، ارائه کردم اخیراً که این دو پست را برای نهادن در سایت 313 امیر، ویرایش می کردم نکات دیگری به ذهنم رسید که مناسب دیدم قبل از قرار دادن نوشتار ِغنی شده در سایت، ابتدا در دو پست وبلاگ، آن را ارائه نمایم و بعد از استفادهء مجدد از نظرات دوستان، مطلب را در سایت قرار دهم
مضاف بر اینکه نقل مطالب وبلاگ سابق در اینجا، برای عزیزانی که ظرف چند ماه اخیر، با این وب، آشنا شده اند مفید است و آنان را از فضای وبلاگ سابق و علت دشمنی های عجیب و کینه ورزی های غریب و به تعبیری "احقاد بدریة و خیبریة و حنینیة" عده ای با وبلاگ کنونی، با خبر می نماید
پیشاپیش یادآور می شوم که در موارد معدودی، مختصر ویرایشی در متن مصاحبه، انجام شده است و چنانچه به همین مقدار تصرف نیز اطمینان نباشد اصل مصاحبه، با یک کلیک روی لینک مصاحبه، قابل دسترسی می باشد
توجه: مطالعه این پست به بت پرستان و شخصیت پرستان و متعصبان بر ارادت به رجبعلی خیاط، توصیه نمی گردد
کیهان فرهنگی: لطفاً شرح کوتاهی از نحوه آشنایی خودتان با جناب شیخ بفرمایید
دکتر مدرسی: سالهای آخر دبیرستان را در شهرضا می گذراندم که رییس فرهنگی به نام آقای گویا به آن شهر آمد و درس فیزیک ما را نیز به عهده گرفت و بعد از چند جلسه پرسش و پاسخ، مرا به منزلش دعوت کرد و گفت: من استادی به نام شیخ رجبعلی خیاط دارم او مشخصات تو را به من داده و من اصلاً به خاطر پیدا کردن شما به شهرضا آمده ام و درس فیزیک را پذیرفته ام تا شما را پیدا کنم بالاخره با اجازه مادرم، مرا به تهران، خیابان مولوی، کوچه باغ فردوس، به خانه محقر جناب شیخ برد در آنجا دکتر گویا از من خواست جلوتر از او به اتاق جناب شیخ بروم ایشان به محض دیدن من به دکتر گویا گفت: درست انتخاب کرده ای، همان است! آن روز جناب شیخ به من گفت: «شما مثل یک چلچراغی می مانید با شعله های پراکنده و من بایستی شما را تبدیل به یک کانون نور کنم، کار من همین است» یادم هست که آن روز چای آوردند، من طبق معمول روستای خودمان، کمی از چای را ته استکان باقی گذاشتم، جناب شیخ با ناراحتی گفت: شما تا انتهای چای را بخورید باقی گذاشتن چای، تکبر می آورد همان لحظه، احساس گرمای شدیدی در وجودم کردم و فهمیدم که با معلم بزرگی رو به رو شده ام درس ما این چنین آغاز شد و از آن پس، هر هفته به محضر جناب شیخ می آمدم
نکات:
1.اینکه فرد غیرمعصومی، از نیروهای غیبیه، مشخصاتی بگیرد و کسی را برای یافتن مصداق آن بفرستد بسیار مشکوک می باشد مخصوصاً که تعبیر می شود «من باید شما را تبدیل به چه و چه کنم» که مجموعاً مرادف «تو برگزیده ای» می باشد (الیاس!) این تعبیر، بسیار خطرناک است و از آنجا که به نیروهای غیبیهء مرتبط با غیرمعصوم، هیچ اعتمادی نیست و ممکن است شیطان و اعوان و انصارش باشند فلذا هیچ تضمینی نیست که آن کانون نور خیالی، در واقع کانون ظلمت و ضلالت گردد و برنامه ای شیطانی و پروسه ای ابلیسی برای نشر باطل و بدعت، به نام نشر حق و حقیقت، در کار باشد... این احتمالی است که سطور بعدی مصاحبه، آن را از حالت احتمال متساوی الطرفین، خارج کرده و به یقین نزدیک می نماید!
2.اولین شاهد بر رسوخ بدعت در این مقام، ادعای تکبرآوری ِباقی گذاشتن چای است! رجبعلی به استناد کدام دلیل ولو عرفی، مدعی چنین ملازمه ای می گردد و دستگاه تکبرسنج و ابزار غروریاب او چیست!؟ آیا او آیه یا روایت معتبری در این خصوص یافته است که به لحاظ آن، اجتهاد می کند که باقی گذاشتن چای، تکبر می آورد!؟ اگر منظور او از تکبر، همان عُجب و غرور ِمذموم در شرع است این تکبر، کیلویی نیست و حساب و کتاب دارد! نه هر چیزی رجبعلی خیال کرد، آورندهء تکبر می شود و نه هر چیزی زائل کنندهء آن! اگر هم منظور، مطلق تکبر باشد (ولو امثال عزت نفس ممدوح) که حسابش روشن است و باقی گذاشتن چای در فرض تکبرآوری این چنینی، مشکلی ندارد
3.حال که رجبعلی به استناد اموری ذهنیتی و اخلاقی خیال بافانه، چیزی را ضدارزش می خواند و به شاگردش امر و نهی می نماید چطور شاگرد، آن را بدون تحقیق و تفحص می پذیرد و داغ هم می شود!؟ تعجب از آن شاگرد است که یک کلمه نمی پرسد «استاد محترم! این مطلب که گفتید به استناد کدام نص دین بود؟ شما که مجتهد و مرجع تقلید من نیستید!» بلکه با سادگی، مطلب را باور کرده و نتیجه می گیرد با معلم بزرگی مواجه شده است!! چه مضحک است "نادانی" با "نادان تری" مواجه شود و "نادان تر" از اینکه وجه ِحرف های آن "نادان" را نمی فهمد احساس کند آن "نادان" چه "دانا"ست!
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! اجازه بدهید بحث را با این سؤال کلی ادامه بدهیم که اصولاً نگاه جناب شیخ به هستی و زندگی چگونه بود؟
دکتر مدرسی: جناب شیخ با کمال صداقت و عشق منحصر به فرد به تمام مظاهر هستی و حیات نظر داشت و اعتقادش این بود که کل حیات، تنها یک خالق دارد و خالق هر چیزی، همان محبوب و معشوق اوست اگر آن را دوست داشته باشیم، معشوق را دوست داریم به همین جهت بود که نسبت به تمام افراد حتی اشیاء، این عشق را داشت و شیرینی آن را حس می کرد یک شب در جلسه جناب شیخ بحث این بود که ما نمی توانیم بگوییم قند و دهان مان شیرین بشود، تکرار کلمه قند هم دهان را شیرین نمی کند مگر اینکه یک حبه قند را در دهان مان بگذاریم و بمکیم تا دهان مان شیرین شود با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم یا الله اکبر تنها کلمه ای را ادا کرده ایم مگر این که هنگام ادای کلمه، مفهوم کلی «الله» و عظمت او را در وجودمان حس کنیم شما اگر یک بسم الله الرحمن الرحیم را با خلوص نیت و از صمیم قلب بگویید، مثل این است که قند در دهان تان گذاشته اید این شیرینی، تمام وجود شما را فرا می گیرد همین بسم الله شما را تا مدتها سرمست می کند جناب شیخ آن شب به خوابی که من در اسفه (روستای مان) دیده بودم، اشاره داشت
ادامه نکات:
4.عشق در نگاه لغوی به شدت محبت بیمارگونه و خروج از حد عقل، تفسیر شده و واضح است که چنین امری نسبت به هر چیزی، گمراهی و ضلالت می باشد چرا که هر امر خلاف عقل در دین محکوم است حال که چنین امری نسبت به هر معشوق و محبوبی، باطل می باشد بنابراین دیگر جایی نمی ماند که این امر شیطانی را به رابطه مخلوق و خالق نیز نسبت دهیم و خدا را معشوق! و مخلوق را عاشق! بخوانیم بلی اگر منظور ما از عشق، محبت به خدا به معنای توحیدیه آن است این معنای توحیدیه، ملازماتی دقیق دارد که با فرهنگ حاکم بر بت پرستان (عارفان) در تعارض است مثلاً در محبت ِمشروع به خدا و معنای توحیدی حبّ الله، آنچه در محبت به خدا، مدنظر است خود ِخدا نیست! بلکه این آلاء و نعمات و برکات و عطاء مهنّا و خیر کثیر و جائزة الهیة است که مدنظر قرار می گیرد به عنوان مثال، یک فرد موحد نمی گوید «خدایا من از تو جز تو نمی خواهم» چون می داند که خود ِخدا، قابل درک و وصول مخلوق ِمحدود خود نیست خدا معاذالله نه بسان یک دخترک، بر پای کسی می نشیند و نه بسان یک کنیزک، قابل همبستری و همآغوشی است! آنچه که از خدا خواسته می شود فعل خیر او در حق بنده اش است و نه خودش یا حلول و فناء و وصال و سایر مفاهیم مکتب بت پرستی عارفان
5.در دین خدا، محبت به "همه" چیز و "همه" کس، مذموم و شیطانی است دین خدا به تصریح روایات، بر دو پایهء «دوست داشتن» و «دشمن داشتن» بنا شده و دوستی و دشمنی برای خدا، از محکمترین دستگیره های ایمان خوانده شده است دوست داشتن ِآنچه خدا امر به دوستی اش کرده و دشمن داشتن ِآنچه خدا امر به دشمنی اش کرده دو امر مکمل هم هستند که تأکید ویژه روی یکی از آنها بدون لحاظ آن یکی، موجب خروج از مسیر حق و هدایت بوده و راه به محضر ابلیس می برد کسی که عاشق است بر "همه" عالم که همه عالم از اوست با این عقیده اش، عشق به ابوبکر و عمر و شمر و یزید و سایر مشرکین و ملحدین و مبدعین و عارفین و شیاطین و همه کسانی که خدا امر به نفرت از آنان کرده است را توجیه کرده و خود را مستحق محشور شدن با آنان می نماید (من احبّ حجراً حشره الله معه)
کیهان فرهنگی: اگر ممکن است خواب را هم تعریف بفرمایید
دکتر مدرسی: من در سن ده سالگی در ولایت خودمان اسفه، خواب دیدم که کسی مرا از زمین بلند کرد و گذاشت توی باغ آقا سید علی اکبر، که حدود 200متر با ما فاصله داشت آن زمان در اسفه، پشت همه خانه ها یک باغ بود ناگهان دیدم صحرای کربلاست و تمام شهدای کربلا در برابرم هستند و من آنها را می دیدم و می شناختم حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علی اکبر(ع) و همینطور بقیه را می شناختم همه هم بدنهای شان خونین بود و سرنیزه در بدن شان فرو رفته بود بعد خودم را روی پیکر مطهر حضرت امام حسین(ع) انداختم سینهء حضرت گشاده بود و من خودم را روی سینه ایشان انداختم آن حضرت دست کردند درون سینه شان و یک تکه از خون خشک شده مبارکشان را بیرون آوردند و در دهان من گذاشتند شروع کردم به مکیدن؛ مثل عسل شیرین بود آغوش آن حضرت باز شد، مثل اینکه بگویند باید بروی همین که بلند شدم، دیدم توی خانه هستم آقای پروین زاد! باور کنید به جرأت میگویم که یک ماه تمام دهان من شیرین شیرین بود، مثل اینکه عسل در دهانم بود! تا مدتها بعد هم به طور دایم مثل این بود که چیزی شیرین را در دهانم مک می زدم و دهانم شیرین بود این خواب را برای هیچکس نگفتم، تا اینکه یک روز شعری گفتم، آقا میرزا حسین آن را خواند و گفت: مثل اینکه یکی از ائمه(ع) حبه نبات توی دهان شما گذاشته! آن شب هم جناب شیخ، اشاره به همین خواب من کردند و فرمودند: همینطور است خب، حالا ببینید کسی را که جناب شیخ به عنوان شاگرد؛ شاگرد که نه، بلکه به عنوان کسی که در اتاقش کفش جفت کند انتخاب کرده و آورده بود، کسی بود که چنین خوابی دیده بود، جناب شیخ خوب می شناخت و درست تشخیص می داد خیلی چیزها هست که ما نمی دانیم اسراری هست که واقعاً ما به آن دسترسی نداریم
رافعی (شاگرد دکتر مدرسی، حاضر در جلسه): اجازه بدهید بنده یک مسأله ای را در مورد استاد مدرسی مطرح کنم همانطور که جناب شیخ درباره آقای دکتر مدرسی فرموده بودند که: «شما مثل یک چلچراغ می مانید با شعله های پراکنده، من بایستی شما را تبدیل به یک کانون نور کنم» اینجا یک نکته جالبی نهفته است، گاه خداوند یک استعداد و حقایقی را در افرادی قرار می دهد و بعد به دست افرادی که باز هم خودش می خواهد، آنها را پرورش می دهد و شکوفا می کند
ادامه نکات:
6.جالب است که یکی از پایه ثابت های چرندبافی های عارف مسلکان، خواب و رؤیاست اگر خواب و رؤیا را از مطالب مدعیان عرفان، حذف کنیم با قاطعیت می توان گفت بخش مهمی از معارف عرفانی بر باد می رود به راستی اگر این رؤیاها نبود، حضرات عارف مسلک چه در چنته داشتند که آن را در برابر صاحبان بصیرت و تعقل و فهم، ارائه کنند و اذهان تشنگان حقیقت را با آن سیراب نمایند؟ چرا هرکجا که در چیدمان اباطیل شان، نقطه کوری یافت می شود آن را با این امور پر می نمایند؟ تأسف بار تر اینکه خوابی که الآن توسط شاگرد خیاط به عنوان یک رؤیای مهم، بیان شده است خوابی عاری از نظم و اتقان رؤیاهای صادقة و خالی از نشانه های سلامت روحانی بینندهء رؤیاست و حاوی اموری بعضاً مضحک و بی سر و ته است که بسیار شبیه به اضغاث احلام (خوابهای آشفته) می باشد
کیهان فرهنگی: جناب دکتر مدرسی به نظر حضرتعالی چه چیزی در وجود جناب شیخ بود که کسانی چون: دکتر فرزام، دکتر ابوالحسن شیخ، دکتر گویا، دکتر محققی و مرحوم روشن را با آن مقام علمی، فقهی و فلسفی و عرفانی وا می داشت که در درس خصوصی ایشان حاضر شوند؟
دکتر مدرسی: من هیچ تعجب نمی کنم چگونه جناب روشن با آن عظمت، مجذوب جناب شیخ بود و ساعت ها پای درس ایشان می نشست، او مجذوب عشقی بود که در وجود جناب شیخ به خوبی جلوه کرده بود اجازه بدهید خاطره ای برای تان بگویم که عظمت جناب شیخ را نشان می دهد در اصفهان روزی با آقای دکتر محمدحسین مدرسی خواهرزادهء مرحوم آیت الله شهید مدرس به خدمت بانو امین، مجتهده بزرگ اصفهان رفتیم ایشان کتاب سیر و سلوکشان را تدریس می کردند چه کتاب شگفتی و چه درسی! عجیب بود، من در یک مأخذی دیدم که آیت الله مرعشی نجفی افتخار می کند که از این خانم مجتهده اجازه علمی و اجتهاد دارد به هر حال، رفتیم آنجا و صحبت شد بعد از این که درس تمام شد، خانم امین متوجه ما شدند و دکتر محمدحسین مدرسی معرفی کردند که ما از بستگان مدرس هستیم و اضافه کردند که ایشان (اشاره به دکتر علی مدرسی) از شاگردان جناب شیخ هم هستند خانم امین خیلی اظهار لطف و محبت کردند ببینید! کسی که کتاب سیر و سلوک درس می دهد و در آن حد از دانش دینی و عرفان بود، خودش میگفت: من حسرت می خورم که محضر شیخ را درک نکردهام! این عبارت را درباره شهید مدرس، من از دهان علامه امینی هم شنیدم که فرمودند: بزرگترین غصه و حسرت من در زندگی این است که محضر مدرس را درک نکردهام! بگذریم؛ عشقی که در وجود جناب شیخ جلوه گر شده بود، باید بگوییم مثل جمال یوسفی بود در فیزیک ظاهری آیا ما میتوانیم زیباتر از یوسف به آن معنا که در قرآن تشریح شده، تصور کنیم؟ این صورت ظاهر یوسف است این عشق در معنا هم در وجود جناب شیخ بود و به همین دلیل است که هر که نگاه می کند، به جای ترنج، دستش را می برد! حالا هرکس اسم جناب شیخ خیاط را می شنود، می خواهد بداند که کیست و مزارش کجاست تا برود و فاتحه ای بخواند من تازگی ها هر جا می روم می شنوم که می گویند: این شیخ عجب شیخی بوده! می گویم: شما او را دیده بودید؟ می گوید: نه، شنیده ایم اگر متوجه بشوند که من فرضاً 14سال شاگرد ایشان بوده ام، دیگر رها کردنی نیست
ادامه نکات:
7.مشکل در همین مجذوبیت ها و دل دادگی های خلاف عقل و نقل است که انسان را از طریق شخصیت پرستی نسبت به غیرمعصومین، به عبادت ابلیس می کشاند آن هم چه شخصیت هایی! امثال رجبعلی خیاط که در غیاب علماء حقیقی، میاندار عرصه ارشاد! شده بودند و از اینکه فقهاء و دین شناسان برجسته، هر کدام به نحوی در محدودیت هایی بودند و بعضاً از جانب طواغیت زمان، تضییقاتی بر آنان جاری بود، فرصت را برای اضلال عاشقانهء مردم، غنیمت دانسته و دور از چشم پاسداران حقیقت و خارج از محط نظر علماء قم و نجف و مشهد، به اغواگری در مثل تهران، می پرداختند مشابه او در چند دهه بعد، جاهلی به نام اسماعیل دولابی بود که وقتی عرصه را از علماء برجسته، خالی دید شیطان اش، اشاعه اباطیل را در نظرش زینت داد و در غیاب محدثین و مفسرین، بر کرسی تفسیر ِحدیث نشست آن هم احادیثی که اصلاً وجود خارجی نداشته و ندارد!
کیهان فرهنگی: به نظر می رسد که جناب شیخ از میان همه عرفا، ارادت خاصی به حافظ داشته است چرا؟
دکتر مدرسی: نگاهی که جناب شیخ به حافظ داشت، نگاه ویژه ای بود، جناب شیخ، حافظ را به عنوان یکی از بزرگترین عارفان شیعی می شناخت، زیرا بقیه عرفا، شیعه نیستند جناب شیخ روی حافظ تکیه می کند، ولی حافظ تنها نیست، حافظ را می گذارد وسط و می گوید ببین! حافظ درباره موضوع - مثلاً وحدت وجود- این عقیده را دارد، مولانا هم چنین نظری دارد در طاقدیس هم این طور آمده است و بعد شروع می کرد به طرح مکتب ها و می گفت: خوب فکر کنید از میان اینها کدام یک شما را به محبوب، یا معشوق (به قول ایشان) نزدیک می کند؟ کدام یک از این مکتب ها این جلوه را در شما ایجاد می کند؟ امشب به آن فکر کنید خب ما باید فکر می کردیم و این درس عملی ما بود باید پاسخ می دادیم، و وقتی در جلسهء بعد می پرسید به کجا رسیدید؟ باید مطلب قابل قبولی می گفتیم هیچ وقت نبود که جناب شیخ بگوید: حرف این است ولاغیر؛ این جلوه ای است از آن جمال، حالا ببینید این جمال چقدر جلوه دارد! همین طور قدم به قدم پیش می رفت به همین سبب بود که دکتر گویا می آمد، دکتر شیخ می آمد، آقای روشن می آمد و خیلی ها آرزوی شان بود که در جلسه جناب شیخ حاضر شوند، ولی او می گفت: نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی توانم راه ببرم این تعداد را می پذیرم که بتوانم خوب به آنها برسم، خوب کامل کنم، خیالم جمع و راحت باشد و بعد از خودم بگویم که چه کسی چه کار عملی یا نظری بکند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم جناب شیخ درس عمومی هم داشت که حدود 200نفر در آن شرکت می کردند، می آمدند و می نشستند که قصیده «رنجی» را بشنوند دیوان «رنجی» هم منتشر شده است رنجی را جناب شیخ خیلی دوست داشت حتماً دیوانش را معرفی کنید رنجی شاعر خوش صدایی بود و غزلیات عرفانی بسیار خوبی هم می گفت می آمد و می ایستاد و غزلش را می خواند و جناب شیخ هم دستمال به دست می گرفت و خوب گوش می داد وقتی رنجی مرثیه می خواند، جناب شیخ شروع می کرد به گریه کردن؛ من در دو حالت گریه جناب شیخ را دیدم، یکی موقعی که اسم مدرس می آمد و یکی هم موقعی که رنجی مرثیه هایش را با آن صدای خوش می خواند
ادامه نکات:
8.دو نکته نمکین: الف.طبیعتاً بهترین راهنما برای آموزش و پرورش! یک پسر دبیرستانی، دیوان حافظ می باشد! ب.افشاگری شاگرد خیاط نسبت به سنی بودن همه عرفاء غیر از حافظ، بسیار جالب است! این همه تلاش می شود که بگویند مولوی و ابن عربی و جنید و حلاج و بایزید و سایر کلاب و ذئاب باغ وحش عرفان، شیعه بوده اند ناگهان یک شاگرد خیاط ِناهماهنگ! پیدا می شود و با حواس پرتی خود، همه تلاشهای امثال لاله زاری را بر باد می دهد!
9.بعد از این دو تلخند، باید گریست بر حال و روز دین مبین که افرادی تحت نام آن، خدایانی حسی و مکان دار را به مردم معرفی نموده و آنان را از عبادةالله به عبادةالاصنام می کشانند خدای این جماعت، مکانی دارد که می توان به آن نزدیک یا از آن دور شد و این نزدیکی و دوری را هم کاملاً می توان احساس کرد! شاگرد خیاط به امر استاد، نظریات را کنار هم می گذارد و بدون بررسی علمی و تحلیل تخصصی آن، متر می کند ببیند کدامیک از این نظریات، او را به خدایش نزدیکتر می کند! تعبیر تأمل برانگیزی دارد: درس "عملی"! قرب و بعد خدا را نه براساس معیارهایی که خود خدا در نصوص شرعی برای ما نازل کرده بلکه براساس آنچه «دل» احساس می کند تعیین می نماید! این خدای حسی عرفانی را اگر بگذاریم کنار خدای دین، نکات خوبی دستگیرمان می شود... همان خدایی که نامحسوس و نامحدود است و تقرب به او، معنای مکانی ندارد و نزدیک بودن به او کنایه ای است از نزدیک بودن عقائد و اعمال ما به معیارهای رضای او، که نهایتاً به بهشت، معنا می گردد همان معیارهایی که در (ما انزل الله علی قلوب المرسلین) هستند و نه (ما انزل الشیطان علی قلوب العاشقین)!
10.«شیخ درس عمومی هم داشت که حدود 200نفر در آن شرکت می کردند، می آمدند و می نشستند که قصیده «رنجی» را بشنوند» !! 200نفر بیایند که شعرهای عرفانی فلانی را بشنوند! خداوند همه بیماران را علاج نماید! وقتی بسیاری از معارف دین در روایات ما خاک می خورد و کسی همت ندارد آنها را بیان کند چه جای مجلس شعر و غزل!؟ انگار کتاب خدا و روایات اهل بیت(ع) از نظر غنای معرفتی، کم دارد که برای برنامه ارشاد و معرفت، باید دنبال فلان شاعر عرفانی رفت و کمبود معارف دین را با خزعبلات مشرکان پر نمود حتماً هم باید پخش زنده باشد وگرنه نمی شود! بلی! این همه بیان خطرات مهیب دوزخ و قبر و قیامت که در آیات و روایات و ادعیه نظیر ابوحمزةالثمالی و ادعیهء صحیفهء سجادیه، مکرراً ذکر شده تا حدی که امام معصوم(ع) را به آه و ناله و گریه وادار می کند وقتی یک شیخ را به گریه نیاندازد ولی همین شیخ با نام مدرس و مرثیه رنجی به گریه بیفتد باید هم کسانی بگویند این شیخ، عجب شیخی بوده! من هم می گویم! عجب شیخی بوده! عجب شیخی بوده!
ادامه دارد...
و کنّا نرجی ان نری العدل ظاهـراً . فـاعـقـبـنـا بـعـد الـرجـاء قـنـوط
متــی تصـلح الدنیا و یـصلح اهلها . و قاضی قضاة المسلمین یلوط
قبل ها امید داشتیم که عدالت را آشکار ببینیم لکن بعد از امید، دچار ناامیدی شدیم
چه وقت دنیا و اهل آن صالح می شوند وقتی که قاضی القضات مسلمانان لواط می کند!
مورخ بزرگ اهل تسنن، "ابن خلکان" در کتاب "وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان" (که از مهمترین سرگذشت نامه های تاریخ اسلام است) درباره یحیی بن اکثم چنین می نگارد:
«ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی، وقائعی از همجنس گرایی نقل کرده است از جمله اینکه به مأمون، اخبار متعددی رسید از اینکه یحیی بن اکثم، اهل این انحراف شنیع است اینجا بود که مأمون تصمیم گرفت او را آزمایش نماید لذا جایگاهی را برای او خالی نمود و او را به آنجا دعوت کرد یک غلام خزری بسیار زیبا را نیز امر کرد که در آنجا بماند و خارج نشود سپس مأمون، یحیی را خواند و زمانی که یحیی داخل شد، مأمون با او به سخن مشغول شد سپس مأمون به بهانه قضای حاجت، برخاست و مجلس را ترک نمود ولی از جایی مخفی، محل را زیر نظر گرفت قبلاً هم با غلام، هماهنگ شده بود که منتظر نمانده و خودش دست به "کار" شود چون می دانستند که یحیی از ترس مأمون، خودش شروع نخواهد کرد همین که غلام، شروع به تحریک یحیی کرد مأمون از مخفیگاهش شنید که یحیی می گوید: (اگر شماها نبودید ما مؤمن می بودیم) ناگهان مأمون وارد شد در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد:
و کنّا نرجی ان نری العـدل ظاهراً . فـاعـقـبـنـا بعـد الــرجـاء قـنـوط
متــی تصـلح الدنیا و یـصلح اهلها . و قاضی قضاة المسلمین یلوط» (وفیات الاعیان ج6 ص155)
جالب اینکه از ابن اکثم، سروده هایی در وصف زیبایی های پسران، نقل شده که همانند اشعار حافظ است اما به زبان عربی... البته از آنجا که کسی مرید او نشده و انگیزه برای ماستمالی اشعار او نبوده حرف دلش همانطور که منظورش بوده و بدون تفسیرهای بی شاهد و تأویلات بی سر و ته و توجیهات محیّرالعقول، به دست ما رسیده است... ابن خلکان این بار از خطیب بغدادی روایت می کند که:
«فرزندان مسعدة که دو پسر بسیار زیبا بودند برای کاری بر یحیی وارد شدند وقتی یحیی آن دو را دید چنین سرود:
یـا زائـریـنـا مـن الـخـیـــام . حــیــاکــمــا الله بالـســـلام
لـم تـأتـیـانی و بی نـهـوض . الـــی حـــلـال و لـا حـــرام
یحـزنـنـی ان وقـفـتـمـا بـی . و لیس عندی سوی الکلام
سپس آن دو پسر را پیش روی خود نشاند و با آنان مشغول شوخی شد و گفته می شود که به سبب همین ابیات، از منصب قضاوت خود عزل گردید» (وفیات الاعیان ج6 ص152)
نکته جالب توجه دیگر در زندگی ابن اکثم ملعون، این است که بسان مولایش عمر بن الخطاب(علیه اللعنات المتواترة) شدیداً با متعه (ازدواج موقت) دشمنی دارد و در این زمینه حتی با خلیفه ای که او را منصب داده نیز مخالفت می کند مقدمتاً عرض می کنم که طبق دهها نقل موثق از منابع مختلف شیعه و سنی، متعه از زمان پیامبر(ص) در مسلمین رایج بود و در زمان ابوبکر و سالها از خلافت عمر نیز جاری بود تا اینکه روزی عمر بر منبر، تهدید کرد: (دو متعه در زمان رسول خدا بود و من آن دو را تحریم کرده و ممنوع می کنم؛ متعهء زنان و متعهء حج) و این شد که متعه کم کم از بلاد اسلام برچیده شد و جای اش را به زنا و لواط و... داد
از طرفی معروف است که مأمون، از خلفاء نسبتاً باسواد و اهل علم بوده و بعضی از حقایق اصیل دین را می دانست (گرچه تحت تأثیر هوا و هوس و برای حفظ کرسی ریاست و دستار خلافت، با همین حقایق دشمنی می کرد و تا قتل امام رضا(ع) هم پیش رفت) بعد از ذکر این دو مقدمه، به نقل حکایتی دیگر از وفیات الاعیان درخصوص یحیی بن اکثم، می پردازم:
«محمد بن منصور گفت: مأمون که عازم شام بود ما همراه او بودیم یکبار مأمون دستور داد که فرمان حکومتی دهند (متعه، حلال است) یحیی بن اکثم خبردار شد و به من و ابی العیناء گفت: صبح زود پیش او بروید اگر دیدید جای صحبت هست با او صحبت کنید وگرنه ساکت باشید تا من بیایم ما هم قبول کردیم و صبح زود بر مأمون وارد شدیم او را دیدیم که دارد مسواک می کند و در حالی که خشمگین است با خود زمزمه می کند:
(دو متعه در زمان رسول خدا -درود و سلام خدا بر او باد- و ابوبکر -خدا از او خشنود باد- حلال بود و من آن دو متعه را ممنوع می کنم آخر تو که هستی ای جـُعـَل {بر وزن عـُمـَر، به معنای پشگل} که آنچه رسول خدا -درود و سلام خدا بر او باد- و ابوبکر -خدا از او خشنود باد- حلال دانسته اند را ممنوع کنی؟)
ابوالعیناء اشاره ای به من کرد و گفت: کسی که درباره عمر بن خطاب، اینطور سخنی می گوید ما با او چه بگوییم؟ این شد که ساکت شدیم تا یحیی بن اکثم آمد و نشست و ما هم نشستیم مأمون به یحیی خطاب کرد و گفت: چرا تو را با حالتی دگرگون می بینم؟ ابن اکثم گفت: ای امیرالمؤمنین! این از اندوه است بخاطر حادثه ای که در اسلام، به وجود آمده است مأمون گفت: مگر در اسلام چه به وجود آمده است؟ ابن اکثم گفت: فرمان حکومت مبنی بر حلالیت زنا! مأمون با شگفتی پرسید: زنا!؟ ابن اکثم گفت: بلی برای اینکه متعه، زناست! مأمون گفت: این را از کجا می گویی؟
ابن اکثم گفت: از کتاب خدا و حدیث رسول خدا، خداوند می فرماید مؤمنان رستگار، کسانی هستند که دامان خود را حفظ می کنند مگر از همسران و کنیزان خویش که در این دو مورد، ملامتی بر آنان نیست و هرکس دنبال غیر این دو مورد باشد تجاوزگر است (سوره مؤمنون) ای امیرالمؤمنین! آیا همسر موقت، کنیز است؟ مأمون گفت: خیر! ابن اکثم گفت: آیا همسر موقت، همان همسری است که ارث می برد و ارث می گذارد و...؟ مأمون گفت: خیر! ابن اکثم گفت: پس کسی که از غیر همسر و کنیز خود بهره مند شود تجاوزگر است سپس ابن اکثم، حدیثی در نهی از متعه روایت کرد و نهایتاً مأمون را قانع کرد که از فرمان خود برگردد» (وفیات الاعیان ص149و150)
..................................................
1.عیدالزهراء(س) را تبریک می گویم به همه عزیزانی که امشب به مناسبت جشن تبرّی از جـُعـَل علیه اللعنة و آغاز امامت ظاهری حضرت ولی الله الاعظم الحجة بن الحسن المهدی(روحی فداه) مراسم سرور دارند و دلشان مملوّ از نفرت خلفاء جور و زبان شان مترنم به لعن دشمنان اهل بیت(ع) است
اجر همگی با حضرت صدیقة طاهرة سلام الله علیها
2.عجیب اینکه همه کسانی که با متعه مخالفت می کنند هرکدام به شکلی از انحرافات جنسی مبتلا هستند ابن اکثم یک نفر بود که به جهنم رفت اما الان ابن اکثم ها داریم که هر کدام به بهانه ای و گاه با ژست تقدس عرفانی و طهارت نفسانی، سخنانی آلوده به قیاس و استحسان بر زبان می آورند در محدودیت کلی یا جزئی متعه در حالی که همین ها بعضاً چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند (شعر از حافظ!)
3.بدعت گذاری ابن اکثم نیز بسیار جالب توجه است او کلام وحی را که می گوید (همسران) با قید خیالی خود مقید می کند به (همسران "ارث برنده") و بسان سایر بدعتگذاران، مدعی است که به استناد آیات و روایات، سخن گفته است او نمی خواهد قبول کند کلمه (همسران) اطلاق دارد و شامل هر دو نوع همسر (دائمه و متعه) می شود نتیجتاً از سلیقه خود، اطلاق حکم خدا را قید می زند و البته با این کارش مرا سخت به یاد ابن اکثم های امروزی می اندازد!
4.بیچاره ابن اکثم! اگر چندتا از این مفسرین حضرت!حافظ، نصیب او نیز می شد الان او هم حضرت!ابن اکثم بود و مورد تجلیل عرفاء شامخین و اندر تفسیر اشعارش جلدها نوشته می شد و در دفاع از او، خون ها به جوش می آمد! اشعارش به عنوان حامل مفاهیم والا و تجلیات عرفانی اینجا و آنجا خوانده می شد و ملتی را مدهوش می نمود! اما حیف که چنین نشد و هرچه هم از آیات قرآن و احادیث اسلامی در سایر سخنانش آورد کسی نگفت چون در جای دیگری از قرآن حرف زده پس همجنس گرا نیست!
5.چند روز پیش در جایی دیدم کسی نوشته بود منظور حافظ از "شیرین پسر" در شعر (گر آن شیرین پسر خونم بریزد...) شهر شیراز است! با این حساب می توان گفت منظور حافظ از (جامه تقوی و خرقه پرهیز) همان لباس مخصوص قضات است که ابن اکثم، آن را به عشق پسران زیبارو باخت
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد . هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز!
6.ملاصدرا، در کتاب فلسفه خود (اسفار) حکمت آفرینش عشق به پسربچه ها را ایجاد انگیزه به مردان دانا برای آموزش و پرورش کودکان می داند با نظر به این جهت، خلیفهء فیلسوف مآبی چون مأمون که نقش کلیدی در ترجمه نشخوارهای یونانیان و تزریق آن به جامعه، تحت عنوان حکمت اسلامی داشته است اگر رئیس دانای دادگستری ِخود را بابت آن اشعار، عزل نماید احتمال دارد که وی را برای سِمَت وزارت آموزش و پرورش، مناسب تر دیده باشد نه اینکه کلاً او را ناصالح بداند در جمیع امور!
7.و اما مطلبی اندر اعترافات یک پشگل در حال ارتحال...
بنا بر نقلی، روزی که گذشت روز شهادت حضرت غریب الغربا، ابی الحسن الرضا، علی بن موسی سلام الله علیه بود و امروز اولین روز امامت ظاهری طود کرامت و جود و امام نجابت و تقوا، حضرت محمد بن علی التقی جواد الائمة سلام الله علیهم می باشد امامت امام جواد(ع) در شرایط سختی آغاز شد پدرشان سالها تحت عنوان ولیعهد و نفر دوم حکومت، مطرح بوده و نهایتاً توسط همین حکومت به نحو مخفیانه و بی سر و صدا (مسمومیت) به درجه شهادت رسیدند
مصلحت حکومتها همیشه در این بوده که خود را به افراد مهم و مقبول و محبوب بچسبانند و از حیثیت آنان برای خود، مشروعیت کسب نمایند... تا هر زمان که این افراد، مخلّ امنیت سیاسی نباشند این رفتار ادامه می یابد هر زمان هم که اخلالی از ناحیه این افراد متوجه حکومت باشد بی سر و صدا به فعالیت شان (جزءاً یا کلاً!) خاتمه داده می شود جالب اینجاست همین مأمون که امام معصوم(ع) را شهید کرد برای همین امام(ع) تسلیت داد و بزرگداشت گرفت و مرثیه خوانی کرد بعد از مدتی نیز دختر خود را به فرزند امام شهید، امام جواد(ع) تزویج کرد تا با ظاهری موجه به همگان نشان دهد که کماکان دوستدار اهل بیت(ع) است و حضرت رضا(ع) هم خودشان به مرگ طبیعی رحلت کرده اند!
البته اهل حقیقت، این اباطیل را باور نکردند لکن طبق معمول، این خدعه در عوام، کارگر افتاد و تا چند قرن حتی بر بعضی مورخین نیز، امر را مشتبه نمود رفتار مأمون تا آنجا پیش رفت که در بعضی از جلسات رسمی حکومت، امام جواد(ع) را شرکت می داد و احترام ظاهری می کرد گاهی هم در خلال جلسات، سخنانی بین شیوخ اهل تسنن ِحاضر در مجلس و امام شابّ معصوم(ع) رد و بدل می شد که حاوی نکات جالب توجهی از معارف اسلامی و طرز صحیح بیان آن در دوران تقیه از حکومتهای ظالم می باشد... گزارش یکی از این جلسات را از نقل مرحوم طبرسی تقدیم می کنم:
مأمون نشسته بود و حضرت جواد(ع) و عالم بزرگ سنی، یحیی بن اکثم و جماعت فراوانی حاضر بودند یحیی بن اکثم رو به امام(ع) کرد و گفت: «ای پسر رسول خدا! چه می گویی درباره این روایت که می گوید جبرئیل(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد و گفت ای محمد! خداوند به تو سلام فرستاده و می گوید از ابوبکر بپرس ببین آیا از من راضی است یا نه؟ من که از او راضی هستم» حضرت جواد(ع) فرمود: «من منکر فضل ابی بکر نیستم لکن صاحب این خبر باید این روایت پیامبر(ص) را هم لحاظ کند که در حجةالوداع فرمود: (دروغ بستن بر من زیاد شده است و زیادتر هم خواهد شد هرکس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خود را در آتش فراهم نماید پس هرگاه حدیثی از من به شما رسید آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه دارید هرچه که موافق کتاب خدا و سنت من بود بگیرید و هرچه که مخالف کتاب خدا و سنت من بود را رها کنید) و این خبر ِسؤال خدا از رضایت ابوبکر، موافق با کتاب خدا نیست آنجا که فرموده است (ما انسان را آفریدیم و می دانیم که با خود چه وسوسه می کند و به او از رگ گردن نزدیک تریم) پس اینکه خشنودی و خشم ابوبکر از خدا مخفی مانده باشد که بخواهد از مکنون او بپرسد عقلاً محال است»
یحیی بن اکثم گفت: «روایت دیگری هست که می گوید مَثـَل ابی بکر و عمر در زمین بسان جبرئیل و میکائیل در آسمان است» حضرت(ع) فرمود: «این روایت نیز باید بررسی شود برای اینکه جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب خدا بودند که حتی یک لحظه خدا را معصیت نکردند و اطاعت خدا را یک لحظه ترک ننمودند در حالی که ابوبکر و عمر، مشرک بودند گرچه بعداً اسلام آوردند اکثر ایام زندگی شان در شرک بود پس محال است که با دو فرشتهء مقرب خدا شباهت داشته باشند»
یحیی گفت: «روایت دیگری داریم که می گوید ابوبکر و عمر، دو آقای مردان مسنّ اهل بهشت اند در این باره چه می گویی؟» حضرت(ع) فرمود: «این خبر نیز محال است برای اینکه اهل بهشت همگی جوان هستند و مسنّ در آنان نیست و این روایت را بنی امیه جعل کردند در مقابل روایت پیامبر(ص) که فرمود: حسن و حسین، دو آقای جوانان اهل بهشت اند»
سپس یحیی گفت: «و روایت داریم که عمر بن خطاب، چراغ اهل بهشت است» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه در بهشت، ملائکهء مقرب خدا هستند و حضرت آدم(ع) و حضرت محمد(ص) و همه انبیاء و مرسلین، چطور است که بهشت به نور آنان روشن نمی شود که به نور عمر روشن شود؟»
یحیی گفت: «روایت شده که آرامش بر زبان عمر سخن می گوید» حضرت(ع) فرمود: «من منکر فضل عمر نیستم اما ابوبکر که افضل از عمر است بر منبر می گفت من شیطانی با خود دارم که مرا در بر می گیرد هرگاه دیدید به بیراهه میل کردم مرا درست کنید»
یحیی گفت: «روایت شده که پیامبر(ص) فرمود اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم عمر مبعوث می شد» حضرت(ع) فرمود: «کتاب خدا از این روایت، راست تر است که می گوید (از پیامبران و از تو و از نوح میثاق گرفتیم) حال که خدا میثاق گرفته چطور ممکن است آن را تبدیل کند؟ و همه انبیاء(ع) حتی یک چشم بر هم زدن شرک نیاوردند پس چگونه کسی که اکثر ایامش در شرک بوده به نبوت مبعوث شود؟ و رسول خدا(ص) فرمود: من نبی بودم در حالی که آدم بین روح و جسد بود»
یحیی گفت: «و همچنین روایت شده پیامبر(ص) فرمود هرگاه وحی از من قطع می شد گمان می کردم بر آل خطاب نازل شده است» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه نباید نبی(ص) در نبوت خود شک کند خداوند در قرآن فرموده (خدا از ملائکه و مردم، رسولانی بر می گزیند) پس چگونه ممکن است که نبوت از کسی که برگزیده خداست به کسی که به خدا شرک ورزیده منتقل شود؟»
یحیی گفت: «روایت شده که پیامبر(ص) فرمود اگر عذاب نازل شود جز عمر هیچ کس نجات نمی یابد» حضرت(ع) فرمود: «این نیز محال است برای اینکه خداوند می فرماید (تا زمانی که تو در بین اینان هستی عذاب بر ایشان نازل نخواهد شد و همچنین مادام که استغفار می کنند) خداوند خبر داده که تا پیامبر(ص) در میان شان است یا استغفار می کنند عذاب شان نمی کند» الاحتجاج ج2 ص245-249
و اما نکات:
1.این ایام ایام فتنه سقیفه بنی ساعده است و همان جریان پیرمرد عارف نشان و سپس هجوم وحشیانه به بیت ولایت و عصمت... لعنت خداوند بر آن دو طاغوت ملحد و هرکس که ولو در کمترین چیزی، پیرو آنان شود الی یوم القیامة
2.بعضی از مطالبی که طبق این نقل از طرف حضرت(ع) بیان شده حالت جدل دارد و نه اعتقاد، یعنی حضرت(ع) در بعض موارد طبق اعتقاد آنان صحبت کرده و آنان را با حرف خودشان و طبق مبنای فکری خودشان محکوم نمودند نه اینکه اعتقاد حقیقی لزوماً همین باشد مثل افضلیت ابوبکر بر عمر و...
3.منظور از اسلام آوردن ابوبکر و عمر، اسلام آوردن ظاهری است و نه باطنی که در روایات متعددی شرک و کفر و نفاق آنان تا لحظه آخر، تأکید شده است
4.زمانی که صحبت از رضایت خدا و پرسش او از رضایت ابوبکر شد بی اختیار یاد عارف مسلکانی افتادم که برای خداوند، رضایت و غضب و شادی و خوشی و ناخوشی و عصبانیت و محبت و عشق و خوش تابی و مسخرگی و لودگی و میل به خودنمایی و سایر حالات نفسانی قائل اند و نمی فهمند که این امور در ذات اقدس الهی راه ندارد و رضا و غضب خدا نیز نهایتاً چیزی جز بهشت و جهنم او نیست... نادانی گفته بود ترس از خدا غیر از ترس از عذاب خداست! انگار که خدا مترسکی مخوف و هیولایی مهیب است که ذاتاً کریه و زشت و مخوف است و با دیدن ذات و صفات او ترس بر انسان غالب می شود! نمی فهمد که ترس از خدا همان ترس از عذاب خداست و بس
5.این یحیی بن اکثم نیز جانور جالبی است! از آخوندهای درباری است که از طرفی سر بر آستان طاغوت زمان می ساید و از طرفی به ادعای عالم و فقیه بودن با حجت خدا مجادله می نماید آن قدر حسود و مغرور است که تخریب حیثیت پوشالی خود در این جلسات مناظره را بر نمی تابد و به جای اعتراف به حقیقت مداماً کینه امام جواد(ع) را بر دل شعله ور تر می کند تا اینکه خلیفهء بعد از مأمون را بر قتل حضرت(ع) تحریک نموده و بابت مشارکت در قتل معصوم(ع) راهی جهنم ابدی می گردد نکته جالب اینکه او نیز بسان حضرت!حافظ، همجنس گرا بوده و پسران زیبارو را مورد آموزش و پرورش! قرار می داده است آن وقت همین جانور، شدیداً با متعه (ازدواج موقت) دشمنی دارد و جلوی ترویج و نشر آن توسط مأمون را می گیرد که... در نوشتار بعدی با او و بعضی حرکات عاشقانه اش بیشتر آشنا خواهیم شد إن شاء الله